نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع کتاب
«کتاب»
سلام مونس مهربان خلوت و تنهایی من! بگذار به دنیای خاموشی همیشه ات قدم بگذارم! مرا با خود به دهکده روشن قصه هایت ببر! عطش دانستن مرا تنها شراب ظهور واژه های تو سیراب می کند.
این بار تو مرا ورق بزن! این بار، سطر به سطر مرا بخوان!
هر گاه تو را خوانده ام، پذیرایم شدی. آغوش مهربانی ات، همیشه اشتیاق «آگاهی»ام را جان پناه می شود. مرا بر بال واژه هایت می نشانی و سرزمین های دوردست را نشانم می دهی.
از دالان های تودرتوی فلسفه، آرام می گذرانی ام و به باغستان های پر از عطر و بوی بهار نارنج بوستان می بری ام، به شب نشینی هزار و یک شب می کشانی ام. من، قدم به قدم، با تو بزرگ می شوم. در هوای مهربانی ات می بالم و جوانه می زنم.
از پیراهن واژه هایت نسیم خرد می وزد؛ عبور می کند از تو و می رسد به من و من جاری می شوم در بی کرانگی تو.
دانای بی زبان! چگونه پرده برمی داری از اسرار آفرینش، بی آنکه غرور سکوت را جریحه دار کنی؟
بهشت من! سرمستم کن از رایحه شکوفه های دانایی که در گریبان داری! باز کن برایم پنجره ای به وسعت ابدیت از خرد و اندیشه!
تنها در آسمان زلال و شفاف واژه های تو، بی هیچ دغدغه ای می توان بال گشود.
تو بزرگوارانه، فانوس روشن نگاهت را بر معابر نادانی ام می آویزی تا راه گم نکنم. تو، تاریکی ذهن سرشار از پرسشم را، به چراغ پاسخ های بی منت خود روشن می کنی. تو می توانی دریای پرتلاطم نادانی را کشتی بان شوی.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: مریم رضایی
دبیر: خانم مرضیه زمانی
انشا با موضوع کنکور
هر از گاهی...
در میان هیاهوی زندگی...
چشمانت را از کلمات کتابهایت جدا کن...
به پرنده ی افکارت قدرت پرواز بده...
و اجازه بده تا در آسمان اندیشه ها آزادانه پرواز کند...
شرط انسانیت نباشد به بهانه های کوچک،از تفکر باز بمانی...
در پدیده های اطرافت بنگر...
((آفرینش همه تنبیه خداوند دل است...))
بی دل نباش که به خداوند اقرار نکنی...
کتاب های اطرافت را بی هدف به ذهن مسپار...
که جز هدر دادن عمر هیچ نکرده ای...
چرا که در پس تک تک کلماتشان اهداف بزرگی نهفته است...
فرصتی که برای رسیدن به تکامل در دستانت هست را،از دست مده...
گنجینه های دانش را یکی پس از دیگری در اختیار بگیر که حیات دل به دانش است...
روزهایی که خود را به اشتباه زنجیر اضطراب کرده ای، برای اندوخت علم برایت آماده شده اند...
این روزها را دریاب تا با سپری شدن ایام،خود را ملامت نکنی...
که دگر چنین روزهایی باز نخواهند گشت...
سنگ های جاده ای که در آن قدم نهاده ای را یکی پس از دیگری بردار...
در مسیرت استوار باش...
و در نهایت
به خداوند تکیه کن...
که خداوند به بهترین شکل از کارت چاره جویی خواهد کرد...
در جهان تفکر کن...
با هدف علم بیاموز...
و زندگی ات را محدود به کلمات نکن...
پروردگار عالمیان،بزرگ ترین سرمایه ی عالم را به تو عطا کرده است...
و در درونت دنیایی شگرف قرار داده است...
تا تو با یاری جستن از عقل،اسرار درون خود را دریابی...
تقرب به خدا را هدف خود بین...
و درهای رستگاری را به روی خود بگشای...
در این روزها نگاه خویش را به اطراف تغییر ده...
و با نگاهی نو زندگانی ات را بازبینی کن...
آزمونی از آزمون های زندگی ات که پیش رویت است،باید به جای ترس،انگیزه در دلت بیندازد پس به آن شیوه که بهترین است،خود را برایش آماده کن...
