نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: سرگذشت من (درخت)
برای خودم زندگی شادی داشتم. باد که می وزید موهایم مانند موج های دریا به این سو و آن سو می رفتند. باران هم که می بارید مانند زمین تر و تازه می شدم. برای خودم گاهی سبز می شدم.گاهی زرد و گاهی هم از روی بی اختیاری موهایم می ریخت. خلاصه برای خودم کیف می کردم،تا اینکه یک روز سرنوشت نحسی سراغم آمد،نمی دانستم چه کسانی بودند ولی صدای وحشتناکی از آن سو می آمد. وقتی که به خوبی نزدیک شدند،فقط نمی دانم چه بلایی به سرم آمد. پاهایم را قطع کردند و موهایم را نیز تراشیدند،وفقط یک تنه بدون دست و پا از من باقی ماند. مرا سوار وسیله ای عجیب که تا بحال ندیده بودم کردند. ترس زیادی داشتم اخر نمی دانستم که مرا کجا می برند. تا اینکه به در ساختمان بزرگی رسیدیم و من را از آن وسیله عجیب درآوردند و به درون ساختمانی غول پیکر بردند. خیلی از دوستانم آنجا بودند، فقط نمی دانم چرا تکه تکه شان می کردند. فقط من درد آن ها را می فهمیدم. بعداز مدتی سراغم آمدند و مرا به زیر وسیله ای تیز و بُرنده بردند. نمی دانید چه شد،من را مثل بقیه دوستانم تکه تکه کردند و بعد از آن به سطوحی صاف و صیقلی تبدیل کردند و برایم دست و پامصنوعی گذاشتند. بعد از آن مرا دوباره سراغ آن وسیله کردند و بعد از مدتی به در ساختمانی بزرگی رسیدیم که انسان های زیادی در آن وجود داشت. مرا به درون یکی از اتاق های آن ساختمان بردند و جلوی چند انسان گذاشتند. چیزی عجیب به نظرم آمد انگار چیزی بدنم را سوراخ سوراخ می کرد،آری درست حدس زدم روی من می نویسند. بعضی مواقع غمگین می شوم ولی چاره ای جز این ندارم و فقط تحمل می کنم. بعد ها متوجه شدم که روی من کسب دانش می کنند که این مرا مسرور می کند. [enshay.blog.ir]
این بود داستان سرگذشت زندگی من.
نویسنده: سامان چراغ سحر - دهم علوم انسانی