موضوع انشا: گرانی
اینجا صدای مرا از شهر فقیران می شنوید ؛ شهر گرانی ها . شما گرانی را در چه چیز هایی می بینید؟ خوراک؟ پوشاک؟ مسکن؟ پول؟ اینجا هما چیز گران است. حتی چندین برابر گران تر است. می گویم چندین برابر چون در شهر های دیگر هر چقدر هم که گرانی باشد ، هستند عده ای که بخرند و سیر کنند شکم زن و فرزندشان را ؛ اما اینجا شهر فقیران است . خشت خانه ها از "فقر" است . نام کوچه ها حک شده بر لوح "نداری" است . دروازه ی شهر را با ستون های حسرت بنا کرده اند.
اینجا "گرانی" حکومت میکند، وزیرش "بدبختی" است ، داروغه اش "بیچارگی" و مردمش... . مردم اینجا فقیر اند چون حیایی ندارند که تن عریان چشم هایشان بپوشانند ؛ فقیر اند چون محبتی ندارند که بر سر کودکانشان نوازش کنند؛ فقیر اند چون ملایمتی ندارند که کلامشان را به آن آغشته کنند . فکر کرده اید گرانی فقط به پول است؟ فقر تنها نداشتن مادیات است ؟ یا فقیر کسی است که نانی برای خوردن ندارد؟
نه! فرق دارد جنس فقر این شهر . فقرای اینجا شکم هایشان سیر و دل هایشان به قاروقور افتاده است ؛ چشمانشان فراخ و عقل هایشان را در بغچه ای بسته اند ؛ تن هایشان گرم و قلب هایشان لنگ سرخ بر رخ کوهستان های یخی می کوبد.
فقیر اند مردمی که نمی توانند عشق را بخرند . فقیر اند تن هایی که به آغوشی خوانده نشوند . فقیر اند دل هایی که با زلزله ی نگاهی بی خانمان نشوند .
حال مسئله این است که چه باید کرد ؟ شاید داروئی از عشق ، شاید نسخه ای نوشته شده با جوهر محبت ، یا شاید هم یک نوشیدنی سحرآمیز ! مقداری چای احساس با چند دانه هل مهربانی در قوری ای از جنس دوستی را بر سر سماور زندگی گذاشت و با شعله ی صبر به تماشای دم کشیدنش نشست . شاید این چای نابود کند طلسم دل های مردم این شهر را ...
نوشته: فاطمه محمودی
دبیر: سرکار خانم اعتمادی
شهر ری، کهریزک،