((به امید روزهای پر از موفقیت برای تمامی دانش آموزان این مرز و بوم.))
نویسنده: مریم آقایی
دبیرستان هیات امنایی قلم چی
استان البرز-کرج
دبیر: سرکار خانم ناظریان
_________________________________
انشا با موضوع کنکور
استرس، دلهره، شک، دودلی، اضطراب همه ی این کلمات گویای یک واژه است : کنکور!
واژه ای که امروزه جوان های زیادی را درگیر خود کرده.
کنکور تنها یک آزمون نیست بلکه سرنوشت انسان را تغییر می دهد و سرنوشت دیگری را برایش رقم میزند. کنکور همانندِ سد بزرگی است که سر راهمان قرار گرفته است. برای رسیدن به علم و آگاهی به دنیا باید از این سد بزرگ عبور کنیم و یا اینکه بهتر است بگوییم که کنکور یک قله است وبرای فتح این قله باید پستی و بلندی های زیادی را پشت سربگذاریم .نوک قله نقطه ی اوج است، برای اینکه به نقطهی اوج قله برسیم باید خوراکی، طناب، چادر، وتمام وسایلی را که برای فتح قله نیاز است را به همراه داشته باشیم. حال برای فتح قله ی کنکور باید مطالعه، درک عمیق مطالب، کتاب تست، سرعت، دقت و از جمله ی این ابزار نیاز است تا کنکور مغلوب ما گردد.کنکور در دنیا به چیز های زیادی شبیه است و تلاش ، کوشش، همت میخواهد. تمام کسانی که به علم علاقه دارند باید تلاش کنند تا یکی از کنکور های زندگی را مغلوب خود کنند. باشکست تک تک این کنکور ها دیگر دنیا به ما تسلط ندارد،چرخ روزگار میچرخد و اکنون دنیاست که در دستان ماست برای اینکه دنیا را شکست دهیم وبر آن تسلط داشته باشیم باید نسبت به آن علم و آگاهی پیدا کنیم تا تمام قلق هایش را بشناسیم، کنکور تنها یکی از مراحل زندگی ست، کنکوری که آزمون ورودی برای دست یافتن علم است تنها گوشه ای از زندگی را پر میکند و زیر مجموعه ی کنکور زندگی ست، درست است که قبل از کنکور یا بعد از کنکور، زندگی متفاوتی خواهیم داشت اما تعیین کننده ی اصلی سرنوشت انسان کنکور زندگی ست. کنکور زندگی آزمایش و امتحان نزد خداوند متعال است وتنها مربوط به دنیا نمیباشد. هرچه ماانسان هاایمان واعتقاداتمان به خدا بیشتر باشد رتبه ی بالا تری نزد خداوند کسب میکنیم و جایگاه بهتری درآخرت نصیبمان میشود، نمیدانم اولین کنکور ورود به دانشگاه از کی آغاز شده اما این را میدانم که اولین کنکور زندگی از فرشته ای گرفته شد که بر آدمی سجده نکرد ودر رویارویی با تکبر و غرور مغلوب گردید و تبدیل به شیطانی گشت که با کنکور وسوسه، آدم ها را آزمایش میکند ودومی را خداوند از آدم وحوا گرفت، آن ها در این آزمون مجاز به انتخاب نشدند و کنکور های زیاد دیگری که همچنان برای تمام انسان ها برقرار است، زمان کنکور دانشگاه چهار ساعت است اما زمان کنکور زندگی را ما انسان ها تعیین نمی کنیم وتعیین کننده ی آن پروردگار جهانیان است، زندگی پر از کنکور های سخت و ساده است پس مواظب انتخاب هایمان باشیم، انتخاب هایی که هم دنیا وهم آخرتمان را تضمین میکند. امیدوارم که در تمامی کنکور های زندگی تان نمره ی قبولی کسب کنید.
'کنکور زندگی تان سرشار از موفقیت'
نویسنده: پروانه امیری دندسکی
شهرستان رودبار جنوب،
هنرستان رضوان
دبیر: خانم مریم آیین
شعر گردانی
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
عجیب دلم هوای غزل می کرد.
