موضوع انشا: زمستان

 

موضوع: زمستان

پس از اتمام فصل پاییز ؛ زمستان با کوله بار سرد خود از راه میرسد و زمین را در بر میگیرد.

فصل زمستان با سفیدی و زیبایی آغاز میشود ؛ و شب یلدا ، خبر آمدن این فصل زیبا را میدهد ، عروس فصل ها با ماه دی آغاز و با ماه اسفند پایان میابد .

روز ها و ماه ها در پی هم میگذرند تا این فصل زیبا از راه برسد ؛ در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند، همه خیابان ها،کوچه ها و پشت بام ها پوشیده از برف میشوند ؛ و دیگر  از هیاهوی کودکان خبری نیست.

زمستان عروسی از جنس سرما،آرامش و سکوت، کوله بار این فصل پر از برف و باران است.

ابر ها هم از غم هایشان سیاه شده اند ؛ در این فصل با باران های خود با زمین و درختان درد و دل میکنند؛ همچنان در این فصل زندگی ادامه دارد.

کم کم فصل زمستان خیال رفتن میکند؛ و کوله بار خود را جمع میکند ، و فصل بهار، فصل زیبا شدن و رنگارنگ شدن طبیعت فرا میرسد.

نویسنده : ام‌البنین امیری خراسانی

دبیر : سرکار خانم حاج محمدی

دبیرستان هفده شهریور

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

❄️زمستان!

ساده‌پوش فصل‌ها
زمستان، ساده‌پوش فصل‌ها، در این حوالی قدم می‌زند؛ نقش پای گذارش، بر خیابان‌های مغموم می‌ماند، و توجه رهگذران بی‌حواس را به خود جلب می‌کند.
موج نفس‌های سردش، قطره اشک‌های ابران گریان را نوازش می کند و با آرامش جذاب و لبخند سپیدش، دانه‌های نرم و زیباروی برف را به انسان‌های چشم انتظار هدیه می‌کند.

۲.معتدل‌کننده احساس‌ها
نسیم دل‌انگیزی که قلب‌ها را به سوی خویش، روانه می‌کند، شمیم نوگلان درخت‌های پر جنب و جوش، عقل را از سر انسان می‌رباید؛ احساسات نهفته‌ای در این حال و هوا، غنچه می‌کند و حس شادمانی را به درون رگ‌ها روانه می‌کند.
بهار، همان معتدل کنندهٔ احساس‌ها، عواطف بی‌رنگ را تغییر می‌دهد؛ احسا‌های سرد و سوزان را تنظیم می‌کند. تابلوی زندگی را با نقش و نگار می آراید؛پنجرهٔ دید و افکار را می گشاید و نوید روزی نو را در دل‌ها می‌رقصاند.

۳‌ساز امید
عشق، دکلمه‌ای پر احساس، که ساز امید می‌نوازد؛دوست‌داشتنی بی‌انتها که قلب آیینه‌ای را می‌درخشاند؛ ترسی دلربا که آزمونیست برای عشق؛معلمی که درس عاطفه را می‌آموزاند، و کلاس مهر و محبت را برگذار می کند.
عشق آب‌نباتی است که شیرینی آن، عجیب به دل می‌چسبد؛ طبیعت عشق باعث شکفتن دل‌ها و جان‌ها، در قلمرو باشکوهش می‌شود.
عشق، یادآورنده خاطرات خوش، روح هر کسی را جوان و شاداب می‌گرداند. زنده باد عشق! زنده باد زندگی!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

