نگارش دهم جانشین سازی با موضوع دریا
من دریا هستم. یکی از نعمت های بزرگ خداوندم که شگفتی های آشکار و نهان زیادی را در درون خود جای داده است.
ماهی ها، گیاهان دریایی، مروارید های زیبا و گرانبها و... را فقط میتوانی در آب های پهناور آبی رنگ من بیابی.
هر روز آفتاب گرم، نور سوزانش را برمن می تاباند تا ب وسیله ی قطره آب های بخار شده ی من، آسمانش را زیبا سازد. شب ها با مهتاب سخن میگویم و برایش دوست خوبی همچون آینه میشوم. با ستارگان بازی میکنم و هنگام خواب، برایشان لالایی میگویم. به سخنان انسان های بیقراری که نصفه شب دل به ساحلم می زنند، گوش میسپارم و با صدای موج های آرامم، آنان را دلداری میدهم.
من دریا هستم. دریایی که با صدای موج هایش آرامش را، با آب های آبی رنگش حیات را و با وسعتش، قدرت را ی تمام جهانیان ارمغان میکند.
انشای نگارش پایه دهم
صفحه 20:
موضوع: باران
بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.
اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز همانند من کینه پاشت، بغض بزرگ گلویش مانع از نفس کشیدن میشد، شاید هم کلافه شده بود...
پوزخندی به تمام تفکرات بچه گانه و غم انگیز ذهن بیمار شده ام زدم، باران میبارید، دیگر دلگیر بودن چه معنایی داشت؟!
آهی ناخواسته از سینه ام بلند شد، پرده ای اشک بر روی چشمان قهوه ای رنگ و درشتم پدیدار شد، تا به خود جنبیدم دانه های بزرگ همچون مروارید بر روی گونه های غوطه ور شدند، ناخوداگاه بیتی را زمزمه کردم (باران ببار بوی نمت آرام میکند/یار نبود،یار ندید،ز دوری او جان باختم).
کم کم صدای گریه ام در صدای غرش اسمان یکی شد، قدرت ایستادن بر روی پاهایم را از دست دادم و بر روی کف خیابان سرد و خیس رها شدم، زار میزدم، شیون میکردم، به درک که هزاران چشم پرسشگر به سمت من بود، به درک که زیر لب مجنون و دیوانه زمزمه میکردند، به درک که بعد از چند سال غرورم شکست، اینبار دیگر مهم من بودم نه دیگران، خود در اولویت حضور داشتم نه دیگران...
همچنان باریدم و باران نامردی نکرد و بارید...
صفحه 36:
موضوع: دریا
صبح زود بود،کناردریا ایستاده بودم وبه دریا فکرمیکردم.ابی بیکرانش،زیبایی اش را به رخم میکشید،موج های آرامش زنده بودن دریارا گوش زد میکرد.صدای دل انگیز دریاکه نشان ازآرامش دریابود،آرامشی رابه روحم منتقل میکردونسیم خنکی که می وزیدموهایم را به بازی گرفته بود.
نمی دانم چه رازی دراین پهنه بزرگ آبی پنهان است،هرگاه کنارش می آیم،آرامشی وصف نشدنی دروجودم تزریق می کند.
کفش هایم را درمی آورم،قدمی به جلومی گذارم،پاهایم سردی اب را حس میکند؛انگارحسی دروجودم مرابه بیشتررفتن به سمت آب سوق می دهد.چشم هایم را می بندم وقدم به قدم در آب فرو می روم.خنکی آب وجودم راسراسرغرق نشاط می کند؛کمی درآب می مانم.بعداز گذشت چنددقیقه،لرزی دربدنم می افتد گویی تازه سردی آب در وجودم رسوخ کرده است.زوداز آب بیرون می آیم.
کناردریا می نشینم ودوباره به این دریای بی کران خیره می شوم.
صفحه 51:
موضوع: خورشید (انشا باموضوع شیوه پاسخ یک متن عینی)
خورشید یکی از میلیاردها ستاره ی موجود در جهان است. این ستاره در مرکز منظومه ی شمسی قرار دارد. نه سیاره ی منظومه ی شمسی تقریباً بر روی یک صفحه به دور خورشید می چرخند. خورشید به دلیل نزدیکیش به ما درخشانتر وبزرگتر از سایر ستارگان به نظر می رسد. فاصله ی آن تا زمین 150 میلیون کیلومتر است. قطر خورشید حدود 1.390.000 کیلومتر است که در مقایسه با قطر زمین (12756 کیلومتر) بسیار زیاد است. با اینکه خورشید از گاز تشکیل شده است، وزن آن بیش از 300 هزار برابر وزن زمین است. حجم خورشید حدود 3/1 میلیون برابر حجم زمین است. هشت دقیقه و 20 ثانیه طول می کشد تا پرتوهای خورشید به زمین برسند . خورشید نیز مانند سایر اجرام آسمانی همواره در حال حرکت است. این ستاره به همراه سایر اجرام منظومه ی شمسی هر 225 میلیون سال یک بار به دور کهکشان راه شیری می چرخد. علاوه بر این خورشید به دور محور خود نیز در حال گردش است. دمای مرکز آن حدود 15 میلیون درجه ی سانتی گراد است.
سطح خورشید از سه لایه ی گاز تشکیل شده است. داخلی ترین لایه «شید سپهر» نام دارد. دمای این لایه حدود شش هزار درجه ی سانتی گراد است. لکه های خورشیدی در سطح شید سپهر ظاهر می شوند. لایه ی بالاتر، «رنگین سپهر» نامیده می شود. ضخامت این لایه 14 هزار کیلومتر است. رنگین سپهر از هیدورژن، هلیم و سایر گازها به وجود آمده است. دمای این لایه حدود پنج هزار درجه ی سانتی گراد است. به خارجی ترین لایه ی خورشید که اطراف رنگین سپهر را احاطه کرده است، «تاج» می گویند.
خورشید منبع نور و حرارت در منظومه ی شمسی است. بدون وجود آن امکان ادامه ی حیات بر روی کره ی زمین غیرممکن است.
صفحه 52:
موضوع: نوشته عینی در باره خودرو
پرسش های نهایی :
_ خودرو چیست ؟
_ خودرو چگونه کار میکند ؟
_ خودرو ها چه کاربرد هایی دارند ؟
_ ماشین های هیبریدی چه نوع خودروهایی هستند ؟
متن انشا :
• خودرو یا ماشین یا اتومبیل به وسیله نقلیه چرخداری گفته میشود که موتور خود را حمل میکند یعنی خودرو بدون ارتباط با وسیله دیگر و به کمک نیروی ماشینی خود، قادر به حرکت است
• خودروهای امروزی جهت تولید قدرت از سوختهای فسیلی استفاده میکنند. این خودروها همگی دارای موتورهای درونسوز هستند که با سوزاندن بنزین، گازوئیل یا گاز طبیعی انرژی ذخیره شده در این سوختها را به شکل انرژی جنبشی قابل استفاده درمیآورند.
توان تولید شده در موتور خودرو به واسطه سیستم انتقال نیرو از موتور خودرو به چرخهای آن منتقل میشود و حرکت تولید شده به وسیله انسان، برای جابجایی یا برای کشیدن وسیله دیگری مورد استفاده قرار میگیرد.
• از کاربرد های خودرو میتوان ترابری و تولید توان کششی را نام برد ؛ تولید توان کششی در بخشهایی مثل کشاورزی یا صنعت یا خدمات مورد استفاده قرار میگیرد.
• خودروی دونیرو یا خودرو هیبریدی خودروی است که برای حرکت کردن از ترکیب دو یا چند منبع مجزای قدرت استفاده میکند. در بیشتر موارد سیستم پیشرانه آنها یک موتور احتراق داخلی در کنار یک یا چند موتور الکتریکی قرار دارد و خودرو این قابلیت را دارد که فقط از یکی از این منابع انرژی یا هر دو آنها در کنار یکدیگر استفاده کند. انواع دیگری از خودروهای هیبریدی هم وجود دارند که از سوختهای دیگری مانند پروپان، هیدروژن یا انرژی خورشیدی بهره میبرند. این خودروها به خودروهای سبز نیز معروفند.
بازنویسی حکایت صفحه 71 دهم
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود هیچکس نبود جز خدا و مصلح
مصلح با اینکه 10 سال بیشتر سن نداشت از علم و دانش فراوانی بهره برده بود و ازسایر همسالان خود چند قدمی جلوتر بود، او به شعر و ادبیات علاقه زیادی داشت و هر روز که به مکتب میرفت شعرهایی مینوشت تا توسط میرزا قاسم مورد بررسی قرار بگیرند.
یکی ازروزهامیرزاازمصلح خواست تاشعرجدیدش رابرای همه وباصدای بلندبخواند
مصلح هم بی هیچ تردیدی کتاب رادردست گرفت وشروع به خواندن کرد.......
قسمت کمی ازشعرخوانده شده بودکه بچه هاطبق معمول ازفرصت پیش آمده استفاده کردندوبابغل دستی هایشان شروع به پچ پچ کردندوکم کم کلاس شلوغ شدو
هرچقدمصلح صدایش رابلندترمیکردصدای آنهاهم بلندترازقبل میشد
همین موضوع مصلح راناراحت کرد،اودفترشعرش راکناروگذاشت وگفت:
سخن راسراست ای خداوندوبن
ای صاحب سخن آگاه باش سخن دارای شروع واتمام است
میاورسخن درمیان سخن
پس تابه اتمام نرسیده درسخن کسی واردنشو......
خداوندتدبیروفرهنگ وهوش
انسانی ک دارای هوش وخرداست
نگویدسخن تانبیندخموش
درسخن کسی واردنمیشودتازمانی که افرادسکوت پیشه کنند
آن روزابومحمدمشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف یابه عبارتی همان شاعرپارسی گوی سعدی شیرازی درس بزرگی به دانش آموزان و دیگر افراد قرن های آینده داد به طوری که هنوز با گذشت این همه سال یاد و معنی سخن ستودنی او باقیست ... .
دهم - صفحه ۸۰
هر بار که چشمانمان را می بندیم می توانیم خود را در قالب شی یا کسی دیگر تصور کنیم . گاهی یک سنگ ریزه و یا گاهی یک پروانه.
بال می زنم و پرواز می کنم از لابه لای برگ های سبز رنگ و درختان بزرگ و بلند تا برسم به قرار عاشقانه با گل ها همان گل هایی که عطرش مست می کند و رنگش نوازش می کند روحم را. گل هایی که رنگا رنگ اند و همچون سفره ایی خوش رنگ و لعاب بر زمین پهن شده تا من را به نشستن بر روی گلبرگ هایش دعوت کند تا از شیره ی خوشمزه اش گلویی تازه کنم و دوباره بال بزنم و بروم به سمت و سویی دیگر. می روم به سمت دریاچه ی زیبای جنگل تا هم آبی بنوشم و هم در آب ذلالش که هم چون آیینه ایی شفاف است تصویرم را ببینم و دوباره و دوباره از پرهای رنگارنگم با خال های ریز و درشت رویش دیدن کنم و باز دوباره حض کنم و از پروردگارم برای این همه زیبایی و دقت که بر روی بال هایم نقاشی کرده است سپاس گزارم.
شکر بگویم برای روزهایی که کرم بودم و در پیله ی خود پروانه ایی شدم تا پرواز کنم و دنیایی را که از زمین دیده بودم این بار از آسمان ببینم. دو دنیای مختلف با دو تصویر متفاوت. من پروانه ام، همانند خیلی های دیگر می خندم، گریه می کنم، عاشق می شوم و با دوستان خود بازی می کنم و در نهایت می میرم. ما پروانه ها دنیا را زیباتر می بینیم. زیرا که دو بار متولد شده ایم. یک بار به عنوان کرم و بار دیگر به عنوان پروانه. پروانه بودن بال می خواهد تنها دو چشم بینا می خواهد تا دنیا را زیباتر ببینیم. پروانه بودن کار هر کسی نیست. پروانه بودن دل پاک و مهربان می خواهد....
پاسخ شعرگردانی صفحه 97 نگارش دهم
شعر گردانی:
مگر دیده باشی که در باغ و راغ / بتابد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتش ای کرمک شب فروز / چه بودت که بیرون نیایی به روز؟
ببین کآتشی کرمک خاک زاد / جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرانیم / ولی پیش خورشید پیدا نیم
بازگردانی و بازپروری:
شاید تا به حال در میان باغ کرم شب تابی را دیده باشی که همچون چراغ در شب می در خشد .
یک نفر از کرم شب تاب پرسید که چرا هنگام روز بیرون نمی آیی و نمی تابی .
بنگر که کرم شب تاب از روی بینش و آگاهی چه جوابی به او داد : من تمام طول شبانه روز را در صحرا به سر می برم ولی در برابر تابش خورشید درخشان دیده نمی شوم و به چشم نمی آیم.
صفحه ی ۹۷: شعر را بخوانید و درک و دریافت خود را بنویسید
بازپروری شعر مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ
مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ
یکی گفتش، ای کرمک شب فروز چه بودت که بیرون نیایی به روز
ببین کاتشی کرمک خاکزاد جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرا نیم ولی پیش خورشید پیدا نیم
بوستان. باب سوم
مقدمه: گول ظاهر را نخورید. بلکه به عمق آن باید توجه کنید. چیزهایی در دنیا وجود دارد که در ظاهر بسیار حیرت انگیز هستند اما در باطن بسیار ساده و بر عکس چیزهای به ظاهر ساده ایی در دنیا وجود دارد که در باطن بسیار پر رمز و راز هستند.
معنی:تا به حال دیده ایی که در باغ و بیشه در هنگام شب کرمی مانند چراغی بتابد؟ یکی دیگر گفت: ای کرم کوچکی که شب ها نورافشانی می کنی به چه علت در روز و روشنایی بیرون نمی آیی؟
کرم که مانند آتشی کوچک روشنایی داشت و از خاک زاده شده بود از سر عقل و درایت این چنین پاسخ داد: که من روز و شب(تمام مدت) در صحرا هستم اما در شب دیده می شوم. زیرا که من در مقابل عظمت خورشید جلوه ایی ندارم.
مفهوم شعر: تصورات ما با آنچه که در واقعیت وجود دارد فرق می کند. ما انسان های حکیم و دانشمند زیادی را می بینیم که از نظر عقلی و هوش و درایت بسیار بالا هستند و زمانی که از میزان عقل و هوش آن ها مطلع می شویم غبطه می خوریم و می گوییم این فرد همه چیز را می داند اما در واقعیت دانسته ها و آگاهی آن ها محدود است به یک مقطع و درجه ایی دارد در حالی که درایت و آگاهی خداوند بسیار زیادتر از آن دانشمند است. دقیقا مانند نور همان کرم شب تاب در مقایسه با نور خورشید که نور کرم شب تاب در مقایسه با خورشید بسیار ناچیز است یا مانند پزشک معالجی که با مداوای بیماری یک شخص بسیار شکرگزار و قدردان او می شویم اما در حقیقت این پزشک در مقایسه با خلقت و معجزه ی خداوند بسیار ناچیز است.
در حالی که خداوند همه ی خلقت خود را، سلول به سلول و اتم به اتم با چنان نظم و درایتی در کنار یکدیگر چیده است، تا این چیزی که ما می بینیم شده است.
نتیجه گیری: در ظاهر که به کرم نگاه می کنیم متوجه می شویم که این آفرینش بسیار حیرت انگیز است ولی با کمی دقت متوجه می شویم که این ها همه آفریده ی پروردگار است. ظاهر ماجرا ساده است اما کمی که تفکر کنیم متوجه می شویم انقدر سخت و پیچیده است که حتی فکر و ذهن ما گنجایش آن را ندارد.
پاسخ کارگاه صفحه ۱۱۸
شخصیت: مرد روستایی ،کوزه ی شکسته و کوزه ی سالم
ماجرای داستان: (از بند دوم تا بند پنجم)غرور کوزه ی سالم و شرمندگی کوزه ی شکسته ،گفتگوی مرد روستایی وکوزه شکسته-اوج داستان دید مرد روستایی متفاوت است و با نشان دادن گلها به کوزه به او اطمینان داد که با وجود شکسته بودنش باز مفید بوده و....
فضا:
حال و هوا شرمنده بودن یک کوزه ومغرور بودن کوزه ی دیگر -چوب روی شانه ی مرد.
مکان: مسیر جاده به خانه
زمان: هرروز
روایت: شیوه ی بیان روایی-غیر رسمی -عاطفی-صمیمی
زاویه دید: دانای کل (سوم شخص)
نوشته: فرحناز حسینی ،استان البرز
موضوع انشا: دریا
نزدیک به غروب بود کنار ساحل دریا نشسته بودم، به صدای تند و وحشتناک موج های دریا گوش می دادم، صدای وحشتناکی بود اما به من آرامش میداد، آرامشی که با هیچ چیز نمیتوان عوض کرد...........یک لحظه به فکر فرو رفتم وبا خودم میگفتم دریا یعنی چی؟...یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون آورده بودند.... یعنی شنیدن قشنگ ترین انشاء درباره ی مرغ های دریایی....یعنی وسعت و زندگی بی پایان.... . هرچه به غروب نزدیک تر می شودیم صدای موج های ناآرام بیشتر به گوشم می رسید، انگار موج ها باهم دعوا داشتن یک دعوای هروز و دوستانه ، دعوای که یهو یکی از آنها صدای خود را بالا می آورد..... .
می ترسیدم، می ترسیدم از صدای دریا ناآرام و ترسناک ، می ترسیدم از تاریکی هوا ، می ترسیدم از دریایی که با تاریکی هوا بیشتر به من نزدیک می شود .... .
به افق خیره شدم، هنگامی که خوشید غروب میکرد انگار داشت پشت دریا قایم می شود، مانند یک قاب نقاشی گران قیمت و زیبا بود که یک نقاش داشت ، یک نقاش ماهر و بزرگ و توانمند که خداوند بود..... .
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد......
چندی ست که حالات عجیبی دارد......
این موج که سربه صخره ها میکوبد......
با من چه شباهت عجیبی دارد......
موضوع انشا: دریا
«دریا»
بوی خوش ساحل در مشامم پیچید . پاهایم را نرم نرمک ، بر ماسه های سرد حرکت دادم . آرام آرام قدم زدم تا از حرات پاهایم داغ واز شرم و خجالت خیس شوند .
حس مبهمی داشتم . آرامشی عجیب ، شانه های خسته ام را در آغوش کشیده بود . پلک هایم را بر هم نهادم ؛ صدای برخورد دستان سهمگینش با صخره ها و سنگ های ریز و درشت ، گوشم را نوازش میکرد . قلب بی قرارم ، برای صخره ی صبور تپید . لشکر بی رحم اشک از هر سو بر چشمانم هجوم آوردند . صخره ها به مرگ تدریجی خود ادامه میدادند و من ، گوی های درخشان اشکم را ، برای دل عاشقشان پایین میریختم .
صخره ها هم ، همچون من عاشق بودند . عاشق زیبایی و عظمتش ، و آرامش و لطافتش ! خوب یا بد ، زشت یا زیبا ، بزرگ یا کوچک با هر ظاهریا باطنی دوستش داشتند . اگرچه سرانجام در این راه جان خواهند داد ؛ اما با نگاهی شیدا به دریا می نگریستند و با استقامت ، در برابر مشت های زهرآگینش ، صبوری خرج میکردند .
آنقدر در موسیقی آرامش بخش دریا فرو رفته بودم ، که از زمان غافل شدم . چشمانم را که باز کردم ، دریا غرق در سکوت ، پیش رویم بود . انگار دلش برای صخره سوخته بود که دیگر نمی خروشید . او به حرمت عشق صخره ، قفل خاموشی بر دستان قدرتمندش زده بود و خود را از حس پرواز منع کرده بود . او حال آرام بود ، همچون دل من که دیگر بی تابی وصال را نمی کرد.
نویسنده : غزل نادی
دبیرستان : فرزانگان تالش
پایه : دهم ریاضی
دبیر : خانم پور جزی
موضوع انشا: دریا
صدای موجت ای دریا/برایم شعر زیباییست/پر از راز و پر از لذت/همانند معماییست ....!
هرگونه دردی،هرگونه مریضی،هرگونه مشکلی که داشته باشیم درمانی دارد...؛لیکن از نگاه من دریا تنها آرامشی است که از هر مسکن و درمانی در بدترین شرایط ممکن آرامش بخش تر از همه چیز است...
چه زیباست لحظه ی آرام آرام آمدن موج ب کنار ساحل و آرام آرام پر خروش شدنش...!
و بازگشتنش به دریا چه نمایی ایجاد میکند...؟؟؟
سنگ های زیبا و صدفها و مروارید ها چقدر مگر میتواند زیبا باشد؟؟؟
نشستن روی یک سنگ بزرگ و خیره شدن به امواج دریا و نگاه دورادور به غروبی که هر لحظه پر رنگ تر میشود ....
یکباره و بی خبر موج به صخره میخورد و سکوتی که در آنجا ساکن بود و خانه ساخته بود را میشکند....!!!
هرلحظه و هر بار موج کفی را ب ه وجود می آورد و مروارید ها درخشانی خود را به ارمغان میگذارند....
وقتی ک صدای آب دریا با صدای پرندگان و گنجشک ها با هم مخلوط میشوند موزیکی را به وجود می آورند .....
که.....
نمیدانم نامش را چه بگذارم،نمیدانم خواننده ی آن موزیک کیست!
همیشه دوست داشتم مثل دریا باشم ...
گاهی پر از سکوت ...
و...
گاهی پر از هیاهو ...
عمیق و گود و پرخروش ...!
دریا تنها یک واژه نیست!
دریا یعنی:
آرامش
دریا یعنی:
زیبایی
دریا یعنی:
دلنشینی
یعنی:
نعمتی که خدا ما را لایق آن دانسته و آن را به ما داده است ...!
از دریا باید آموخت که آدمها بد زندگی ات را ببری ساحل در همان جا بگذاری و بروی ......
و...
آدمهای مهم زندگی ات را در اعماق وجودت جای بدهی...
دریا احساسی ترین و با غرورترین نعمت دنیاست....
مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند ....