موضوع انشا: خنیاگر نور
همین 4 حرف گویای رازی است که پیوسته خواندنش ، نام خنیاگر نور را بیان میکند.مردی با چشمان درشت و قهوه ای ، با پیشانی نسبتا پهن و چشمانی به زلالی می و به مستی رویایی که در پشت عینک سیاهی پنهان شده است. موهای شانه کرده و مرتب ، کت و شلواری که اغلب به تن دارد ، نشان از متشخص بودن اوست .سکوت و خاموشی که در او دیده میشود، دیوانگی اش را از روز ازل فریاد می زند . در کنار پنجره و بر روی صندلی چوبی با قهوه ای در دست ، خیره به دوردست و در انتظار معشوق بود. در سینه اش دل به یاد یار، مستانه می رقصید . در دلش شمع می سوخت و در برش پروانه می رقصید. او ناز ترین الهه ای بود که غم جان گدازش از برش نمی رفت.او را عاشقی شیدا مینامم که دلش نیاسود جز به وعدهء وصال.آوای دلنشینش را در « بهار دلنشین » میتوان جست. توشه عمرش آواز و نامش بود و بس. به آتش ها زده بود به شوق عشق سوزان و پری نامی نصیبش گشت که مونسی بود برای اشک و آهش ، سامعی بود برای شنیدن صدایش در خلوت های شبانه.[enshay.blog.ir]
همه شب نالم چون نی که غمی دارم، دل و جان بردی اما نشدی یارم . با ما بودی ، بی ما رفتی ، چو بوی گل کجا رفتی؟
تنها ماندم ، تنها رفتی ، چو کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم ، خون می بارم .
فتاده ام از پای به ناتوانی، اسیر عشقم چونان که دانی ، رهایی از غم نمیتوانم ، تو چاره ای کن که میتوانی.گر ز دل برآرم آهی ، آتش از دلم خیزد.چون ستاره از مژگانم اشک آتشین خیزد. این نوایی است که بعد از پرواز بنان ، هر شب از خانه ی پری به گوش آسمان شب می رسد .بنان به یک نسیم سحر از دیده ها پنهان شده و جون ستاره ای سرگردان در آسمان عشق به جست و جوی جانان رفت.
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه چشمان پدرم و دریا
چشم واژه ای سه حرفی و دریا واژه ای چهار حرفی است. درست است که دریا واج های بیشتری نسبت به چشم دارد؛اما آبی چشمان پدر من کجا و آبی دریا کجا؟
دریا حامی قوی دارد که همواره به او قوت قلب میدهد و با بارش هایش بر فراز آن او را همواره پر آب و ابهت نگه میدارد؛اما پدر من ضمن اینکه حامی بزرگی در فراز آسمان ها دارد حامی و پشتیبان همه ی اعضای خانواده ام است.[enshay.blog.ir]
درست است که میتوان از دریا ماهی صید کرد؛ مروارید صید کرد؛جواهر صید کرد؛اما آیا میتوان از دریا عشق صید کرد؟ نه نمیشود. ولی از چشمان آبی پدر من که هرگاه به او مینگرم میتوانم عشق را صید کنم.
دریا گاه طوفانی میشود و آبی آن همچون سیاهی در شب دل را میلرزاند.اما چشمان پدر من همواره آبی است آبی آبی؛ بدون تاریکی بدون ظلمت.
آب دریا شور است و شوری اش تا ته زبان آدم را از آبش بیزار میسازد. آب چشمان پدر من هم شور است؛ اما من حاضرم این شوری را به جان و دل بخرم و همواره فقط از این آب سیراب شوم.
درست است که وسعت دریا چندین کیلومتر است و چشم آبی پدر من در گودی چند میلی متری اسیر شده است؛اما میتوان با نگاه کردن به اعماق آن چشمان آزادی و وسعت بی کرانش را دریافت کرد.
این دو چشم خاص هستند شاید به همین دلیل است که من عاشقشان شده ام.
نگارش دهم سنجش مقایسه
موضوع: مقایسه قلم و سلاح
جنگ، واژه ای سه حرفی که خود عالمی در میان حروف خود پنهان کرده قلم اما نرم و نازک جنگ میکند، در میان انگشتانم فریاد میکشد تا اوج نفرت را بنویسید.
