نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

نگارش دهم درس ششم مثل نویسی با موضوع زرافه و میز

نگارش دهم درس ششم مثل نویسی

موضوع: زرافه و میز

مثل نویسی موضوع زرافه و میز - مثل نویسی - نگارش دهم - نگارش دهم درس ششم - انشا - نگارش - انشای آماده - انشاء - esmha.blog.ir

مراحل نوشتن:

  • در ابتدا فکر می کنیم هیچ تناسبی بین این دو وجود ندارد اما با کمی تامل در می یابیم
  • که هر دو چهار پا دارند باریک دراز
  • زرافه جاندار است اما میز بی جان
  • هر دو حرف " ز "دارند.
  • میز ساخته دست انسان است اما زرافه خیر
  • هیچ کدامشان شعور ندارند
  • برای دست یابی به ارتفاع سوار هر دو می شوم
  • سر چشمه هر دو طبیعت است
  • و ...

متن تولیدی:
سرش را با افتخار بالا می گیرد یکی از بلند قدترین حیوانات کره خاکی با ابهت به اطرافش نگاه می کند چیزی شبیه به یک حیوان ساکت در گوشه ای زیر درختی جا خوش کرده بود چقدر در نظرش حقیر می آمد با تفاخر خود را به بالای سرش رساند چه خنده آور بود حیوانی چهار پا که از گردن و سر هیچ خبری در وجودش نیست چرخی در اطرافش زد و لکدی بر پهلویش و با پوزخنده ای اسمش را پرسید
آهی بلند کرد سکوتش را در هم شکست و گفت من میز تحریرم چهار پای بلند و لاغر دقیقا مثل خودت دارم انگار خالق هر دو ما یکی است خال های من آرام آرام مثل خال های بدن تو بر بدنم پیدا می شود از تنه درختان ساخته شده ام خواستگاه ما هم یکی است در اسم هر دو ما حرف ز دارند. ..
از خنده ات خوشم نیامد گاهی اوقات طفلی کتاب بر پشت من می گذارد علم می آموزد گاهی میز کار اتاق پزشکی می شوم که در سلامت انسانها می کوشد و هزاران فایده دیگر شما چطور؟ !!
لبخندی به زرافه زد و گفت شتر گاو پلنگ چطوری؟ !
زرافه شرمگین شد و سرش را پایین انداخت و با لبخند گفت چرا شتر گاو پلنگ؟!
میز گفت بیا کنار من بنشین تا برایت بگویم....

نوشته: ملک محمد شاه ولی - دبیر نگارش ، خوزستان ، ایذه 

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع یک شاخه گل

    انشا با موضوع یک شاخه گل

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گلها در گل فروشی منتظر بودند.تعدادی از آنها توسط گل فروش جدا شدند و درون گلدان های تزئینی چیده شدند.
    بعضی از آنها بر روی داربست چوبی کنار هم قرار گرفتند، آنها مهمان عده ای آدم سیاه پوش بودند.
    گلها خیلی با هم تفاوت داشتند در رنگ ها، عطرها، اندازه ها و شکل ظاهری.
    حتی آنهایی که در ظاهر شبیه هم بودند باز هم نسبت به هم متفاوت بودند.
    این را از چشم های آدم ها می شد فهمید وقتی در انتخاب کردن و برداشتن گلها دچار تعلل می شدند.
    مشتری وارد گل فروشی شد. [enshay.blog.ir]
    سرمست از عطر گلها و با لبخند نگاهی به اطراف انداخت.
    در میان آن همه گل با رنگ ها و عطرهای متنوع.
    به تماشای گلهای رز سرخ نشست.
    و چشمش بر یک شاخه غنچه که کمی باز شده بود ثابت ماند.
    با وسواس خاصی، به آرامی آنرا از میان سایر گلها انتخاب کرد.
    به گل فروش گفت: همین را می خواهم.
    گل فروش پرسید: تزئین می خواهید؟
    مشتری لبخند زد و گفت: نه فقط یک روبان قرمز.
    گل فروش با سلیقه آن تک شاخه را با روبان تزئین کرد.
    روبان همچون لباسی زیبا بر تن شاخه گل نشست.
    آن شاخه گل در پایان سفرش.
    برای تبریک تولد به دست دختری رسید که برایش یک شاخه گل از هر هدیه ای با ارزش تر بود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا مقایسه ابر و کودکی هایمان

    موضوع انشا : مقایسه ی ابر و کودکی هایمان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در این روزگار قصه ها بسیارند ، انگار بازار رویا های کودکانه داغ شده است ، هرآنکس که به کودکی های خویش سفر می کند جای ردپایش را در سرزمین رویا ها به جای می گذارد .

