موضوع: گذر رودخانه در دل دشتی زیبا
به نام پروردگار مهربان…
رودخانه!چه نام زیبایی! نامی که با شنیدنش زلالیت و پاکی در ذهنمان تداعی میشود و با خود آرامشی مثال زدنی را برایمان به ارمغان می آورد.
رودخانه با صدای دلنشین شر شر خود از دل دشتی سبز عبور میکند؛دشتی که سبزی اش چشم را خیره میکند و مانند نگینی در زمین میدرخشد.رودخانه آن قدر پاک و زلال است که سنگ های ریز و درشت غلتان درون آن به آسانی دیده میشوند. در کنار رودخانه زنبق های زرد رنگ رشد کرده اند که خود را به دل زلال رودخانه سپرده اند و با هر تکان رود به رقصی موزون در می آیند.گل های بنفشه و نسترن در اطراف این رود فراوان اند که با دستان پر مهر و سخاوتمند رودخانه از تشنگی نجات میابند و سیراب میگردند.رودخانه در مسیر خود با پیشکش کردن بخشی از وجودش به حیوانات و گیاهان بی رمق آنها را پر انرژی و شاداب میسازد.
رودخانه گاهی آهسته و بی رمق در حرکت است و گاهی آنچنان تند و باشتاب حرکت میکند که گویی مادری از وجود تهدید و خطری برای فرزندش آگاه شده و میخواهد هر چه سریع تر سنگ های مزاحم را کنار بزند و خود را به فرزند دلبندش برساند تا از آن محافظت کند.
کاش ما هم سخاوت رودخانه را داشتیم تا همهٔ موجودات اطرافمان را از عشق،مهر و محبت سیراب کنیم؛کاش ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی را را بلد بودیم تا مانند رودخانه برای کمک به دیگران از وجودمان بگذریم .گذر عمر ما مانند گذر رودخانه است ،خیلی سریع تر از آنچه تصور کنیم سپری میشود ؛سعی کنیم در مدت محدود زندگی مان مهربان و بامحبت باشیم ...
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط (خوبی)هاست...