کلمات را در میدان نبرد به صف میکشد؛ ارتش افکار طغیان میکنند و آنگاه صفحه رنگین میشود از خون قلم.
من با قلم دنیایی میسازم از جنس آوردگاه ها، به سادگی سنگر ها و به رنگ خون هایی که تجلی گر رویای رنگی دختر بچه ایست که آرام زیر تلی از غم و اندوه دفن شده.
با سلاح نوشتن گاه بیدار میکند و گاه لالایی سر میدهد؛ وجدان خفته ای را بیدار میکند که در روح آدمی خفته و جان شیرینی را روانه عالم رویا میکند.
من معتقدم برای کشتن آدم ها لازم نیست یک اسلحه را روبروی مغزشان بگیری، گاهی کافیست یک جمله را جلوی چشمشان برقصانی.انوقت میبینی آدمی نه یک بار که صد بار می میرد...
نویسنده: ساناز یاری
دبیرستان: خضرای مرند
دبیر: خانم عادله فقری
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: مقایسه میز با برده
برخی میزها مانند برده هستند.برخی از میزها انقدر بیچاره هستند که فقط میتوان از آنها کار کشید.برخی میزهامانند برده فقط جای خواب دارندو از این همه کاراهایی که برای ما انجام می دهند دستمزدی دریافت نمیکنند.میزها مانند برده ای بیچاره نه میتوانند برای خود کاری کنند و نه میتوانند به داد خود برسند.برخی میزها به عنوان عروسک خیمه شب بازی اند زیرا فقط میشود از آنها استفاده کرد.برخی میزهاهم مانند برده انقدر لاغرو ضعیف اند که فقط به درد خرید و فروش میخورند اما برخی میزها چنان بزرگ و چاق اند که باید آنهارا بوسید و دستمزد چنان عالی به آنها داد.[enshay.blog.ir]
برخی برده ها هم مانند میز هستند،زیرا چنان سیاه و ضعیف هستند که فقط به درد انباری میخورند و باید آنهارا در انباری گذاشت.اما برخی آنقدر سفیدوجدیدند که می شود حتی در مجالس تجملی از آن ها استفاده کرد.برخی برده ها مانند میز هستند اگر روزی ضعیف شوند،بی مُعطَلی آنهارا دور می اندازند گویی کسی نبوده و وجود نداشته است.
نویسنده: مینا رفیعی منفرد
نام معلم:خانم نظری
نام مدرسه: ۱۲بهمن
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: انسان و موسیقی
هر انسانی در این دنیا ،نوایی است ؛صدایی دارد.
برخی غمگین و برخی سهمگین اند.برخی چون مولانا عاشقانه برخورد میکنند و نوای خود را عاشقانه میزنند و همچو دم مسیحایی مینوازند.
برخی دیگر غمگین اند نمیخوانند و تنها مینوازند ساز نا سازی را سازی ناکوک سازی که دیگیر زندگی در ان جریان ندارد.
اما بعضی کم حرف اند و هیچ نمیگویند می نوازند نوای بی نوایی را گاه شاد اندو گاه غمگین در تصورات خود سیر میکنند و بی هیچ کلامی تمام داستان ناگفته خود را بیان میکنند. [enshay.blog.ir]
بعضی دیگر خوف دارند میترسانند و هشیار میسازند مادرانگی میکنند و به حرکت وادار میکنن
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک اواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد در نرسد راز نو
نویسنده:غزل کنعانی
دبیرستان:شاهد اقتدار ملارد
دبیر:خانم لیلاولیزاده
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز
قلب و مغز!
به نظر من قلب و مغز دو برادر هستند که هیچگاه با هم کنار نمی آیند و دائما برخلاف یکدیگر عمل می کنند.
مغز به همه دستور می دهد و همه حرف او را گوش می کنند اما قلب در بعضی مواقع به دستورات مغز توجهی ندارد. به نظر من هر دو برادر در جای خود هم فواید و هم ضررهایی دارند؛ مثلا مغز باعث می شود که انسان چیزهای جدیدی یاد بگیرد و کارهای معقولانه ای انجام دهد و قلب نیز باعث می شود که انسان چیزهایی را احساس کند. مغز در مواقع یادگیری و آموزش حرف می زند، اما قلب در مواقع احساساتی نظر خود را می گوید.