    یادش بخیر! در کودکی بازی می کردیم بدون آنکه بترسیم از زمین خوردن هایمان ، دعوا می کردیم بدون آنکه هراسی داشته باشیم از آشتی نکردن هایمان ، بادبادک می ساختیم بدون آنکه نیامدن بادی را در خیال خود بگنجانیم ...[enshay.blog.ir]
    آسمان نیز این چنین است ، ابر هایش به جان هم می افتند بدون آنکه هراسی از رعدی داشته باشند که برقش آنان را به گریه در آورد . ابر های آسمان ، هزاران شکل به خود می گیرند و به نمایش در می آورند بدون اینکه هراسی از نیامدن خورشید روشنایی ها داشته باشند . ابر ها می بارند و بغض های خویش را در هم می شکنند به امید آنکه خورشید دست نوازشی بر سرشان بکشد و آرامشان کند .
    ما نیز در کودکی هایمان چنین بودیم ، از اتفاقت کوچکی دل آزرده شده و می گریستیم به امید کسی که دست مهری بر سرمان جای دهد و نوازشمان کند ، زود آرام می شدیم و به کودکی خویش می پرداختیم ...
    کودکی هایمان پر بود از احساساتی که زبان به ابرازشان می گشودیم و دل از اطرافیانمان می ربودیم بی آنکه توقعی از دیگری به دل داشته باشیم .
    در آن روز ها دل می سپردیم به دوستانی که قهر و آشتی کار هر روزِیِمان بود بی آنکه بهراسیم از دوستی که قهرش بی آشتی بماند ...
    ابر نیز این چنین است ، دل می بازد به آسمان آبی که تیرگی و روشنی کار هر روز و شبش می باشد ، ابر باکی از تیرگی بی روشنی آسمان آبی ندارد .
    ابر نیز پر است از احساسات ، احساساتی که ابراز می کند به مردمی که در زیر بال و پر خود پناه داده است ، مردمانی که شاید حسرت دیدن آبی آسمان داشته باشند ، اما قلب ابر از دیدن چنین حادثه ای به درد می آید ، دانه دانه اشکهایش از چشمانش جاری می شوند ، اشک ها از دستان آلودگی های آسمان می گیرند و با خود رهسپار می کنند تا ابر بتواند شادمانی مردمی را ببیند که با گریستنش می خندند ...
    ما کم کم از کودکی های خویش دور می شویم ، از یاد می بریم رسمی که در کودکی تلاش به جاودانگی اش داشتیم ، اما اکنون بعضی اوقات طریق نسیان پیشه می کنیم تا مبادا عادت کودکانِیِمان باز گردند ، چون از بقیه می شنویم که « بزرگ شده ایم ». اما واقعا اشتباه می کنیم ...!!!
    ولی ابر هنوز در رویاهای خویش سیر می کند ، در آسمان برای مردمش جلوه گری می کند و مردم نیز از داشتنش به خود می بالند...!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

    موضوع انشا :چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در گذشته های دور در میان مردمی که هر کدام به تنهایی یک داستانی در زندگی دارند و می توان از سرگذشت زندگیشان یک کتاب نوشت پیرمردی سالخورده و دنیا دیده به همراه همسرش زندگی می کردند که از دار دنیا یک گاو داشتند که زندگیشان را با آن می گذراندند. با شیر آن شام می خوردند، با پنیر آن صبحانه و با کره ی آن ناهار. زن خانه با گرفتن شیر و کارهای خانه روزش را سپری می کرد و مرد خانه با به چرا بردن گاو در دشت و تمییز کردن تهویله روزش را می گذراند. گذشت و گذشت تا رسید به روزی که مشتری دندان گردی برای گاو پیدا شد و به ازای مبلغ خوبی خواستار خرید گاو شد. پیرمرد نیز با یک تصمیم عجولانه گاو را فروخت تا به امید اینکه با به دست آوردن پول فروش گاو زندگیشان را بچرخاند.گاو را فروخت در حالی که پیرزن راضی به این کار نبوند. بعد از مدتی پول آنها به اتمام رسید در حالی که پیرمرد و پیرزن هیچ کاری در توان نداشتند که انجام دهد.[enshay.blog.ir]