نویسنده: هستی حقی
دبیرستان یاس شهید باکری
شهرستان دلفان

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

دفترایام زندگی همچنان بازاست و ورقی دیگر از اوراق زرین آن گشوده می شود.
باری دیگرخورشید مهرخداوند از پشت پرده ی تاریکی وظلمت طلوع می کند وجلوه ی صبح بردنیای کائنات گسترده می شود.
زمستان بستر زمین خسته رادرنورده است و روپوش سفید برف را برتن آنها پوشانده است.
گیاهان به خواب عمیق زمستانی فرورفته اندگویی منتظرند تا بهارفرابرسد افسردگان خواب زده راصلابدهد ودم مسیحایی خویش را برجان مرده آن ها بدمد.
اماهرچه که باشد زمستان نیززاییده قدرت لایزال خداوند است و هزاران هزار حکایت دردل خود نهفته است.
برخی در زمستان غفلت و جهالت خود به سرمیبرند به طوریکه سوز سرد آن برتار و پود وجودشان ریشه دوانده است، اینان پای دل خویش رابه زنجیر یأس بسته اند و واژه ناامیدی برطاقچه اتاقک روحشان جاخوش کرده است.
آن هامی پندارند که چون زمستان است و سرمای طاقت فرسای آن، باید دراین برهه اززمان متوقف شوند ودست ازتلاش وتکاپو بردارند.
یکی نیست به آنها بگوید:
«به هنگام سختی مشو ناامید
که ابر سیه بارد آب سپید.»
اما...
وقتی حال وهوای دلت بهاری باشد دیگرفرقی نمی کند زمستان باشد یاهرفصل دیگر.، انگار جوانه های مهر و شراره های رقصان دوستی روی دلت نشسته اند ریشه زده اند وهرگزنیزخشک نمیشوند زیراکه می دانی:
«آنچه خداخواست همان می رسد
لطف خدا بر همگان می رسد

رزق تومعلوم زدرگاه غیب
روز نیاید به شبان می رسد

پای دل خویش به زنجیریأس، هرکه ببندد به زیان می رسد. »

اینک باید لحظه لحظه ی زندگی خودرا حتی در سخت ترین وسرد ترین برهه زمانی، گره بزنیم به نور.
ونگذاریم ترس وناامیدی به جانمان بیفتد ومثل خوره وجودمان رابخورد.
زیراکه؛:
«زندگی درک همین اکنون است، زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست که نخواهد آمد.
تونه در دیروزی ونه درفردایی.»

شاید این خنده که امروز دریغش کردی آخرین فرصت همراهی باامید است. زندگی خاطره ی آمدن ورفتن ماست لحظه ی آمدن ورفتن ما تنهاییست.
من دلم می خواهد قدرای خاطره رادریابیم،

نویسنده: فاطمه عرب،
دبیر: خانم آمنه پاداش پور
دبیرستان: بشارت، زاهدان

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

زمستان
زمستان همچو پیرمردی فرتوت باریش های بلند و یکدست سفیدی می مانست با لباس هایی کهنه که فقط تار و پود ان باقی مانده..
با یک منقل از ذغال و اتش و یک لحاف مهمان هر خانه و خانواده ای می شود.
قصدش افزایش همان صمیمیت میان اعضا خانواده است.
نمیتوانم بگویم لبخند برلب دارد چرا که او نیز اندوه گین است و این حالت او غمگین ترین، حالت شادی است!
ادمی میماند درلحظه بخندد و یا با پیرمرد فرتوت همدردی کند.
روزها میگذرد و پیرمرد هرچه بیشتر بر اندوه پنهانش افزوده میشود
برخی روزها دیگر بغضش حریف گریه هایش نیست و او نیز میگرید!
برف، باران، تگرگ.. این دانه ها باخلقت شگفت انگیزشان چه زیبااند و به زیبایی مروارید می مانند.
پیرمرد میگرید و ما چه حقیرانه دل زودرنجمان یا میگیرد و یا اندکی به وجد می اید..
اندوه او و درجه شعله شومینه گویا باهم صمیمیتی درینه دارند و همدردی می کنند؛ هرچه او بیشتر می بارد بر گرمای شعله و شومینه افزده می شود.
چه بسا گریه های پیرمرد شروع ماجرای جدیدی است!!

