نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن
موضوع: نماز
خدایا صدایم را میشنوی؟
خدایا صدایم را میشنوی ؟ دلم بد جور هوای تو را کرده است! خدایا صدایم را میشنوی؟ کمی پایین بیا کمی دستم را بگیر . بگذار سر روی شانههایت بگذارم و یک دل سیر گریه کنم ! عجیب حالم بد است . صدایم را میشنوی؟
آری گویا وقت دیدار فرا رسید، باید خودم را آماده کنم ! بعد از پوشیدن چادر گل گلی که از مادربزرگم هدیه گرفته بودم سر پا ایستادم و چشمانم را بستم ! که دیدار شروع شد!.....
خدایا! کنارم هستی؟ میشود سر روی شانههایت بگذارم؟ دلم بد گرفته است ،دلتنگی امانم را بریده ! اگر نفسی میآید و میرود به امید توست تویی که میدهی امید به من.... دیگر از این آدمها خستهام ! میشود کمی از بهشت برایم بگویی؟ میدانی خدایا میخواهم درد و دل کنم ......
میشود بیماریها را از بین ببری ؟ میشود از داغ روزگار کم کنی ؟ اگر اینها برای عاقل کردن ماست ما ترجیح میدهیم نادان بمانیم ! خدایا میشود نان شب همه را فراهم کنی ؟ میشود حداقل یک امشب کسی گرسنه نخوابد ؟ میشود عروسکها را کنارشان و مدادرنگیها را داخل کیفهایشان بگذاری؟ یک امشب معجزه کن ! دنیا گویی قهر کرده است. روی خشن خود را به ما نشان میدهد ...
این روزها غم مهمان خانههای ماست گویی به او خوش میگذرد ! ول کن ما نیست !!! بعضیها فراموش کردهاند که شما هستید ... دوست ندارم بروم ! دوست دارم بیشتر بمانم بیشتر صحبت کنم ... میشود بیشتر بمانی ؟؟؟؟
زمان دیدار به پایان رسید ..... خدا سکوت را خوب می شنود، فریادهای آن را خوب درک میکند ... حرفهای چشمانم را با صدای بلند میخواند!
نماز یعنی در و دل کردن با کسی که بدون قضاوت به حرفهایت گوش کند ... ما آدمهای خوبی نیستیم .... با دستان خود دیدار را کنار میزنیم ! خدایا ما نمازگزاران به عشق تو دیوانهایم ... دیدار تو وقت سحر از غصه نجاتمان میدهد . همیشه استرس آن نسخهای را دارم که سر نماز سحر برایمان میپیچی!!!
میدانی خدایا میگویند وقتی کارت دعوت مهمانیات را میان مردم پخش میکنی اگر آرزو کنم بر آورده میشود. اما نمیدانم ، نمیدانم از کدام شروع کنم ... ای کاش با من سخن می گفتی.. ای کاش...
ای کاش خدایا الان پیشم بودی کنار من ! میدانم سرزمین ما جای خوبی نیست اما بیا کنارم بنشین میدانی ، خیلی وقت است که حتی با دیدار تو این قلب یخ زدهام جان نمیگیرد ... میدانم پاییز را فرستادی که دلتنگترم کند !!! چه به پاییز گفتهای که اینگونه بی محلی میکند ، سردی نگاهش این روزها بد عذابم میدهد !
ساعات دیدار با تو کم و سخن بسیار است. این روزها هم که حال من طوفانی است ،بارانی است... خیلی وقت است که زمستان در من شروع شده .. این دیدار توست که بهاری میکند حال مرا ! سخن گفتن با تو ......
خدایا میدانی چی دوست دارم اینکه سر نماز بیایی کنارم بنشینی ، من تو را صدا کنم و بگویی: جانم مینا جان ! من نیز از اینکه اطمینان داشتم که آمدهای سر بر روی شانههایت بگذارم و بگویم از همهی آرزوهای که خود آنهارا میدانی .... از آن کسی که خودم و خودت جریانش را میدانیم !!! دست نوازش بر سرم بکشی تا آب شود برفهای درونم و از چشمهایم بیرون بریزد .....!
خدایا دیگر سرت را به درد نیاورم! زیادی حرف زدم ... فقط یک خواسته دارم از تو خدایا شنیدهام بهشتت را بینظیر درست کردی !! بیا ...به دیدنم بیا و من را پیش خود ببر ... فقط یک لحظه بهشت را ببینم اگر دلم خواست برگردم به زندگی و اگر شما اجازه ندادین به این دنیای ...... بر میگردم !
راستی نگفته بودم دلم برای دیدنت پر میزند ...
نه! انگار نه انگار .. فایده ندارد خودم میآیم !! سر همین نماز باید خدا را به زمین بیاورم !!! تا ببیند حال و روز دل دلتنگ مرا ... تا ببیند زندگی با ما یار نیست ! حوالی من حتی هوا آدم را به قتل میرساند .. روی قلبم نوشته شده :
(( هشدار ، هشدار لطفا نزدیک نشوید خطر ریزش و ترکیدن !!! بازدید فقط توسط خدا !!⚠️))
باید بروم خیلی دیر شده ... باید به دنبال خدا بروم ... هشدار جدی است !!!
نویسنده : مینا رستمی
دبیر : خانم قربانی
پایه دهم
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه
موضوع انشا: نماز ستایش زیبایی ها
خداوندا اکنون بااین حال زار گریان دراین نیمه ی شب به دیدارتو آمده ام تا جلوه ای از جمال توراببینم،مراراهی دراین ظلمت قرار ده و چراغی که راه رابرای من هموارکند به من عطاکن مشکلاتم را درهم کوفته ام خستگی تن رابردوش کشیده ام وازخواب نازبیدارگشتم تادرحریم امن تو ماوا گیرم واز زلال رحمت تو بهره مند شوم و جرعه نوش نیمه شب توباشم ونمازمیگزارم نمازی با عشق نمازی همچون نمازشب،آهسته وضومیگیرم ودرگوشه ای آرام میگیرم ،جانمازم رامیگشایم وتسبیح خود رابه دست میگیرم روبه تومی ایستم ونمازمیگزارم آنگاه خستگی روز ازتنم بیرون می رود وچشم های خواب آلوده و خمارم ،خمارتو می شود،دردهای خودرافراموش میکنم ودرباغ پرازصفای تو آهسته قدم می زنم وتورامی خوانم استغفار می کنم ،چشم هایم ازشوق خو واز ترس عذاب می گرید ومی گویم:الهی العفو ،زبانم به لرزه می افتد ومی گویم:استغفرالله ربی واتوب الیه .گوشهایم سکوت رااحساس میکنندوبانگ الله اکبر زمین وزمان رامیشنود دستانم روبه تودراز وازتوطلب توبه میکنند قامتم برپاهایم ایستاده و سرم به زیر است .خدایا دراین موقع شب دلم به امیدتوخوش است ،دلم به زیبایی پرتلالو جذاب تو خوش است ،مات مبهوت می مانم وگریه امانم نمی دهد،ازپرکاهی سبکترم،احساس خوشی دارم ،کاش همیشه همینطور بود تو زیبایی ،زیبایی ،زیبایی.
نویسنده: مرضیه دهکانی
موضوع انشا: زیبایی های نماز
صدای دلنشینی گوشهایم را نوازش میکند و سکوت و تنهایی ام را در هم میشکند بویی به مشامم میرسد. عصاره عطر اقیاقیاست که با گل رز امیخته شده و فریاد دلنشین الله اکبر را با نسیم صبحگاهی به در خانه مردم می کوبد؛خدا بزرگ است.« حی علی فلاح»بشتابید به سوی رستگاری.از خواب برمی خیزم به کنار حوض می روم شنای ماهیان درون حوض مرا به یاد،شستشوی انسان بوسیله ی نماز های پنج گانه می اندازد. چه صدای دلنشینی«لا اله الا الله»معبودی جز او نیست.سجاده ام را باز می کنم،فریادی از درون،خود را به دیواره های وجودم می کوبد و انگار دیگر تحمل سکوت را ندارد.
می خواهد بغض سکوتش را بشکند و فریاد بزند و با خدای خویش راز و نیاز کند. قنوت چه لحظه زیبایی است. انسان را به یاد ان پرستویی می اندازد که سالهاست در فراغش
به افق نظاره میکند. و من در بی کسی هایم تنها نام مقدس تو را زمزمه میکنم چون تو تنها کسی هستی که در اوج فاصله ها صدایم را میشنوی. ای یاری دهنده دلهای ناامید از تو میخواهم دلم را با نورت روشن سازی ودر هنگام مصیبت ها پناه دل بی کسم باشی. نماز را دوست دارم وقتی که سر بر سجده میگذارم ودر مقابل مقام بلند تو حاجتم را میخواهم وقتی که سجده میکنم میخواهم ساخته شدن وجودم از خاک را به یاد آورم و همچنین از نعمت های بی کران خداوند تشکر کنم.وقتی نماز میخوانم به کرانه های آسمان میرسم،به اعلاء و به عروج میرسم نماز لحظه ی زیبایی است. آری چه زیباست زمانی که فرشتگان در زمان خواندن تو را همراهی میکنند و آن نور و درخششی که در چهره ی ما پدیدار می گردد.فرشتگان را ببین در دستهایشان قلم هایی است که ثواب نماز را می نویسند قلم هایشان از جنس انوار الهی است. انسان با نماز به شناخت حقیقی خدا می رسد. و چه زیباست مرگ در حال نماز.
موضوع انشا: نماز
صبحگاهان و شامگاهان، نمیدانم این چه شوقی است که مرا این همه به اشتیاق وا داشته است،اشتیاقی که حتی تصور آن هم برایم زیباترین هارا به همراه دارد.
نمیدانم در نماز چه حرف های را با خدایم میزنم که دوست دارم تمام آن لحظه را به شوق لبخند خدا و درود ملائکه همچنان بگویم حرف هایم را،انگاری حرفایم هم برای خودم آرامش بخش هست و هم خداوند از شنیدن آن ها لذت میبرد،زیرا در آن لحظه که با خدایم خلوت کرده ام از همه ی گناهان خود را محفوظ کرده ام، هم از گناه غیبت،هم دروغ و کینه،هم حسادت و ریا،و هزاران هزار گناه دیگر،که در آن هنگام از همه آنها به دور هستم،همین هم برایم کافی هست که خداوند با لذت به سخنانم گوش سپرده است.
هر وقت میخواهم نمازم را اقامه کنم به یاد زیبای ها و لذت های آن لحظه ای می افتم که توجه خداوند و ملائکه بر من است،پس خود را سریع تر به سوی اقامه کردن نمازم آماده میکنم،و در این لحظه به یاد سخن با ارزش پیامبرم حضرت محمد(ص) می افتم که می گویند:هر روز خودتان ر ا از روز قبل بهتر و زیباتر برای نماز آماده کنید.
سجده ام را آنقدر طولانی می کنم انگاری دیگر هیچ وقت نمی خواهم سر از سجده بردارم،آنچنان دست به قنوت میشوم گویا از خدا همه ی دنیا را می خواهم،ولی همه دنیای من همان لحظه قنوتم هست که خدا حرف هایم را شنیده و با لبخندش مرا آرام گردانیده است.
هیچ حسی به اندازه این شیرین نیست که دانه های تسبیحت را یک به یک با قلبی پاک و چشمی اشک بار از شوق وصال ارتباط با خدا بیندازی،همه ی فرشتگان از سوی ما به خدا پیک شادی را ببرند.
سجاده ام را اینقدد عطرباران کرده ام که انگاری خوشبوترین گل دنیا در کنار گذاشته اند،شاید هم گذاشته اند ولی من از وجود آن بی خبرم.
لحظه ای را تصور کنید،با چادری سفید،سجاده ای آبی،و تسبیحی با مهره های قرمز حال رو به قبله ایستاده ای و با خدایت ارتباط برقرار کرده ای،به به چه حرف های شیرین و زیبای زده میشود،شک ندارم که خدایم در این لحظه بهترین ها را برایم رقم زده.
پس نماز بعدی ام را با شوق و اشتیاقی بیشتر اقامه می کنم.
من همانیم که لحظه ای نمازم را ترک نکردم ای خدای خوبی ها....
نویسنده: زهرا درویشی
دبیرستان ادب گوربند
هرمزگان ، میناب
دبیر : فوزیه عباسی