    پیرمرد که از فروختن گاو بسیار پشیمان شده بود زیرا که به راحتی مایحتاج زندگیشان را بدون دغدغه و استرس فراهم می کرد و پیرزن که دیگر از این وضعیت خسته و شاکی شده بود با تشر به پیرمرد که تنها کارش افسوس خوردن بود گفت:چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ پشیمانی سودی ندارد. برخیز و به دنبال کاری برو و ما را از این وضعیت نجات ده، با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ کاری پیش نمی رود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    دانلود نمونه سوالات امتحانی آزمون نگارش دوازدهم

    نمونه سوالات آزمون نگارش دوازدهم

    سوالات آزمون نگارش دوازدهم 3

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 1

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 2

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 3

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 4

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 5

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 6

    دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم - 7

    نمونه سوالات بیشتر به مرور اضافه خواهد شد.

  • ۲ نظر
    • انشاء

    دانلود نمونه سوالات امتحانی آزمون نگارش یازدهم

    نمونه سوالات آزمون نگارش یازدهم

    سوالات آزمون نگارش یازدهم

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 1

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 2

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 3

    نمونه سوالات بیشتر به مرور اضافه خواهد شد.

  • ۰ نظر
    • انشاء

    دانلود نمونه سوالات امتحانی آزمون نگارش دهم

    نمونه سوالات آزمون نگارش دهم

    سوالات آزمون نگارش دهم

    دانلود نمونه آزمون نگارش دهم - ترم دوم - 1

    دانلود نمونه آزمون نگارش دهم - ترم دوم - 2

    دانلود نمونه آزمون نگارش دهم - ترم دوم - 3

    نمونه سوالات بیشتر به مرور اضافه خواهد شد.

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع نیمه شعبان

    موضوع انشا: نیمه شعبان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شب نیمه‌ی شعبان است؛ شبِ شورانگیز سالهای کودکی‌ام و پَرسه‌های پر از چراغ و شربت و شیرینی، در شهری که انگار همه منتظر آمدنش بودند و پرچم عدالتش؛ منتظر آنکه "کسی از خویش برون آید و کاری بکند".
    جشن نیمه‌ی شعبان انگار تمرینی بود برای آذین و فرش کردن زمین و آسمان برای روزی روزگاری استقبالش... و صدای منتظرانِ دلتنگی که می‌خواندند:
    "عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ"
    یعنی: بر من سخت می‌آید که همه‌ی خلق را ببینم و تو را نه!...
    سالها گذشت و آنانکه وعده‌ی استقبالش را می‌دادند به فکر بدرقه‌اش افتادند! هنوز نیامده برایش حرمی ساختند و نه به خاک، که به چاهش سپردند و به منتظرانش نشانیِ همان حرم و چاه را دادند؛ منتظرانی که قرار بود روی زمین را عدالتخانه کنند زیرِ زمین را پر از نامه کردند؛ نامه‌های شکایت به او.
    مادربزرگ اما می‌گفت: چاه‌کَن همیشه تهِ چاه است! منظورش جمکران نبود ولی چه فرقی می‌کند اگر آخر قصه، قرار است چاه‌کَن تهِ چاه بماند.
    ولی کاش بیاید! نه برای آنکه زمین را پر از عدالت کند و نه حتی برای آنکه چاه‌کَنان را تهِ همان چاه بگذارد و دل‌مان خنک شود، نه! کاش بیاید چون کم نیستند مادرانی که هنوز تمام دلتنگی‌شان را برای آمدنش نگه‌داشته‌اند... مادر شهیدانِ عباسی، وقتی محمدش را بعد از شلمچه‌ی آخر، به خاک می‌سپردیم حتی اشک‌هایش را هم گذاشته بود برای روز آمدنش...
    عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ...

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم موضوع طلوع و غروب

    نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

    موضوع: طلوع و غروب

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    با طلوع دل انگیز خورشید شور و نشاط هرفرد در زندگی آغاز می شود،وبا غروب غم انگیز خورشید زمان کار و تلاش روزانه پایان می یابد.
    طلوع یعنی زندگی دوباره،وشروعی دوباره برای خوب بودن....غروب یعنی تمام شدن یک روز پر از کار و تلاش..یعنی پایان ،پایان یک روز تلخ یا شیرین....
    بعضی از انسان ها در زندگی خود مانند خورشید طلوع می کنند و صفحه ی جدیدی از زندگی را شروع می کنند،و صفحه ی قدیم را فراموش می کنند.
    موقع طلوع خورشید هوا روشن است و موقع غروب خورشید هوا تاریک است....[enshay.blog.ir]
    موقع غروب خورشید دلم می گیرد گویی دلم هوای کسی را می کند،سرمای دستانم با هیچ گرمایی گرم نمی شود.
    گویی کم دارم کسی را که زیاد است. اولین طلوع زندگیم را به یاد ندارم اما می دانم که کودکی کوچک بودم.وقتی بزرگ تر و جوان شدم معنای طلوع کردن را فهمیدم و در زندگیم طلوع کردم. اما وقتی پیر شدم حسم مانند غروب خورشید بود . بی تو زندگیم مانند مرگ است.تنها تو را دارم،اما در عین بی نیازی ام نیازمدم....
    نیازمند شانه هایی استوار که بر آنان تکیه کنم....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم موضوع پرواز و سقوط

    نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم 

    موضوع: پرواز و سقوط

    انشا موضوع پرواز و سقوط

    گاهی می شود آنقدر بدوی که زانوهایت زوق زوق کند و درد ازسر پنجه هایت مانند سوزن تیز بالا بیاید و تا مغزو استخوان، تیربکشد .مانند کشیدن ناخن هایم بردیواری که زمانی تو در خیال بااو بودنی ودلت پرواز با او را می خواهد،صدای ناخون هابند افکارت را پاره و دستانت را جدا میکنند ، وتو مجبوری به سقوط

    پاهایش را دراز کرده بودو درخیالش کودکی را بر پا تاب میداد وزمزمه بار برایش لالایی میخواند.و هراز گاهی چشمان خود را می بست که کودک ببیند خواب است و بخوابد!چون بعد از خواب به او قول پرواز داده بود!قول داده بود بر فراز ابرها بنشینند و از آن بالا به خدا گله کنند، یا شاید کودکانه برایش بغض کنندتا دل خدابرایشان به رحم آید!

    من بودم،آن دختری که در 6 سالگیش با موهای موج دارش ریسمانی بافته بود برای پروازی سمت خدا! من بودم، منی که حال زانوهایم از فرط دویدن دیگر تا نمی شود!و چرخ فلک جوری دانه دانه به نابودی پرواز هایم کمر بست که دیگر کمری برای ایستادن نماند.

    یاد دارم زمانی چیزی یا بهتر است بگویم کسی رادلم طلب می کرد که برای داشتنش چشمانم کاسه ای خون بود و دستانم انقدر برای رسیدنش به ریسمانی چنگ انداخت،غافل از آن که ریسمانش همچون شاخه گلی، فریبنده خنجرهای زهر آلودش را بر بند بند انگشتانه پینه بسته ام فرو می آورد
    اما زهی خیال باطل..
    چشمان من از این دردها لبریز بود،لبریز تر از افکار دختری شش ساله برای پرواز!
    لیلیی بودم مشهور به مجنونگی،مجنون چشمان زاغ سیاهی که مرا به مرز دیوانگی می برد،مجنون آن نگاهی که مرا به عرش و گاهی به فرش می نشاندو دستانی که برایم بال پرواز بودند و گرمای حمایت مردانه اش رهایم نمی کرد،و من مستانه از ته دل برایش ضعف می کردم زمانی که نامش را می خواندمو او با(جانه دلم) جوابم رامی داد!![enshay.blog.ir]

    اماپاره شد،درست مانند افکار که با صدای کشیدن ناخن ها بردیوارپاره می شود.ریسمان آرزوی پروازم وطلب بودن یار پاره شد!! و من ماندمو یک دنیا دیونگی و محتاج شنیدن صدای دوباره اش.
    دستانم از دوره ریسمان جدا شدومن مجبور بودم به سقوط.به سقوطی که می دانستم بعد از زمین خوردنش هیچگاه تکه های قلبم پیدا نمی شوند.

    آری
    وقتی سالها با موج های موهایت ریسمانی ببافی برای پروازو نشود بپری،و مجبور شوی به سقوط!
    تو می مانی و یک دنیادیوانگی:)

    نویسنده:زینب وحدانی
    دبیر: خانم نوروزی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء