نگارش دوازدهم - قطعه ادبی
موضوع: گریهٔ خزان
صدای پای خزان،به گوش می رسد.
پرتو های رئوف آفتاب،به آرامی بر گونه های برگ بوسه می زند و با نوازش چهرهٔ زرد رنگ او،جلوهگری اش را دو چندان می کند.نسیم با ساز و دهل،شاخه های درخت را کنار زده و به افق های دور خیره می شود.
جهان در انتظار است.طبیعت آخرین توان خود را برای بیداری به کار می گیرد و خسته از تلاطم های روزانه به پیشواز میهمانی مرگ می رود.زمین برای در امان ماندن از جنگ سرما، زرهٔ زرد رنگش را بر تن می کند.
درختان دگر رمقی برای تحمل سنگینی بار عشق خود ندارند و معشوقشان را به آغوش خاک می سپارند،تماشای لحظهی جدایی عاشق از معشوقش برای ابرها غیر قابل تحمل بود که ناگهان؛صدای گریه شان بلند شد.
"دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد"
قصهٔ پاییز،قصهٔ غم و اندوه است قصهٔ پاییز،قصهٔ فراق و دوری است.پاییز حدیث کوچه برگ های است،حدیث کوچ پرستو های عاشق.یاد آور خاطرات بسیاری که؛از غروب های خونین و زمین های سرخ و درخت های بی روح خبر می دهد.این است درد ِدل خزان.
امید است پاییز امسال تان در آینده یاد آور خاطرات وصال و شادی باشد.
نویسنده: ساجده پور عباسی