قطعه ادبی
موضوع: ماه🌙🌜🌛🌙
فانوش شب بازهم می تابد!امشب پرنورو درخشان تر ازهرشب رخ می نماید و بین آنهمه ستارهء چشمک زن،دل سیاه آسمان را به نور امیدی جلا می دهد.[enshay.blog.ir]
گویا امشب ماه همدم دل شبگردهای دلتنگ است و میخواهد جاده را برای همه در راه مانده ها روشن کند.
نگاه غمگینش را دوخته به چاده پرپیچ و خم زندگی،زندگی ای که آزاد زیستن را از او گرفته و وی را در دل شب تک و تنهارها کرده است.
در گرگ و میش سحر،میان کوچه پس کوچه های گذر زمان آنگاه که ماه چادر نماز سفیدش را میپوشد و به اقامه عشق می ایستد و عالمیان راکه به تماشایه کابوس زندگی شان غافل شده اند به خیال آنکه در رویای شیرینی به خواب رفته اند،آگاه میسازد. مسافران راه عشق را سوار بر بال فرشتگان،آن دمی که به سجده در آمده اند به کوی رستگاری دعوت میکندو بشارت سکون در عرش عزیز و رهایی از فرش حقیر را میدهد.
ماه است...،ظاهر و باطنش یکی ست و ماننددل های خاکستری آدمیان نیست.آسمان این شهر عجیب بوی نفرت و حسد گرفته و تزویر پایه های زندگی هارا گسسته و کاخ دل هارا در معرض فرونشست قرار داده است.
زندگی را از ماه بیاموزیم که چه سخاوتمندانه مروارید وجودش رابه دل تاریک شب بخشوده و هنگامی که میخواهد جایش را به خورشید بدهد و جودش را با دیبای هفت طبقه آسمان پاک میکند و میرود.تا به همگان بیاموزد:(مهربانی هنوز هست،میتوان بخشندا بود.چراکه پروردگار مهربان و بخشنده است.)
🌜🌛🌜🌛🌜🌛🌜🌛🌜🌛🌜
نویسنده: فاطمه رستمی
قطعه ادبى
موضوع: ماه
چشم هایش رویاى روز را مى بیند وسکوتش حرف از آرزوهایش مى زند ،آرزوى یک بار دیدن رخ یار ویک بار لمس عشق ،یک بارگرماى وجود خورشیدش...
تا دیده مى گشاید باز هم تاریکى مى بیند باز هم حس هاى خفته وباز هم جهانى تهى از رنگ ونگارهاى عاشقانه...
گویا دوباره به خواب مانده وازدست داده لحظه هاى خوش عشق ناب را... بغضش گرفته ولى اشکش نمى ریزد. مى نگرد ومى نگرد ومیان سیاهى هاى دنیا دنبال تکه اى امید مى گردد ولى افسوس که همه در غم اند ،یکى درغم مال و یکى درغم جان ویکى درغم یار...
دریایش سوداى اورا دارد واو غم خورشید ،دریا هم عادت کرده بود به نوازش هاى شبانه ى ماه ،
ولى دنیا همین است ،ماه هم براى دریا مغرور شده ،وپشت ابرهاى به خشم فرورفته مخفى شده, رفته تا عاشقى بهت زده دراین عالم بسازد رفته تا غمى برغم جهان بیفزاید. افسوس که رسم زمانه همین است این بار ماه هم پشت ابر مى ماند وخیال بیرون آمدن ندارد...
ماه فانوس شب است وعروس زیباى آسمان ،مثل صاعقه تاریکى مردم را مى شکافد ومهر اندکش را نثار جهان خسته از هیاهو مى کند ،همین که بسیارى غم با او حلق آویز مى شود این بار ماه فقط نگاه مى کند ،نگاهى سرد ،نگاهى تاریک،نگاهى سیاه واین بار سیاهى مى گستراند. هر عاشقى همین است غمش تاریک است و بى صدا.....
نویسنده: زهرا برنا