بهانه اش را می دانستم.سری به حافظیه زدم. اردیبهشت بود و آسمان نیمه عاشق .نسیم می وزید و آواز عشق با دف و چنگ به گوش می رسید:
ای عاشقان،ای عاشقان من از کجا، عشق از کجا... .
آرام در مقابل حافظش نشستم و سرمست نغمه همایون غرق در غزل شدم.
آسمان نرم نرمک بارید و من از عشق تر شدم.
آسمان بارید و من از شعر،پر شدم.
نسیم وزید و من از ساز، مست شدم.
و همچنان آرام در مقابلش، من بودم و نغمه بود و شعر و ساز و آسمان عاشق.
و روز که به آخر رسید دلم بهانه نداشت. آرام ناب غزل شده بود.
معصومه محتشمی،
دبیر ادبیات برازجان
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی با موضوع سکوت
همیشه سکوت کردم غافل از لذت بی حد و اندازه ای که در فریاد زدن بود.
زنگ خانه به صدا در می اید،مادرم ایفون را بر می دارد،
کیه؟!
صدای گذاشتن گوشی ایفون گوش هایم را تیز می کند،
مهربان بود می گوید بروی در کوچه بازی کنی همه منتظر تو هستن!
نارضایتی مادرم پیش از اجازه گرفتن برای رفتن به کوچه مبرهن بود.
اجازه هست؟
نه...
چرا؟!
خودت خوب می دانی هنوز اثار دسته گل قبلیت هویداست...
قول می دهم دیگر همچین اتفاقی نمیوفته،قول.
گفتم نه،تمام!![enshay.blog.ir]
همیشه از اصرار کردن متنفر بودم ولی این دفعه ناچار بودم.
دنبالش دویدم، قول می دهم ،اصلا باشه هر چه شما بگویید فقط بگذارید اینبار و بروم،خودتان که بهتر می دانید مهربان اجازه ی بیرون رفتن نداره، الان هم که اومده عجیبه، لطفا...
گویا دلش به حالم سوخته بود،خوش حال بودم،پیروز شده بودم.
فقط همین یکبار، مبادا کار اشتباهی انجام بدی.
شال و کلاه کردم،کفش های بند دارم که با مهربان ست خریده بودیم رو پوشیدم، مطمئن بودم مهربان هم این کفش هارو پوشیده...[enshay.blog.ir]
در حیاط و باز کردم مهربان پشت در ایستاده بود ، صدایش کردم سرش را برگرداند،بعض گلویم را با بی رحمی می فشرد ولی باید قورتش میدادم حداقل بخاطر مهربان.
صورتش زیر ماسک پنهان بود،گیس های دو طرفه ی بلندش نا پدید شده بودن...
سریع به خودم امدم رفتم جلو دوست داشتم بغلش کنم ولی اجازه ی همچین حرکتی هم نداشتم.
خوبی؟
تو رو دیدم عالی شدم...
تو چی؟
منم خوبم.
خوش حال رفتیم کنار بقیه ی بچه ها، قرار بود بازی مورد علاقه ی مهربان و بازی کنیم.
من گرگ شدم: سه،دو،یک اومدم...
می دونستم مهربان کجا قایم میشه،انتهای کوچه، کنار خونه ی اقای اسدی،کنار درخت وسطی.
دویدم، صدای قدم هام مهربان و باخبر کرده بود.
خیال کردی می تونی منو بگیری...
خیال و که من نکردم ولی شاید تو، اره!
پا به فرار گذاشت نباید از اونجا رد میشد ولی...
صدای جیغ بچه ها،کل محله رو خبردار کرد، ماسک سفید رنگش به پرچم ترکیه تبدیل شده بود.
دیگر توانم هم توانایی شکستن سکوت همیشگی ام را نداشت گویا تمام جهان روی سرم خراب شده بود مهربان روی زمین افتاده بود و من سکوت کرده بودم.
🤫🤫🤫🤫🤫🤫
نویسنده: روژینا کاوری زاده، دبیرستان دخترانه ی شاهد دهلران
دبیر: خانم ملکی
انشا با موضوع نامه ای به ماه
ماه من چه شده؟ چرا هروقت نگاهت میکنم غمگینی؟ چهرهات درخشان اما دلگیر است. تو دیگر چرا؟ چندین بار به حرف های آدم هایی مثل من گوش داده ای و سنگ صبورشان شدی؟ می دانی چرا تو را بیشتر از همه دوست دارم؟ چون تو مهربانی. نور تو خشن نیست. چشم آدم را کور نمیکند. میتوانم تمام شب را به تماشای تو بنشینم و مستقیم به تو اشعه های نورانی و زیبایت زل بزنم اما تو آنقدر مهربانی که نمی گذاری چشمانم از دیدن زیباییت به درد بیاید. چهره ات انقدر مظلوم و غمزده است که گاه دلم به حالت می سوزد. شاید تنهایی؟ اره.... توی آسمان تک و تنها نشسته ای و به سفره ی ستاره ها که دست جمعی دورهم و در فاصله ی خیلی زیاد از تو جمع شده اند و بهشان خوش میگذرد. ای کاش ماه من میتوانستی بیایی این پایین پیش من. میتوانی اینجا دوستی پیدا کنی و من هم دیگر لازم نیست برای رساندن صدایم به تو فریاد بزنم. دیگر تنها نخواهیم ماند. میتوانیم شب ها از پنچره به شب های بدون تو نگاه کنیم و ستاره های مغرور را ببینیم که از نبودنت متعجب و حتی ناراحت شده اند. این نامه را برایت مینویسم تا بتوانم به دستان باد به تو برسانم و تو آن را بخوانی و دلت شاد شود از این که کسی در این جهان به فکرت است و تو را غیر از چیزی که بقیه به ظاهر می بینند می بیند. می توانی هرشب وقتی که احساس تنهایی کردی و غم به سراغت آمد به جای غبطه خوردن به جمع ستاره ها نامه ی من را بخوانی در آغوشت بفشاری و حتی اشک بریزی. و انوقت دیگر خودت را تنها نمیبینی.
اشک بریز.... اشکالی ندارد. چون من گریه هایت را نمیبینم و صدای هق هق هایت را نمیشنوم. پس رها کن خودت را . بگذار اشک هایت سرازیر شود.... ما که نمیتوانیم همیشه قوی باشیم ... گاهی اوقات لازم است گریه کنیم تا به خودمان یاد آوری کنیم که ما هم قلب داریم.... روزی پر میشود و دیگر جایی برای نگه داشتن حرف ها و اصرار ندارد .....ما هم حس میکنیم هر چیزی را که در اطرافمان اتفاق می افتد یا نمی افتد.
این ها را می نویسم به امید روزی که بتوانم به جای کلمات از زبانم استفاده کنم و برایت بگویم و تو هم بگویی از هر چیزی که هیچ وقت نتوانسته ای بگویی. امیدوارم نامه ام به دستت برسد چون هم تو و هم من به آن نیاز داریم. به امید دیدار ماه من... ارادتمند شما تکه ای از وجودت.
نویسنده: فاطمه امامی
کلاس هشتم ، دبیرستان پردیس، نوراباد لرستان
دبیر :خانم اکرم رضایی
نگارش دوازدهم درس 4 چهارم نامه نگاری
مثل نویسی
دو چیز طیره عقلست دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
آب دزدی
در روز گاران قدیم در قریه ای دور افتاده، کدخدایی از خود راضی زندگی می کرد. روزی کدخدا تصمیم گرفت به شهر برود. قبل از سفر مباشر را امر فرمود که به جد به امور ما رسیدگی کن! مباشر مردی جدی و از آن مباشرهای به درد بخور بود. از همان هایی که سر را به جای کلاه برای کدخدا می آورد! مباشر در حال قیلوله بود.
ناگهان چاکران از راه برسیدند که چه نشسته ای غضنفر امروز پای از گلیم خود فراتر نهاده، آب از کشتزار کدخدا بربوده وبر جالیز خود روانه ساخته است.
مباشر سخت کوش و امانتدار بر آشفت و سبیل مبارک را تاب داده ، بیل بر دوش همراه مردانی چند ،آنان نیز بیل بردوش، به سوی جالیز روانه گشت. وقتی به جالیز رسید،غضنفر را دید دراز به دراز افتاده، کلاهی نمدین بر چهره نهاده ،سرخوش و بی خیال آب را در جالیز خود رها نموده است.
مباشر از بی خیالی وی به خشم آمد و خون مبارکش به جوش آمد. باچوبدستی اش، کلاه غضنفر را به سویی انداخت وبا اشارتی، چاکران بیل به دست را به سوی غضنفر فرستاد. آنان نیز حق مطلب را به نیکویی به جای آورده به شایستگی گردوغبار از تن نحیف وی بروفتند.
در این میان، ترجیع بند« تا تو باشی دیگر آب دزدی نکنی» یک لحظه از دهان گرانقدر مباشر قطع نمی شد.
غضنفر گنگ و بی رمق به گوشه ای خزید. همین که هوشیاری اش را باز یافت به یاد آورد چندی پیش کدخدا از کنار جالیز رد می شده با صدای نازیبایش حرف های صد تا یک غاز می زد در آخر هم گفته که: به سبب سفری که درپیش دارم نوبت آبیاری زمینم را با تو جا به جا می کنم. غضنفر که با کدخدا رودربایستی داشت تا آمد چیزی بگوید کدخدا راهش را کشید و رفت و کلمات انگار در دهانش ماسید. اکنون کدخدا به سفر رفته بود و مباشر تهی مغز ،نابهنگام همچون عذابی بر سر غضنفر نازل گشته بود. در این لحظه غضنفر به یاد این جمله معروف افتاد که: دو چیز طیره عقلست دم فروبستن به وقت گفتن وگفتن به وقت خاموشی!
😕😕😕😕😕
نوشته :مرجان سجودی
دبیر ادبیات تهران
انشا با موضوع پاییز کرونا زده
موضوع:
پاییز خاکستری و کرونا زده!
تابستان کوله بارش را می بندد و صدای قدم های پاییز به گوش می رسد . صدای خش خش برگ های زرد ، نارنجی ، پاییز عزیزم امده است .
پاییز هر سال پر از شور و اشتیاق به زندگی بود ، اما پاییز امسال کمى متفاوت تر ، غمگین تر ، کمی دلگیر تر امده . پاییز امده اما با انبوهی از دلتنگی ، می گویند پاییز امسال غرق در بیماری است . دیگر نشاط گذشته را ندارد ، دیگر توان مقابله ندارد ، انگار رمق از پاهایش رفته . پاییز امسال خیلی خسته است . کمی دلخور است از ما . ماسک زده صورتش را نبینیم ، دستکش گذاشته دست هایش را لمس نکنیم و اگر کسی دستش را گرفت ، خودش را غرق الکل و ضدعفونی می کند تا به بیماری مبتلا نشود . او در میان این همه فاصله گم می شود ، وقتی حتی رفت و امد دانش اموزان را در خیابان نمی بیند . وقتی می اید کسی حضورش را حس نم کند ، یا صدای زنگ مدرسه را نمی شنود . تنفرش از این بیماری غصه دار منطقی است ، مثل همه ما .
سال دیگر به یاری خداوند همه چیز به روال سابق بر می گردد ، دوباره همه اینها را باهم تماشا خواهیم کرد ... به امید روز های خوش و پاییزی بی کرونا .
🍁☘️🍂🍁☘️🍂🍁☘️🍂
نویسنده: کیانا سودایی
دهم انسانى
دبیرستان افروز شهرستان آستارا
دبیر: خانم شیرین ترکاشوند،
_______________________________
انشا با موضوع پاییز کرونا زده
تابستان کول بارش را میبندد و صدای قدم های پاییز به گوش می رسد .. صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی، پاییز عزیزم آمده است.
پاییز شروع عاشقانه هاست ، فصل عاشقی کردن است . پاییز هر سال پر از شور و اشتیاق به زندگی بود ، امّا پاییز امسال کمی متفاوت تر ، کمی غمگین تر ، کمی دلگیر تر آمده.
پاییز آمده امّا با انبوهی از دلتنگی ، می گویند پاییز امسال غرق در بیماری ست .
دیگر نشاط گذشته را ندارد ، مثل فرزندی که تاوان اشتباه پدر را بدهد ، دیگر توان مقابله ندارد ، انگار رمق از پاهایش رفته.