قلب بر خلاف مغز تنها انسانها و چیزهایی را در خود نگه می دارد که دوستشان دارد. گاهی حتی ممکن است یکی از آن انسانها برای همیشه در قلب باقی بماند و هرگز از آن بیرون نرود. حتی ممکن است که آن شخص، قلب را زخمی کند اما باز هم در آن می ماند. در چنین مواقعی، مغز که خودش نمی تواند مانند قلب عمل کند، غیرتی و حسود می شود و به قلب دستور می دهد که آن فرد را بیرون کند، اما قلب در این موارد از مغز دستور نمی گیرد.
اگر هر یک از قلب یا مغز از کار بیفتد، انسان خواهد مُرد. بعضی اوقات قلب یک انسان زخمی می شود، احساسات خود را از دست می دهد و هیچ فرقی با قلب یک مرده ندارد تنها تفاوتش با مرده، در نفس کشیدن است. یعنی درست مثل آدم آهنی می شود. پس تا جایی که می توانیم قلب آدمها را زخمی نکنیم و از آنها آدم آهنی نسازیم.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: عسل بهجت نیا
دبیر: خانم فریبا اصغری
_________________________________
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز
هَمه ما دَرون خود یک گروه فیلم سازی سازمان یافته و گُسترده داریم .
مانند چَشمی که مسئول فیلم برداری با کیفیت Full HD است، گوش هایی که مسئول صِدابرداری با ظریف ترین حَسّاسیت صدا هستند و رگ هایی چون سیم های ابزار فیلم برداری.
ما ،اکثر اعضای سازنده فیلم را می بینیم و پی به توانایی منحصر به فردشان و شهرتشان در عرصه فیلم سازی می بریم . گروهی نیز اعضای پشت صحنه هستند که قابلیت های بسیاری دارند مانند شش ها، کلیه ها،مغز، قلب...
قلب و مغزی که تفاوت چشمگیری با سایر اَعضا دارند،گویا دو فَرد با خصوصیات اَخلاقی کاملا مُجزّا از هم هستند و باید با اِستدلال و احساس مجزای خود ،یکدیگر را قانع کنند تا ما برای فیلم برداری مان تصمیمی بگیریم . [enshay.blog.ir]
مغزی که کارگردانی سختگیر و جدی است که به تمام اعضای فیلم بی چون و چرا دستور می دهد اما به تهیه کننده فیلم(قلب) که می رسد و ظرافت و حساسیت او را می بیند، نقاب خشم خود را کنار می زند و با تبسمی مصنوعی او را در آغوش می گیرد و کنار گوشش کار درست و منطقی را زمزمه می کند، سعی در مجاب کردن تهیه کننده می کند،چون اگر او نباشد توانایی پرداخت دستمزد عوامل سازنده فیلم را که خون باشد را کسی ندارد . دستور های مغز که در غالب نوازشی عاری ا زمحبت تمام شد، قلب چهره مغز را با دستان خود قاب گرفت و گفت اما...
مغز که از نفهمی قلب به ستوه آمده بود ، انگشت اشاره اش را به نشانه ی سکوت بر لبان قلب قرار داد و با کلافگی راه خود را به سوی اتاقش در پیش گرفت تا استدلال جدیدی برا قانع کردن قلب پیدا کند، در همین حین قلب با فنجانی قهوه و لبخندی دلنشین و مملوء از محبت خالصش و کاسِتی که ملودی آرامی را پخش می کرد ، وارد اتاق مغز شد و مَرد کارگردان ما را به آرامشی دعوت کرد و گفت عواقبش پای خودم.
سرانجام قلب با منطق های احساسی تهی از هر منطقی مغز را مُجاب به تجدید نظر کرد.
مغز سری به سوی قلب تعظیم کرد و گفت《احساسی ها مقدم تر هستند 》پس اسم فیلممان" مغز و قلب" نه!! بلکه" قلب و مغز" می شود.📓♥️✨
نویسنده: نگین وطن زاده
دبیر: سرکار خانم قنبرزاده
شهرستان: نصیر شهر
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع مقایسه رفتگر با خورشید
رفتگر است آنکه لباسش نارنجی است و دلش دریایی است، خورشید است آنکه لباسش نارنجی است و دلش طوفانی است.
