نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مادر و عشق
مادر کلمه ای چهار حرفی و عشق کلمه ای سه حرفی است که یک دنیا حرف در نهاد خود دارند.
مادر یعنی عشق ، مهربانی ، همدم ، رفیق ، مظهر پاکی و عشق یعنی مادر ، عشق کلمه ای است که با مهربانی کامل می شود ، عشق کلمه ای است که در کنار همدم جان می گیرد ، عشق موجودی مقدس است که همه را در بر می گیرد.
اما فرق اساسی مادر عشق این است که عشق درد می آورد و مادر آرامش و راحتی. مادر دامن عشق می پوشد و هر روز فرزند خود را روی پاهایش می خواباند با لالایی که عشق به آن یاد داده است. عشق همدم و همراه همیشگی مادر است. عشق عاشق مادر است و او را هر روز ستایش می کند ، عشق دستان مادر را می بوسد و در مقابل آن احساس کوچکی می کند. کلمه ی مادر یک حرف از عشق بیشتر دارد حتی خود کلمه ی عشق هم می گوید که از مادر کمتر است ، مادر یعنی زنی که عاشق است ، عاشق زندگی ، عاشق فرزند ، عاشق مهربانی اما عشق کلمه ای ناتمام است که با وجود مهربانی و همدم و مادر کامل می گردد.
روزی دنبال عشق گشتم ، عشق را نیافتم مگر در دامن زنی که فرزند خود را محکم در آغوش گرفته است. هر جا مادر هست عشق هم همان جا است. عشق تعریف خاصی نداشت تا این که آمد و یواشکی در دامن مادر نشست.
مادر و عشق با هم کامل می شوند و مکمل همدیگر هستند.
عشق فرزندانش را پخته و کامل می کند و مادر با آموختن تجربه هایش به فرزندان خود به آن ها کمک می کند تا پخته و کامل شوند.
عشق تحمل دیدن گریه ی فرزندانش را دارد اما مادر نه. مادر هرگز نمی تواند گریه ی فرزندانش را ببیند.
کار اصلی عشق مانند مادر تربیت کردن است. مادر ستون خانواده و عشق ستون قلب هر فرد است.
مادر فرشته ای است که روی زمین جا مانده است و عشق ، فرشته ای که در قلب آدم ها جا مانده است. مادر گاهی اوقات فرزندانش را تنبیه می کند مانند عشق، تا بهتر و بیشتر یاد بگیرند.
مادر به فرزندش زندگی می دهد همچون عشق که بر قلب هر کس بنشیند با خود زندگی می آورد. مادر دستانش پینه بسته است زیرا ظرف می شوید ، غذا می پزد ، عشق می ورزد ، فرزندانش را بزرگ می کند تا برای فرزندانش بهترین باشد.
دستان عشق تاول زده اند زیرا قلب آدم ها را می شوید ، عقل آدم ها را جارو می کشد و غذای روح را آماده می کند تا برای معشوقش بهترین باشد.
مادر و عشق دو دوست صمیمی هستند هر روز صبح با هم بیدار می شوند و تا شب با هم هستند و شب با هم می خوابند.
مادر و عشق سال ها است که با هم زندگی می کنند و زندگی را برای خود و دیگران زیبا می کنند.
خداوند زمانی زمین را آفرید که مادر عشق را دید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نویسنده: پریا احمدی
دبیر: سرکار خانم قاسم پور
نگارش دهم سنجش و مقایسه دیوار با تنهایی
چه تناسب خاص وزیبایی ساخته است دیوار با تنهایی ؛ این دو کلمه ان چنان درهم ریشه زده اند که هیچ پارادوکسی در آن حس نکنی .
دیوار ها چه جایگزین خوبی هستند برای دوستی از دست رفته ؛ تو می توانی در اوج شب ؛ در اوج گریه هایت فقط به ان پناه ببری و شانه اش تکیه گاه مناسبی باشد برای اشک هایت و بهانه را از ابر کوچک نگاهت بدزدند . و بی منت ، به داد غم دلت برسند وچه خوب است که می توانی راز دلت را آرام آرام برایش فاش کنی و عادت کنی به زمزمه های پنهانی و تنهایی های شبانه ات و جانی دوباره به قلب بیمارت هدیه دهند.
دیوارها چهره ای از انسانهای صبور ومقاوم اند ، انسانهایی که در کنار شان بودن بوی امنیت دهد وگونه های ترت را نوازش کند وتورا سوق دهد برای خالی کردن بغض های عاشقانه .
تنهایی وجودت را پر از لی صبری می کند وسیلی از غم را تا خود صبح بر شب جاری می کنند ، تنهایی تداعی کننده ی آه و اشک است.
تنهایی بوسه بر بالینت خواهند زد ولی دیوار ها این گونه نیستند .
آنها تکیه گاه آه واشک هستند . تنهاییشیره وجودت را می مکد تا تو را تنها ترین وغمگین ترین کند ولی دیوار ها عکس این هستند ،دیوار ها محرم تنهایی دل هستند.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: رومینا ربی
دبیر: خانم فریبا اصغری
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع انسان با فصل ها
فکر کردن به چهار فصل سال مرا به یاد زندگی ما انسان ها می اندازد. فصل بهار که شروع و آغاز است و همه چیز تازه می شود مانند روزهای آغازین زندگی هر انسانی است که تازه متولد شده و تمام لحظه ها برایش لذت بخش است و چیزی از درد و غم زندگی نمی داند. فصلی از زندگی انسان که به زیبایی بهار است.
تابستان جوانی ماست که قد کشیده و رشد کرده ایم و پر از اتفاقات خوب و هیجان انگیز، پر از تجربیات مختلف، سفرهای خوب و به بار نشستن کاشته هایمان است.
بذرهایی که در بهار کاشته ایم مانند لحظه های تلاش انسان در سنین پایین است. در تابستان که فصل جوانی است می توانیم از آن بهره برداری کنیم.
پاییز میانسالی ماست، زمانی که پیری کم کم خودش را نشان می دهد و می گوید به پایان خود نزدیک می شوی، اما با وجود این هنوز هم بی نهایت زیباست.
در پایان زمستان است که یاد آور پایان زندگی هر انسانی است. انسانی که دیگر پیر شده، انسانی که بهار،تابستان و پاییز زندگی را گذرانده و کلی تجربه کسب کرده و اینک وقت آن است که جای خود را به انسانی دیگر بدهد.
فصل ها شبیه زندگی ما انسان ها هستند و هر فصل زیبایی و شگفتی های خودش را دارد که تا آن را تجربه نکنی نمی توانی بگویی خوب است یا بد.
برخی ممکن است فصلی را به دیگری ترجیح دهند اما این باعث نمی شود که بتوانیم فصلی را از زندگی خود حذف کنیم. باید با آن ها کنار بیایم و تنها تلاش مان این باشد که نهایت لذت را از هر کدام از فصل ها ببریم.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: مهشید کمانی
دبیر: خانم فریبا اصغری
نگارش دوازدهم نامه نگاری با موضوع نامه به فرزند
▪️اینجا هوا تاریک است. اینجا کسی به در خانه نمیزند. شاید هم نه، مطلقا اینجا هوا تاریک است. اینجا مانند حبابی که در آن به سر می بری نیست. نه دختر من در اینجا هر یک از ما ریز اتم هایی هستیم در بدنی نامتناهی.
آری فرزند من. چقدر سخت است گفتن از دنیای جدیدت. و البته که سخت آسان ترین تعریف است و چه تعریف دشواری! در دنیایی که دقیق بعد از شش ماه و سیزده روز بعد به آن پا میگذاری. آمدنی با شیون و زاری و رفتنی محو شده در سکوت. خشکیده و زار. خودت بدان که آن چه آمدنی است، زمانی که با گریه های گوش خراش آغاز میشود.
