موضوع انشا: اگر معلم نگارش بودم...
از بچگی دوست داشتم برخی تصمیمات زندگی ام را قبل از هجده سالگی بگیرم. به علایق فردی خودم احترام میگذارم و قبول دارم که عاشق ادبیات هستم. تفکرات و تصورات بسیاری دربارهٔ آیندهٔ خود، در قطار ذهنم میگذرد. شنیدن کلمهٔ نگارش، برایم مثل شنیدن بوی باران است. وقتی بوی باران را میشنوم، نسیم آرامش در تمام تنم میدود. احساس میکنم اگر معلم نگارش شوم، موفق ترین فرد دنیا خواهشم شد. اینکه بتوانم دانش آموزان را مصور کنم برای کشیدن نقاشی ذهنشان توسط کلمات، اینکه سعی کنم حال و هوای ابری دلشان را مهار کنند تا باران دلشان روی دریای کاغذی، حروف به حروف ببارد احساس غرور میکنم و شادمان میشوم!
من اگر معلم نگارش شوم سعی میکنم یاد دهم که نوشتن عشق میخواهد! یاد میدهم که از ذهن تا زبان و قلم و کاغذی که در دست دارند فاصلهٔ کمی است!
سعی میکنم برای نویسندگان کوچک کلاسم بفهمانم که اگر میخواهند در آینده بهترین متون را بنویسند، باید با نگرشی جدید به نگارش بنگرند. نگارش تنها حروف چینی کلمات و ارتباط اجباری آنها نیست. نگارش یعنی بازی با کلمات! حس خیلی خوبی دارد وقتی جدول کاغذ را طوری پر کنی که خواننده لذت ببرد و شنونده اوج بگیرد!
اگر معلم نگارش شوم سعی میکنم یاد بدهم که نگارش تنها نوشتن توسط ذهن و دست نیست. نگارش یعنی قدرت این را داشته باشی که حواس پنجانه ات را میهمان فضای نوشتن کنی. اینکه بتوانی مزه هارا بچشی ، بوهارا بفهمی و صداهارا لمس کنی!
من اگر معلم نگارش شوم سعی میکنم بچه هارا وادار کنم تا راحت بنویسند. اکثر نویسندگان بزرگ هم ابتدا هرچه راکه از ذهنشان خطور میکند، مینویسند و بعد شروع به ویرایش و پیراسته نویسی متن اولیه میکنند.
خشکی قلم و سردی کاغذ وقتی سراغ نویسنده می آید که او بخواهد هردورا باهم رعایت کند! یعنی هم خلاقانه بنویسد و هم پیراسته!
با این تصورات امیدوارم در آینده، بهترین معلم نگارش شوم و معنای نوشتن را دگرگونه بر ذهن و قلب نوجوانان بنشانم!