خورشید از شرق طلوع می کند و رفتگر زحمت کش محله ما از سر خیابان هایی که ما بیشرمانه دل آن را آلوده کرده ایم طلوع می کند و دیرتر از خورشید غروب می کند.[enshay.blog.ir]
رفتگر در هنگام غروب اش لباس نارنجی به تن میکند و خورشید لباس نارنجی تر. رفتگر با جارویش عشقش را بر روی زمین نقش میبندد و دل زمین را پاک می کند و خورشید با گرمای امیدش زمین را مملوء از مهربانی و بی ریایی می کند.
گویند: رفتگر هم شاعر است و هم پدر یک دو بیتی از فراغ بید و بنگ / خورشید هم، در آسمان هفت رنگ می نوازد از دل بی باک و بنگ.
خورشید هر روز در آسمان خودنمایی کرده و با کبر و غرور به همه می گوید من منم، ولی رفتگر با فروتنی و تواضعش در خفا شهر را از عشقش نقش بندان میکند. خورشید به ابرهای سیاهی که چهره زیبایش را میپوشانند با پرتوی امید و مهربانی اش به آنها زندگی می بخشد؛ رفتگر هم با تمام وجودش مهربانی را به همه مردم هدیه میکند.
خورشید می بخشد و از بین نمی رود ولی رفتگر می بخشد و به مرور زمان تک تک وجودش همانند تکه هایی از پازل، از هم گسسته می شود.
خورشید از دور لطیف به نظر می آید و از نزدیک گلوله آتشین سوزنده ای است که کسی را در قلبش جای نمی دهد. ولی رفتگر از دور سخت و ضخیم به نظر می رسد اما از نزدیک خرد و شکننده است و هر کسی را در قلب پهناورش جای می دهد.
نویسنده: مهدی سلیمانی
دبیرستان پسرانه سما نجف آباد
دبیر: آقای علیان
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: مقایسه ی آسمان و انسان
آسمان و انسان؛شاید هیچ ربطی به هم نداشته باشند،ولی ویژگی هایی دارند که انتهای آنها بهم وصل می شود.فقط کمی دقت می خواهد،که بتوان درک شان کرد.
انسان ها متفاوتند .آسمان هم بی انتهاست.انسانی که قلب بزرگ و بخشنده ای دارد؛صاف و بی ریاست مثل آسمان .
دقیقاً شبیه به هم هستند؛هر دو بزرگ،بخشنده،صاف و بی ریا،فرق آسمان و انسان زمین تا هواست،نزدیک خدا.این دل انسان است که او را به اوج آسمان ها می برد.
انسان ها روح بزرگی دارند،خیلی می بخشند.قلب آدم ها می تواند،حتی کسانی که در حقشان بدی کرده اند،به راحتی ببخشند.
قلب بزرگی می خواهد .این قلب خیلی بزرگ است.بزرگ تر از حد تصور ما؛مانند آسمان بی انتهاست.خیلی سخت است درک چنین افرادی.البته برخی افراد،برعکس هستند.سرد،بی روح،بی احساس و بدون بخشش.که کامل شبیه آسمانی است که خشمگین شده است و سیاه گردیده.
از دست انسانهایی که هوای او را ندارند و آلوده اش کرده اند.
چه باید کرد تا آسمان را آرام کرد؟
انسان های سرد و بی روح هم احساس و عشق علاقه دارند اما از نوع خسته اش.گاه این بزرگی انسان ها است که قلب یخ زده ی آنها را آرام می کند.
بدی ها سختی ها و زشتی ها را دور می ریزند و امید به زندگی می یابند.
مانند آسمان می بخشد و بدی ها را دور می اندازد و رحمت خود را بر ما نازل می کند.این شباهت و تفاوت میان انسان و آسمان است.
بیایید درس بگیریم و درست زندگی کنیم.
.دلتان آسمانی.
