موضوع انشا: نوزاد
بازهم صدای سوره یاسین که مامانم در دورانی که من درشکمش هستم می خواند ؛ می آید،مثل همیشه آرامشی در تمام وجودم منتقل کرد.
آمدم کمی دستانم را باز کنم و خستگی رااز تنم بیرون کنم ولی متوجه دستی در روی شکمم شدم! آه بازهم قل دیگرم آخر من ازدست تو چه کنم که جای من را تنگ کردی چه قدرهم پررو و چاق است مانند فیل و مورچه می مانیم:) .
من بچه آرامی هستم ولی قل دیگرم آنقدر ورجه و وورجه کرد که مادرم دردش گرفت تمام خانه را روی سرش گذاشت ،پدرم استرس در صدایش نمایان بود ،گفت: من مانده ام این دوتا چرا انقدر شلوغ هستند خدا به دادمان برسد این 9 ماه که خیلی اذیت شدیم خدا بقیه اش را به خیر کند.
بازهم من را بااون یکی جمع بستند من چه گناهی کرده ام اخر به ماهم میگویند دوقلو ؟!نه هیکلمان یکی است نه اخلاقمان ،او به آن شلوغی و چاقی من به این ارامی و لاغری[enshay.blog.ir]
چشمانم را که باز کردم مثل بقیه به جای اینکه دکتر را ببینم کسی رادیدم که هیچ دل خوشی ازش ندارم بازهم قل مزاحمم چقدر زشت است من به این خوشگلی اون به آن زشتی ظاهرا پسر است پس نمیتوان از او انتظار خوشگلی را داشت.
چپلقق!! این دنیا هم ولم نمی کند همچنان زد به چشمم که زدم زیر گریه من می دانم پدرومادرم او راازمن بیشتر دوست دارند ... .