نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی
موضوع: فراموشی
در نقطه ای دور بایست و به آنها نگاه کن . . . حرکاتشان را ، لبخند هایشان را ، حتی حرکات اجزای صورتشان ؛ راحت تر از آن چیزیست که فکرش را میکردی . آنهه حتی متوجه تو نخواهند شد .
برای کنار گذاشتنت به چند لحظه بیشتر نیاز ندارند ، به تو پشت میکنند و میروند . . .
در عرض همین چندلحظه فراموش میشوی . . . چندلحظه صبر کن . . .
تبریک میگویم ! فراموش شدی !
ما میتوانیم همیشه جاودانه باشیم و میتوانیم در عرض چندلحظه فراموش شویم ، اما این دو اصلا به ما مربوط نمیشود . . . شاید هم بشود ، برگردیم به عقب ، چندساعت ، چندروز ، یا چند ماه و چند سال ، به آدم انتخوابیمان ، به آدم های انتخوابیمان فکر کنیم .
چه شد که وارد زندگیمان شدند ؟ _ ببخشید میتونم کنارت بشینم ؟
به همین راحتی وارد تنهاییت شدند؟ به همین راحتی دیوار تنهاییت را شکستند ؟
من همیشه دوست داشتم تنها باشم ، از آمدن ها هرگز نترسیدم ترس اصلی من از رفتن هاست ، فقط از رفتن ها ، یا بدترش اینکه از بی هوا رفتن ها و فراموش شدن ها و کنار گذاشته شدن ها . . .اما من هرگز از آمدن ها نترسیدم ، ترس اصلی من از رفتن ها بود . . . از بی هوا رفتن ها . . .
نویسنده: کوثر ظهیری