نویسنده: شیوا لسان
دبیر: خانم آمنه پاداش پور دبیرستان بشارت، زاهدان

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

زمستان!
آخرین رسالتش را به اتمام می رساند؛ بر تنِ آخرین برگ خشکیده ی درختی کهنسال، بهار را رنگ می دهد و مژده ی آمدن این زیبا فصل را می دهد.
در خیالش، با سه ماهِ سرد اما مهربانش خاطره بازی میکنه؛ و با وهمِ حضورشان نغمه ی عشق سر میدهد!
دی ماهِ جوان را دوست میدارد، آنی که به زمستان جان میدهد و سرمایش را از سر میگیرد. باران هایش را، هرچند دلگیر، می بوید.
بهمن اما، میانسال است. پخته تر رفتار میکند و در عالم سکوت، شهر را سپید موی میکند. زمستان، بهمن ماه را که از همه دل میبرد و لحظات را خواستنی تر میکند، می پرستد.
اسفند را نیز، دوست دارد. اما نه، اسفند را عاشق است. آن ماهِ پر از تجربه و سالمند که جز مهربانی و عشق، چیزِ دیگری در دست ندارد.
اسفند کهنسال با آن همه تجربه و عشق، میمیرد! میمیرد و چون مادری مهربان، به تنِ خسته ی سال جان میدهد و التیام میبخشد.
سال اما، می بالد و نو می شود. سال بهار را آبستن است.
بهارِ کوچک با نهایت کودکی اش، یادآور سرمای زمستان است.
یک سال گذشته اما بهار، یار دیرینه اش، زمستان مهربانش را فراموش نمی کند.

نویسنده: زهرا قمی - دبیرستان پیام دانش (نوشهر)

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

زمستان فصلی است که وقتی از خواب بیدار می شویم هنوز همه جا تاریک است . فصلی است که دوست داریم بخوابیم . زمستان یعنی شاید فردا سوخته باشم، شاید هم قرار است یک عمر بسوزم …یعنی زهرا سرما خورده، یعنی زینب لباس پشمی ندارد، فاطمه امسال هم چکمه نمی خرد. یعنی سیروان می خواهد دکتر شود و همه سرما خورده ها را درمان کند. مریم هر روز کتک می خورد . یعنی معلم عزیزمان یک سال پیرتر شد.

زمستان یعنی بابا جانمان با هزار امید شال گردنش را به دور گردن من انداخت تا گرمم شود . یعنی مامان عزیزمان صبحانه دو قاشق عسل به ما داد تا داغ شویم . یعنی وقتی از در بیرون می رویم باز هم همه جا تاریک است . یعنی شهر در امن و امان است و ما قرار است روزی بزرگ شویم . وزیر شویم، وکیل شویم‌، لباس پشمی بپوشیم، یاد شین آباد هم نیافتیم.

زمستان یعنی وقتی به معلم عزیزمان سلام می کنیم صدایمان بلرزد، معلم عزیزمان حالمان را بپرسد، ما بگوییم خوبیم . پاهایمان سردشان است، خواهر فاطمه دارد عروس می شود، مریم دفتر مشقش را جا گذاشته و دعا می کند معلممان نفهمد، بخاری خاموش است، هنوز مدرسه، گاز کشی نشده و کدخدا روز به روز چاقتر می شود. تخته هنوز گچی است، معلم آسم می گیرد، لاغر می شود، دستهایش پینه می بندد، زهرا دیگر اجازه ادامه تحصیل ندارد، بابا جان شال گردنش را دیگر نمی خواهد، پدر مریم زن دوم گرفته،، پدر زینب زندان است، سیروان می خواهد دکتر شود ….آه سیروان، سیروان

زمستان یعنی بخاری روشن شد. گرم شد، داغ شد و گر گرفت …. زمستان یعنی آتش، یعنی جیغ، فریاد، فداکاری معلم برای خارج کردن بخاری از اتاق، یعنی دود، شال گردن، سیروان، زهرا، فاطمه، آتش، شین آباد ….
زمستان یعنی …. سیروان سوخت.

_________________________________

موضوع انشا: زمستان

 

زمستان را بسیار دوست دارم در زمستان هوا سرد می شود برف یا باران از آسمان می بارد و رفت و آمد در داخل شهر و اطراف آن با مشکل رو به رو میشود ولی با اینحال همین اندازه که می دانم فصل زمستان هم مثل بقیه ی فصل ها نشانه ای از عظمت خدای یکتاست باعث آرامش من می شود.

در زمستان هوا خیلی پاک می شود و در زمانی که ابرها نیستند ،موقع شب ستاره ها هم درخشندگی خاصی پیدا می کنند و این زمان بهترین موقع برای دیدن سیاره ها و ستارگان است.

بعضی ها فصل بهار و تابستان را دوست دارند و از فصل پاییز و زمستان زیاد خوششان نمی آید  اما برای من هر فصلی نشانه ای است از شاهکار طبیعت و این طبیعت گوشه ای از قدرت لا یزال قادر تواناست پس چه خوب است ما هم در هر فصل با نگاهی قدر شناس کمال لذت را از زیبایی های ارزانی شده ببریم.