از کجای این جهان بگویم؟ از دست های خرد شده زیر پاهای قدرت یا از پوشاندن هویت؟ و پوشاندن هویتی دیگر.
هیچ استعاره و مجازی گویای این حقیقت نیست.
حقیقتی که ریش به ریش وجودت را از هم می درَد.
از خودت برایم بگو. در آن کیسه ی زندان مانند چه میکنی؟ این شوق زیستن و به دنیا آمدن را برایم معنا کن. راستی اینجا آدم ها بر دو قسم اند. تو از کدام گروهی؟ زن هستی یا مرد؟ از کدام فرقه؟ از کدام حزب؟ ایسمِ آخر نامت چیست؟ زودتر بگو جدایت کنم. نژادت چیست؟ زودتر بگو تا جدایت کنم.
اگر مرد باشی زیر پتگ مردانگی به تنگ می آیی و اگر زن، زیر حجاب هایی که از ظلم آبستن است.
پرده هایی توخالی از فایده، مرز هایی حریص کننده.
رنگ به رنگ این زندگی تو خالی است. یک وهم مغموم.
اگر این را از همان آغاز که معلوم نیست به کجا گره خورده است می دانستی خودت با بریدن آن بند به کار خود پایان میدادی اما آه که این شوق بودن مجذوب تر از تحمل عذاب است. افسوس که رو به رویمان زندگی است.
📩📩📩📩📩📩📩📩📩
نویسنده: ....
دبیر: خانم نوروزی
منطقه تولمات گیلان
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع قلم و خون شهید
قلم سه حرف دارد اما خون شهید هفت حرف دارد.
قلم می نویسد،خون شهید هم می نویسد.
خون شهید رنگ قرمز دارد ، اما قلم سیاه رنگ است.
خون شهید همچون رود پر آب جاری میشود .
جوهر قلم هم جاری میشود .
خون شهید شجاعت ، دلاوری و توانمندی انسان های زیبا و خوب را باز گومیکند .
قلم هم بر روی کاغذ شجاعت انسان های زیبا و خوب را برای ما بازگو میکند.
قلم سیاه یادآور انسان های خطاکار و زشت و پلید هستند .
خون قرمز شهید یاد آور شجاعت های برخی از انسان هایی هستند که جان خود را در راه وطن و عشق به خدا فدا کردند.
بعضی آدم ها همچون قلم سیاه هستند و زشت.
بعضی آدم ها همچون خون قرمز شهید زیبا هستند و خوب به راستی که هیچ رنگی زیباتر ،
از رنگ قرمز خون شهید نیست .
قلم با اینکه سیاه است اما گاهی از زیبایی ها و شجاعت های انسان های پاک دل و زیبایی می نویسد که آدم را مبهوت میکند.
✍️✍️✍️✍️✍️
نویسنده:مهدیه سخایی
دبیرستان سمانه شهرستان اردبیل روستای شام اسبی
دبیر :سرکار خانم حق نظری
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع قلم و پاک کن
قلم سه حرف دارد.اما پاک کن پنج حرف دارد.
قلم مینگارد و می نویسد. اما پاک کن پاک میکند .
پاک کن دل بزرگی و مهربانی دارد. پاک کن زشتی و پلیدی هارا از دفتر زندگی و دنیا پاک میکند.
و برای بهتر زیستن و بهتر نوشتن و زیبا نوشتن فرصتی را هدیه میکند.
به قلم خود وقتی نگاه میکنم ، باید شجاع و توانا و اعتماد به نفس داشته باشم ، باید مراقب خود باشم که دل قلم سنگ و بی رحم و ظالم است.
قلم به من فرصت جبران نمی دهد.
با استفاده از قلم خطاهایم را به صورت خط های زشت و سیاه و بد چهره بر روی قلب سفید و پاک دفترم می گذارم .
