نگارش یازدهم
گسترش محتوا ذکر زمان و مکان با موضوع آخرین پاییز مادر بزرگ
بعضی ها آنقدر خوب هستند که کلمات عاجز از وصف آنها هستند...
همان ها که دوست داری خارج از جادهی زمان، آنها را در کنار خود داشته باشی!
مادر بزرگ از همان بعضیهای خیلی خوب بود که بی او زندگی، خاکستری بنظر میرسید!
بارها به او گفته بودم چروک دستانش و زبری نوازش هایش را به هیچ قیمت ابریشمینی نمیفروشم.
پائیز سال ' نود و شش ' حیاط خانهی مادر بزرگ حال و هوای شاعرانه به خود گرفته بود!
جامهای نارنجی از برگ درختان به تن حیاط پوشانده شده بود؛ ماهی های قرمز در حوض آبی با نوای باد، میرقصیدند...
خرمالوها، بر تن نیمه لخت درختان بوسه زده بوند و بید عاشق تر از هر گاه دیگر، کمر خم کرده بود...
و گنجشگان در آسمان وسیع، اندک شده بودند![enshay.blog.ir]
داخل خانهی نقلی مادر بزرگ، گرمای کُرسی و بوی آش و بخار داغ چای نبات و عطر نارنگی پوست کنده، حاکم بود که سرمای مسیر رفت را از ذهنم ربوده و حواسم را نسبت به هوای بیرون پرت کرده بود!
خانهی مادر بزرگ، همیشه عطر شمعدانی و گل محمدی میداد...
با درهایی چوبی و طرحهایی سنتی که نظر از آدمی سرقت میکرد!
خانهی مادر بزرگ، در یکی از محلههای با صفای شهر شیراز بود.
موهای حنا شدهی مادر بزرگ، برایم به سان زیبایی خورشیدِ هنگام طلوع بود و چشمهای کم سویش، چنان مهتابی بود که مرا از هرچه تاریکی شبانه در زندگیم بود، رها میساخت!
بعد شامِ مادر بزرگ پَز در بالکن دلنشین خانهاش، برایم داستانی تاریخی تعریف کرد و من آنقدر غرق جادوی صدایش گشته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد!
کاش میشد که میدانستم آن شب، آخرین پائیز مشترک من و مادر بزرگ است تا که هرگـز گول فریبای خواب را نمیخوردم و تا سَحَر در آغوش گرم او بیدار میماندم.
ولی افسوس که ذهن انسان، محدود است به اسرار جهان!
درست است که زمان، به سان قطاری بیرحم در گذر دائمی است ولی، ما که میتوانیم به نهایت زندگی خویش رحم کنیم.
نویسنده: هانیه جبرئیلی
دبیرستان فاطمیه، ارومیه
دبیر : خانم پریزاد ملکی