نوشته: هانیه فرهودی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
_____________________________________
موضوع: مقایسه ی آسمان و انسان
وقتی که به ظاهر آسمان نگاه می کنیم رنگ او آبی است ودر وجود او نیز همین رنگ را میتوان دید ، ولی انگار خداوند وجود آدمی را با دورنگ نقاشی کرده است. طوری که از بیرون به رنگ خاک و از درون قرمز است پس می توان گفت :دو روی و دورنگی در ذات ما انسان ها است . شاید برای شما سوال باشد که آسمان درشب رنگش تغییر می کند و سیاه میشود؟ولی باید به شما بگوییم که آسمان همیشه آبی است واگر درشب سیاه می شود تقصیر آفتاب است نه آسمان.[enshay.blog.ir]
در درون بدن انسان جویی از خون روان است که درآن جا تکه گوشت هایی وجود دارد که هریک مسئولیتی را به عهده می گیرند،درآن بالا بالا های بدن فرمانده ای وجود دارد که شکل او مانند مغز گردو است و مقاومت او مانند سنگ سخت ومحکم است.آسمان نیز درونی دارد ،ولی متفاوت با درون انسان در آسمان اشکال دایره ای شکل زیادی دیده می شود که بر روی میز بزرگی نشسته اند وبه دور مادر زمین یعنی خورشید می گردند. وجود آسمان گاهی گرم است و گاهی سرد و شاید گاهی هم نرم.در دل او چاله های بزرگی است که به چاله های هوایی معروفند.
وقتی به ذات انسان و آسمان می نگریم بهتر می توان بزرگی خدا را درک کرد همچنین نگرش در ذات آفرینش باعث افزایش ایمان به خدا می شود.
نویسنده: اسما ملا حسینی
دبیر : ملیحه علی حسینی
دبیرستان ابوریحان کرمان
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: حرف و سخن
سخنان زیادی در عمرم شنیده ام از انواع مختلف که برخی از آنان توخالی و برخی دیگر پربار اند. برخی از سخنان دنیا را تغییر می دهند و برخی دیگر جلوی تغییر را می گیرند. برخی از حرف ها فکر می کنند که خیلی می دانند اما چیزی بیشتر از یک حرف نیستند. برخی حرف ها بلند اند و برخی کوتاه؛ برخی سنگین اند و برخی سبک؛ برخی بزرگ و برخی کوچک ولی در نهایت اکثرشان می میرند و آنانی که زنده می مانند پند و الگویی می شوند برای آیندگان.
سخنان مختلف از زبان انسان های مختلف شنیده شده اند و ارزش صاحبانشان را آشکار کرده اند. حال جالب اینجاست که انسان هایی با سخنان زنده، جاوید می شوند و آن دسته که سخنانشان زودتر از خودشان گور را برگزیدند، به دنبال سخنانشان می روند و از جایی سر در می آورند که از آن ها یادی نمی شود.[enshay.blog.ir]
برای حسن ختام تنها یک سخن زنده از فردی جاوید به ذهنم می رسد که می گوید:
"سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز،
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند"
نویسنده: محمد مهدی فلاحی
دبیرستان: شهید بهشتی (تیزهوشان) ایلام
دبیر: جناب آقای داریوش قیطاسی
نگارش دهم سنجش مقایس
موضوع: مقایسه ماشین ها با جانوران
در این راه بی پایان که انتهایی همچون آسمان دارد ماشین ها و موتورها با رنگ های گوناگونی در قطار زندگی در حرکت اند.ماشین ها از چارپایان هستند وتنها تفاوت آن باچارپایان جانداراین است که زاد ولد نمی کنند.موتورها از دو پایان هستند مثل مرغ و خروس و موتورها مثل خروس ها نر هستند داخل ماشین ها مثل شکم گاو است گرم و نرم!! و موتورها سردو بی حس!!وقتی در روز سرد زمستانی سوار موتور شوی و بر روی سرت کلاه ایمنی هم نداشته باشی ،شپش های سرت هم مثل تکه سنگی یخ می بندند. در این روزگار که همه جز اندکی از مردم پول پرست به تمام عیار هستند فقط ماشینها را می بینند و موتورهایی مثل موتور آرس دیگر از ذهن تیره و تار انسانها فراموش شده و رفته است. و ماشینها مثل طاووس مغرور و خود خواه شده ند آنها زیان های جبران ناپذیری بر زمین دارند.درست مثل طاووس که پاهای زشتی دارد. [enshay.blog.ir]
نویسنده : آغا گل اوزون دوجی دبیرستان شهیدحسینی
مراوه تپه، گلستان دبیر : خانم آق آتابای