پاییز امسال خیلی خسته است.کمی دلخور است از ما.
ماسک زده صورتش را نبینیم ، دستکش گذاشته دست هایش را لمس نکنیم و اگر کسی دستش را گرفت ، خودش را غرق الکل و ضدعفونی می کند تا مبتلا نشود .
امّا من می دانم ، پاییز از این فاصله ها و محدودیت ها بیزار است . پاییز سرشار از عشق و محبّت است . او خندیدن را ، عاشقان را ، گردش و تفریح را ، حتی غریبه های مسافر را دوست دارد.
او در میان این همه فاصله گم می شود ، وقتی حتّی رفت و آمد دانش آموزان را در خیابان نمی بیند . وقتی می آید امّا کسی حضورش را حس نمی کند ، یا صدای زنگ مدرسه را نمی شنود.
تنفّرش از این بیماری غصّه دار منطقی است ، مثل همه ی ما.
این کرونا هر چقدر هم دشمن جان ما باشد ، هزار برابر بیشتر پاییز را آزار می دهد.
پاییز نازنینم، به این بی لطفی ها عادت ندارد ، از این بیماری غریب ، ناخشنود است ، قلب مهربانش شکسته.
امّا بالاخره تمام می شود ، پاییز جانم، کمی امسال را تحمّل کن . سال دیگر به یاری خداوند همه چیز دوباره به روال سابق برمی گردد ، و تو می بینی عاشقان را که چگونه دست در دست هم روی برگانت،
زیر درختان خزان زده ات
قدم می زنند.
تو دوباره همه ی اینها را با هم تماشا خواهی کرد...
به امید روزهای خوش و پاییزی بی کرونا
🌺🤲🏻🌺
🧡🍁🧡
مائده رضایی
یازدهم انسانی
دبیرستان تلاش ، دزفول
دبیر: خانم شهلا زهتاب پور
نگارش دوازدهم درس اول موضوع اولین روز سال تحصیلی
امسال بر خلاف سالهای گذشته هیچ ذوق وشوقی برای آمدن به مدرسه نداشتم زیرا استرسکنکور یک طرف و کروناویروسمنحوس طرف دیگر!
چند روز قبل از شروع مدرسه یعنی به تاریخ ۹۹/۶/۱۰ به این فکر میکردم که امسال آخرین سالی است که پشت نیمکت های چوبی در کنار همکلاسی های دوران ابتداعی،راهنمایی و دبیرستان کهچندین سال است با هم دوستیم مینشینم. آخرین سالی است که میتوانیم شیطنت های طنز امیز مدرسه ای مان را انجام دهیم.
زنگ ساعتم به صدا در امد
امروز اولین روز اخرین سال تحصیلیم بود ! سال تحصیلی امسال از ۱۵ شهریور شروع شد
از رخت خواب نازنینم دل کندم و محلول ضد عفونی و ماسکم را برداشته و سلانه سلانه راهی مدرسه شدم
بعد از ورود به حیاط مدرسه با چهره شاد سال اولی ها روبرو شدم و در دل با خود گفتم:دلشان چه خوش است.
با طی کردن پله ها و دیدن راهروی همیشه تاریک مدرسه که شباهت عجیبی به سلول های زندان داشت تصمیم گرفتم زودتر از این فضای خوف اور دور شوم
ماسکم را کمی بالاتر کشیده و وارد کلاسم شدم و زیر لب سلامی دادم
همه بچه ها با رعایت فاصله روی صندلی هایشان نشسته و به همدیگر زل زده بودند .سکوت برای کلاسی که همه معلمان و مدیر معاون مدرسه از دست شیطنتهایشان عاصی بودند کمی دلگیر بود!
معلم ادبیات خوش صحبت هر سالمان وارد کلاس شد و از بدو ورود
تاکید بر توجه به سلامتی و رعایت بهداشتمان کرد
اریهمان معلمی که هر سال تحصیلی را با خنده شروع میکرد امسال او نیز همچو ما بود
در ساعات دیگر بقیه معلم ها نیز آمدند و رفتند و زنگ آخر هم زده شد و به خانه برگشتیم
همینقدر بیذوق و احساس!
فکرنکنم در عمرتان همچین خاطره حال بری را شنیده یا خوانده باشید!
اما بیایید راست بگوییم با وجود ویروس خان انتظار از این بهتری برای روز اول مدرسه نداریم
نویسنده:ریما احمدی
دبیر: خانم محمد زاده
شهر:ماکو
انشا با موضوع کرونا با ما چه کرد
بسمه تعالی
سکوتی مهتابی اما یخ زده،فضای شهر را فراگرفته است.
گویا هیچکس روی کره ی خاکی وجود ندارد! تا به این کره ی خاکی ثبات بخشد و یا شاید تمامی ساکنین زمین را خواب شیشه ای فراگرفته است اما خوب که گوش می کنم از پس این لایه های تاریک و مخوف و پر سکوت صدا هایی به گوش می آید،صدا هایی که پوست شب را می شکافد، صدای ترک برداشتن دل های پر درد و قلب های مریض و غمگین.
پیش از آنکه ویروس کوید_۱۹ جهان را در بر گیرد، من فقط نفس می کشیدم و روال تکراری روزهایم را بدون هیچ انگیزه و هدفی می گذراندم!
وقتی کرونا آمد به همه مان ثابت شد که جدایِ از اینکه نیاز است مراقب خودمان باشیم،حواسمان به دیگران نیز باشد. تا جایی که یادم می آید چنین محافظتِ جمعی برای بقا را نه دیده ک نه شنیده بودم. شاید ترس از مرگ بود که باعث می شد به هم محبت بیشتری کنیم و حواسمان به هم بیشتر باشد.
من الان فقط نفس نمی کشم،زندگی می کنم، باعشق و با لذت هرچند با مراقبت.
این چند ماه که با این بیماری خوفناک گذشت خیلی جاها ترکیبِ "عشق سال های وبا " تکرار شد، حتی شعر هم برایش گفتند و جای وبا را با کرونا عوض کردند.
ترس آدم ها را عوض می کند.همانطور که عشق. و وای به روزی که هم از مرگ ترس داشته باشیم و هم عاشق زندگی باشیم.
اما به وضوح آثار خستگی در چهره ی تک به تک افراد دیده میشود. چند ماه است که کرونا آمده؟هفت ماه؟ هشت ماه؟ از چه خسته شده ایم؟ آیا واقعا خسته شده ایمیا هنوز عمق فاجعه را درکنکرده ایم؟
کاش درک کنیم و کاش مراقب باشیم این ماه ها به سال ها ارتقا نیابد.
🦠🦠🦠🦠🦠🦠🦠
نویسنده: ریحانه سادات حسینی دقیق
پایه یازدهم دبیرستان فرهنگ
دبیر: خانم برزویی
_____________________________
انشا با موضوع کرونا با ما چه کرد
صدای خنده ،جیغ و داد ، هلهله و هیاهو همه و همه در هم آمیخته است. هرچه هست شور و هیجان بی پایان است.
انگار اینجا غم جایی ندارد .همه آنقدر پر انرژی و از ته دل می خندند که تو را هم بر سر ذوق می آورند.
عده ای دست در گردن هم انداخته و غرق گفتگو اند ، عده ای پا به پای هم قدم می زنند و عده ای هم سرگرم بازی هستند.
اما همه در هر حالتی غرق در خنده و نشاط و شادی هستند.
به آنها خیره می شوی و باز هم در دل هزاران هزار بار خدا را شکر می کنی از اینکه اینجا هستی و با آنان همراهی.
از حیاط و سر وصدا که بگذریم .کلاس و نیمکت ها هم حکایت خود را دارند .نیمکت های چوبی یا فلزی فرقی ندارد ؛ پشت آنها که بنشینی غرق در دنیای دوستی و صمیمیت می شوی.
پشت آنها که بنشینی بی ریا می شوی.[enshay.blog.ir]
براستی چه رازی در آنها نهفته است که اینگونه آدم را مجذوب خود می کنند؟؟!!
اما به ناگاه با آمدن یک مهمان ناخوانده و شوم همه چیز بهم می ریزد و دیگر از آن همه شور و هیجان ، از آن هلهله و سر وصدا خبری نیست.
هر چه هست سکوت است و سکوت .
سکوتی که خوشایند نیست .سکوتی که با خودش ترس و دلهره و اضطراب را به همراه دارد.
دیگر از کلاس و نیمکت های سرشار از عشق و دوستی خبری نیست.
چقدر دلم می گیرد از اینجا.
اصلا باورم نمی شود ؛ انگار وارد جای دیگری شده ام .
انگار این جا جایی نیست که سالیان سال بهترین لحظات عمرم رادر آن سپری کرده ام .
اصلا باورم نمی شود که وارد مدرسه شده ام....
تو با ما چه کردیکرونا ؟!
نویسنده: توران محمدی
انشا با موضوع نامه ای به کرونا
سلام آقا /خانم کرونا ....🦠🦠
راستش امروز تصمیم گرفتم که برایتان یک نامه بنویسم و مستقیم با خودتان وارد صحبت بشوم تا شاید بشود مشکل را جور دیگری حل کرد.
می دانم شاید با خواندن این نامه حوصله تان سر برود ولی بد نیست این را هم بدانید خیلی وقت است که مردم این روز ها از دست شما کلافه شده اند و عجیب حال دل شان گرفته است آخر می دانید در شرایط و موقیعت خیلی بدی به ما سر زدید و دقیقا در اوج شور و شوق و بوی عید مهمان ما شده اید و از آنجایی هم ک مهمان ناخوانده ای بودید و همچنان هستید به نحو احسن ازتون پذیرایی نشد اول به خاطر اینکه جای خجالت دارد جای عمو نوروز آمده اید و کاری کردید که ما اورا فراموش کنیم و فقط به دست شستن فکر کنیم بعدم که واقعا بعضی از کارهایتان خیلی زشت است آخر مگر مردم چه گناهی کرده اند که راه افتادید و هر کجا که عشقتان است شروع به قتل عام می کنید. البته از حق نگذریم شما محاسن هایی هم دارید مثلا کاری کردید که اهمیت بهداشت اجتماعی و شخصی بیشتر شود و یا مثلا باعث شدید خانواده ها بیشتر کنار هم باشند اما بیایید واقع بین باشیم انصافا بدی هایتان به خوبی هایتان می چربد و بیشتر در چشم است واقعا نمیدانم دلتان به حال آن بچه های کوچکی که منتظر پدر یا مادرشان بودند اما آنها باید در بیمارستان می ماندند تا از عملیات شما جلوگیری کنند نمی سوزد؟ یا آنهایی که به خاطر شما از روی خط فقر به زیر خط فقر رسیده اند؟ یا پدرانی که با تعطیل شدن یک کارخانه از کار بیکار شدند و باز هم سرشان پیش زن و بچه هایشان از شرمندگی پایین ماند یا اصلا انهایی که بخاطر بیکار شدن و بی پولی کل اسباب شان در خیابان ها خالی شد چه ؟
به نظرتان بهتر نیست دست از سر مردم بردارید و بروید پی زندگی که قبلا داشتید؟ من به شما قول می دهم که هیچ وقت هیچکس فراموشتان نخواهد کرد آنقدر هم معروف شده اید که کل رسانه ها حرفتان را می زنند و تا همیشه در تاریخ به یادماندنی اید .[enshay.blog.ir]
انصاف نیس که باعث گناهکار شدن بقیه شوید شما باعث شدید بعضی ها انسانیتشان را ب احتکار لوازمی بفروشند اما خیلی ها هم رویتان را با دوخت ماسک و پخش دستکش رایگان سیاه کردند.
باور کنید همه چی با صحبت حل میشود نه اینکه از اول با جنگ وارد شده اید و به هیچ بنی بشری هم رحم نمیکنید. یکم منطقی باشید از عید و ماه رمضان و کنکور و محرم که گذشتیم مهر هم امد و شما همچنان هیچ مذاکره ای با هیچ کس نمیکنید. مردم سرزمینم گناه دارند کرونا، لطفا هر چه زودتر مارا رها کن وگرنه خیلی از خانواده ها از دست می روند.😔💔
نوشته: مهدیه هاشمی،
پایه دوازدهم از زنجان