به نام خدا
موضوع انشاء: هرچه می خواهد دل تنگت بگو
شاید برای دنیای نه چندان بزرگ من که همه آرزو هایم گرفتن نمره عالی در درس هایم است و مشکلاتم هم به نسبت دنیایم می باشند برای بزرگتر ها درد ودل کردن و برای آنها از دل نگرانی هایم گفتن و غصه های انباشته در دلم را که اگر بگویم بزرگتر ها با لبخندی آن همه غم و اندوه را به سخره می گیرند و می گویند ما چنین بودیم و چه ها که نمی کردیم حالا شما با این همه امکانات چه غصه ای دارد؟
کاری بیهوده می باشد هر چند می دانم بزرگترهایم که معلم هایم و اولیا ام و دیگر بستگانم می باشند که گاه در چشمانشان غمی عمیق موج می زند. و خود را نسل سوخته مینامند،گاه بر ما غبطه هم میخورند، به بزرگی دنیایشان مشکلات بزرگی دارند و گاه با چشم خود میبینند که چگونه با کوه مشکلات دست و پنجه نرم میکنند. من چه بگویم که آنان به چشمشان بیاید. پس بهتر است دلم تنگ بماند و هرچه می خواهم نگویم تا مورد بی مهری بزرگترها قرار نگیرم و دل تنگم از بی توجهی نگیرد.اما دوستانم، هم کلاسیهایم شاید شما با من دردی مشترک داشته باشید و دل تنگی هایم را باور کنید و غصه هایم برای شما هم آشنا باشد. این همه کتاب که هرروز صبح بر دوش نهاده وظهر با آنها بر میگردیم، از ما چه می سازد؟ این همه حفظ کردن کلمه ها انبار کردن فرمول ها در ذهنمان، نوشتن و خواندن، رفتن و آمدن، در کلاس های مختلف شرکت کردن، این همه هزینه بر دوش پدر و مادر گذاشتن ، این همه کتاب و دفتر گران خریدن از ما چه می سازد؟ ما داریم چه کار میکنیم؟ ما خیلی تلاش می کنیم اما آیا کسی هست که آنطور که حق ماست ما را درک کند؟ یا راهنماییمان کند؟ و به آنجایی که توان رسیدنش را داریم برساند؟
شما بگویید دوستان من آیا کسی هست؟