موضوع: روز آخر مدرسه
زنگ آخر به صدا درآمد / سوی خانه بی بهانه
ناگهان خالی شدم از شوق خانه / آخر امروز روزمان روز دگر بود
آخرین روز هم به سر بود / آخرین روز مدرسه
درکنار در ایستاده با هم / یک نگاهی به سر درِ یک نگاهی به گذشته
خاطرات و شیطنت ها / روز باران روز برفی روز امتحان آخر
زنگ ورزش زنگ پرسش / با تو خنده با تو گریه
بی تو حالا به چه شوقی بروم دگر به خانه / راه آشنای خانه ، در کنار هم در این دم
بچه ها این هم گذشت... / عمر ما هم بگذرد
عرصه ای دیگر به پشت سر نهیم / من چقدر دلتنگتانم بچه ها
اشکم الان بر دو گونه است بچه ها / این نگاه ها را ببین ،هرکدام طبل جدایی می زند
من چقدر دلتنگتم ای مدرسه / ما فراری صبح خسته
روز آخر پای بسته / ای دل من دل بکن از مدرسه
رسم روز آخرها همینه / من هم اینجا با شماها عهد دیدار دوباره می نویسم
وعده ما ثبت نام بعدی / هرکسی هم که نیامد یا که سرنوشت جداش کرد
توی باغچه ی دلهامون / به جای او یک گل یاد می کاریم
به امید دیدار بچه ها / او نگهدار شما....
موضوع انشا: روز آخر مدرسه
روز آخر مدرسه واقعا روز عجیبی است...
روزی که همه خوشحال هستند اما من...
نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت...
حسی عجیب سراغم می آید...
خوشحال از این که به مدرسهٔ جدیدی خواهم رفت و در آن جا دوستان جدیدی پیدا خواهم کرد...
و ناراحت از اینکه دیگر نمیتوانم هرگز لحظاتم را با معلمی همچون شما بگذرانم...!
روز های آخر مدرسه امسال به من حس عجیبی می دهد...
حسی که تا بحال برای هیچ معلمی نداشتم...
حسی عجیب...
ناگهانی...
بی مقدمه...
نسبت به شما، خانم حسین حقی عزیزم...
حسی که اجازه نمی دهد برای روز آخر مدرسه، لحظه شماری کنم...
بلکه اجازه این را میدهد که آرزو کنم کاش آن روز هیچ وقت فرا نرسد...!
«و هزاران بار معبودم را سپاس میگویم که لحظاتم را با گلی خوشبو، چون شما معطر کرد...
و تشکر میکنم بخاطر بودنتان...
مهربانی بی انتهایتان...
و چشم های قشنگتان که قاب زیبایی هاست...!
و بزرگ ترین آرزویم داشتنتان برای همیشه است!»٭
و یقین دارم امسال میزبان یک بغض سنگین خواهم بود!
نویسنده: مهساپایدار
امیدوارم خانم الاهیان این جمله را ببیند
ممنون بابت چشم های زیبا و درخشانتان