موضوع انشا: قدم زدن در یک روز برفی
از خانه بیرون اومدم با قطرات برفی ک جلوی پایم فرود آمد نگاه کردم با خوشحالی دستانم را به هم ساییدم و شروع به قدم برداشتن کردم
مثل یک دوربین با چشمانم از همه چیز فیلم برداری میکردم از کار ها ی ادم ها که زیر چتر و با سرعت به طرف مقصدشان میرفتند یا به دختر و پسری که دست در دست هم راه میرفتند که آنقدر غرق دنیای خود بودند که سردی هوا و گذر زمان را حس نمی کردند
یا پسری که دستانش در کاپشن خاکستری خود کرده و بی توجه به اطرافیان به عکس کفش خود ک در هر قدم روی برف ها حک میکرد زل میزد که انگار کشتیش به گل نشسته بود
به درختانی که زیر برف ها زیبایی شان دو چندان بود یا سنگ فرش هایی که سفیدی برف روی آن هارا پوشانده بود
از نگاه کردن دست کشیدمو بی توجه به سردی نوک بینیم که میتوانستم سوزشش را حس کنم به راهم ادامه دادم قدم زدن در این هوا حس لذت میبخشید غیر از این ها شهر آرامش عجیبی داشت!
نویسنده: Mahsa Af