پاک کن نرم و نازک و زیبای من قلب سرخ و زیبایی در گوشه چپ سینه اش دارد.
قلم ام را بر میدارم و شروع به نوشتن میکنم .
انقدر می نویسم تا اینکه به جایی بر میخورم که باید خط بخورد و پاک شود و از بین برود .
از پاک کن روشن دل خود یاد گرفته ام که گاهی باید به دیگران فرصت بدهم .
هر کسی جایز الخطا ست،و حق بخشیده شدن و زندگی کردن دوباره دارد.
نوشته ام را همانند ماه سفید و زیبا می نویسم.
و به قلم خود اجازه بخشیده شدن میدهم.
همانند قلبی سفید و زیبا به روشنایی ماه در آوردم تا ماه سفید و زیبای دلم باشد .
من از پاک کن یاد گرفتم که به انسان های خطاکار و پلید فرصت جبران بدهم .من از پاک کن یاد گرفتم که بدی های انسان هارا از دفتر ذهن و دلم پاک کنم.
من از پاک کن یاد گرفتم که همچون ماه سفید و زیبایی باشم و دیگران را ببخشم چرا که انسان جایز الخطا ست.
🌺نویسنده :مهدیه سخایی
🌸مدرسه سمانه
🌺دبیر :سرکار خانم حق نظری
نگارش با موضوع گفتگوی من و کرونا
دیدمش خیلی از او ناراحت بودم فقط یک سوال داشتم که چرا؟
چرا دارد جان مردم را میگیرد.
با یک غرور خاصی داشت راه میرفت.
به او که رسیدم از او پرسیدم که چرا دارد با جان ادم ها بازی میکند؟
دیدم حق به جانب گفت: من داشتم در بدن آن خفاش زندگیَم را می کردم شما انسان ها بودید که زندگی من را بهم ریختید با تعجب به او نگاه کردم و گفتم یعنی خودت از این وضع راضی هستی از اینکه هر روز چندین نفر را عزادار میکنی خوشحالی؟
دیدم که یک دفعه زد زیر گریه گفت: راستش را بخواهی نه. [enshay.blog.ir]
خودم هم دیگر از این وضع خسته شدهام از اینکه می بینم زندگی شما انسانها به خاطر من بهم ریخته ناراحتم.
ناگهان میان گریه خندید و گفت برای شما دانش اموزان که بد نشده😂
گفتم دلت خوش است،ها.آخر چه خبر داری از سختی های آموزش مجازی از استرس زمان کم امتحان ها
از استرس پریدن لینک و از دست دادن زمان قبل از جواب دادن به همه سوالات و.....
خندید و گفت انگار حسابی از من شاکی هستی و به خونم تشنهای؟!
گفتم من غلط بکنم به تو نزدیک شوم یا اصلاً خصومتی با تو داشته باشم، فقط میگویم دیگه برو خونه تون خسته شدیم یک سال و چند ماه است که مهمان مایی دیگر بس است، بیا با رفتنت خوشحالمان کن.،مهمان ناخوانده این روزهای زمین.
گفت: میروم، میروم،خودم هم از این وضع خسته شدهام واکسن را که تولید کنند من هم خود به خود میروم.
دوباره از او پرسیدم چرا ضعیف کش هستی؟
گفت منظورت چیست؟
گفتم یعنی با انسانهایی که سیستم ایمنی قوی ای دارند کاری نداری در عوض با انسانهای مُسِنّ و بیمار نامهربانانه تا میکنی.
گفت:این قانون طبیعت است انسانهای ضعیف میروند و آنهایی که قویاند میمانند و تا شکست دهند.
دوباره گفتم ویروس هزار چهره چرا هرروز رنگ عوض میکنی؟چرا نمیگذاری تو را بشناسند و واکسنت را کشف کنند چرا هر روز رنگ عوض میکنی؟
با قهقهه گفت:اسم جالبی برایم انتخاب کردهای"ویروس هزار چهره" و دوباره قهقهه زد
ناگهان جدی شد و گفت ادمها این روزها یک رنگ نیستند از من چه انتظاری داری؟!
اما دوباره حق به جانب گفت شما انسانها خیلی به خود مغرور شده بودید ،باید یک نفر به شما نشان میداد که چقدر ناتوانید قرعه هم به نام من افتاد و راهش را گرفت و رفت هرچه صدایش زدم نه ایستاد.
با خودم گفتم که چقدر حرفهایش درست است ما خیلی به خود مغرور شده بودیم،به علم ناچیزمان،به قدرت ناچیزمان... اما دیدیم که ویروسی که اگر میلیاردها از آن را کنار هم بگذاریم تازه یک گرم میشود چطور ما را عاجز و درمانده کرده و از پا در می آورد.
🦠🦠🦠🦠🦠🦠🦠🦠
نویسنده: شیوا حمیدی
دبیر:زهرا قنواتی
دبیرستان:کوثر،زهره شهر
نگارش - نگارش یازدهم - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشا - انشا نویسی - انشا بلاگ - انشای آماده - نوشتن انشا
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع سنجش شیشه و دل
شیشه دل همه شکستنی است ،دل رادیده ای با تبسمی از هیجان تند تند میتپد؛با نوای عشق میلرزد ؛اماباغم صاحبش ناراحت و گریخته می شود.
دل هم مانند غبار میگیرد و کثیف وسیاه میشود . آلودگی هایش را پاک کنی احساساتش از بین میرود .گاه باید دست مهربانی را بر جام شیشه ای و زیبای قلبت بکشی و آن راتمیز کنی .دل آلوده، حکم شیشه خاک خورده مغازه ای را دارد که هیچکس از آن خرید نمیکند و به آن توجهی نمی کنند.
شیشه را دیده ای با سنگ میشکند ؛اماشیشه دل را شکستن ،احتیاجی به سنگ ندارد .گاهی با نگاهی،باسکوتی،رفتاری،حرفی،اشکی،وگاه با مرگ عزیزی میشکند .شیشه ،شیشه است .چه شیشه دل باشد ،چه شیشه پنجره اتاقت ؛ هر چه که آنها را کنار هم بگذاری ترمیم نمی یابد وهرچه با چسب آنها را بچسبانی ،باز جایش می ماند .
دل نرم و لطیف است ،شیشه سخت و شکننده .دل مخزن اسرار است ، شیشه صاف و شفاف . هرچه درونش است به نمایش میگذارد . دل هم مثل شیشه نازک و شفاف است .برای همین است که با حرف ویا اتفاقی زود میشکند ؛ زنده میماند اما دیگر طاقت و زلالی اش راندارد .
اگر دل را بشکنند شاید بتوانیم تکه های شکسته اش را از کوچه پس کوچه های نامردی مردمان شه پی بگیریم و بهم بچسبانیم ولی...
اثرش تا پایان عمر برروی آن باقی خواهد ماند . پس حواسمان باشد به صدای شکستن دل های اطرافمان آنها دل هستند نه شیشه مبادا دلی را بی خبر بشکنیم ...
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: سمانه بخت
دبیر: سرکار خانم نعمت الهی
دبیرستان:آیت الله مروج اردبیل
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع سنجش پدر و کوه
بسم الله الرحمن الرحیم
پدر ها مانند کوه هستند.کوه هایی که استوار مانده اند تا زمین سست نشود پدر هاهم همین گونه ایستاده اند تا جامعه سست نشود .
کوه ها مانند زنجیری دست در دست هم ایستاده اند و از ریشه های خود برای استواری زمین استفاده میکنند. پدران هم مانند کوه ها دست در دست یکدیگر جامعه را میسازند تا خانواده هایشان امنیت داشته باشند.
کوه ها درد میکشند ،رنج میبرند ولی هیچ گاه شکست نمیخورند.پدر هاهم مانند کوه درد میکشند،رنج میبرند اما همیشه سعی میکنند استوار بمانند و سایه ی بالا سر خانواده خود باشند.
فرزندان به پدر هایشان تکیه میکنند و همسران به مرد هایشان تکیه میکنند همان گونه که تکیه گاه درختان کوه ها هستند تا باد آن هارا از بین نبرد .
به راستی که باید قدر پدر های کوه مانند راکه دلی همچون مروارید دارند را دانست تا ارزش آنهارا دانست و همیشه قدردان آن ها بود.
🧗♀🧗♀🧗♀🧗♀🧗♀🧗♀🧗♀🧗♀
نویسنده =فاطمه نوبخت
دبیرستان =سمانه
پایه =دهم انسانی
دبیر =سرکار خانم حق نظری
_________________________________
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع سنجش پدر و کوه
پدر مانند کوه است ،کوه های که استوار ماندهاند تا زمین سست نشود وپدر ها هم همین گونه هستند.
کوه ها مانند زنجیری دست در دست هم ایستاده اند و ریشه های خود را برای استواری زمین استفاده میکنند ، پدران هم مانند کوه ها دست در دست یکدیگر جامعه ای می سازند تا خانواده هایشان امنیت داشته باشند.
کوه درد میکشد ،رنج میبرد ،استواری میکند اما هیچ گاه شکست نمی خورد،پدر هم مانند کوه ها درد می کشد،رنج میبرد اما استوار می ماند تا با وجودش سایه ی بالا سر خانواده اش باشد.
فرزندان و همسران به مرد هایشان تکیه می کنند تا خستگی مشکلات را از تن خارج سازند و کوه ها تکیه گاه درختان می شوند تا باد ها آنها را از بین نبرند.
به راستی که قدر پدر های کوه مانند را که دلی از جنس مروارید دارند را باید دانست تا ارزش آنها را فهمید.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده:اسما نجف نیا،
دبیر: خانم فرنگیس نعمت اللهی اردبیل،دبیرستان آیت الله مروج،
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع اسلحه و قلم
پدیدهای در جهان وجود دارد که میتواند بدون زخمی کردن یا حتی آسیب جسمانی رساندن چنان زخمی به فرد بزند که تا ساعت ها نتواند از جایش تکان بخورد!
بله این پدیده نامش قلم است
همانند اسلحه ای اماده و سنگین که ذهن را نشانه میگیرد!
بعضی از انها در راه صلح، و برخی در راه جنگ استفاده میشوند.
یا شوم است یا نیک!
یک تفنگ، در دست همه جا میشود اما استفاده از ان هرگز کار هرکسی نیست.
قلم ها یا خلق میکنند یا نابود میکنند.
مانند اسلحه هایی که ممکن است تیر شادی ازدواج کسی در اسمان باشد،یا تیر مرگ کسی در زمین.
این است که صاحب اسلحه یا قاتل است یا شهید!
یک تفنگ میتواند کسی را بی صدا با تیر هایش بکشد همانطور که یک قلم میتواند با جوهر وجود خود که در پیچ و خمِ ریز کاغذ جای گرفته است جهل ذهن کسی را بی صدا با دانشش بکشد.
همیشه تفنگ و قلم را به هم تشبیه کرده ایم.
تا به حال کتاب هایی با قلم ها نوشته شده که بشریت را نجات داده.
قلم هایی که کتب اسمانی و کتاب های قانون را نوشته اند.
همانند تفنگ هایی که مردم کشور مظلومی را از چنگ استعمارگران نجات داده اند.
در ذهن من، تفنگ و قلم برادر هایی دوقلو هستند که با وجود تفاوت ظاهر خصوصیات و شباهت های بسیاری دارند.
نویسنده: پریا بحرانی فرد
پایه: دهم
دبیر: معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان