موضوع انشا: تب داغ عاشقی
باران دوباره میخواهدبا احساسم بازی کند،چون تارهای گیتارمینوازد وموهای خیسم راکه باد با خود این طرف وآن طرف می برد،نسیم ملایمی که دیگرآرامبخش روح لطیفم نیست!واشکهایی که بی اختیار روی گونه هایم سرمیخورد وچون شوری نمک لبهای زخمی ام رابه دردمی آورد؛ تا برسدبه شانه های ناآرامم. بوی نم باران که در فضا می پیچد عطر خاطراتی که به مشامم می رسد عجیب با زخم های قلبم بازی می کند.. براستی من اسباب بازی ام یا اینجا شهر بازیست؟ من به غمگین ترین حالت ممکن شادم!خدایا؟ حسرت یک لبخند از ته دل را روی دلم گذاشتی! بغضی در گلویم خانه کرده !بغضی ازجنس سنگ،دلی از جنس شیشه،وحالی از جنس بی حالی!خدایا بکدامین دردم بگریم؟ خدایا بکدامین گناه اینگونه مجازات میشوم؟آن روز یادت هست؟آن روز که شانه به شانه روی برگهای پائیزی قدم بر می داشتیم ،گرمی دستانت لطافت انگشتانت که آرامش روح بیقرار وبیتابم بود ! صدای خش خش برگ های پائیزی هنوز توی گوشم می پیچد ! پائیز غم انگیز ترین فصل دل انگیز من است! بهاری که این بار حالت پائیز را تداعی می کند! نمیدانم چرا برای من همه ی فصل ها حال وهوای پائیز را دارند..پائیزی که دیوانه را ودیوانه تر و عاشق را عاشق تر می کند..چه فلسفه ی خاصی است حال وهوای پائیزی!لعنتی مگر نگفتم صدایم که می زنی آن "میم"مالکیت را بردار؟نگفتی دیوانه ام می کنی؟ دیدی چگونه تن خسته ام را بی حس کردی ؟ آوای کلماتت که چون سنتوری در دست آدمی خسته دل به دیوار تکیه داده قلبم را تضعیف می کند ،می شود باز هم صدایم بزنی؟من تو را مَجازی نمی خواهم ؛ من حضور ثانیه به ثانیه نگاهت را در زندگی نیاز دارم!یادت می آید چگونه آرام تکیه برشانه ات دادم؟حس امنیت شانه هایت می ارزد به تمام دنیا ، ماه شبهای تارم!!! غباری از غم در فضا میچرخید ، نسیمی ملایم، هوایی نیمه ابری،نوای دلآرام جاری شدن آب،پشت آن درخت! آن قولی که دادی؟یادت هست؟ یادت هست چه قولی دادی؟ آرام ومظلومانه امّا با همان غرور همیشگی ات به چشمانم زل زدی و من محو تماشای نگاهت بودم و گفتی:دوستت دارم..گفتی تا ابد کنارت می مانم تا آخرین نفس های عمرم !مرد باش قول مردانه ات را فراموش نکن، نگذار قلبم بشکند! هنوز آن تک ثانیه خاص زندگی که در کنارت بودم در ذهنم هست! آن موقع که نگاهم به دستانت خیره شده بود برای حلقه زدن دور کمرم! من آن دختری هستم که با عشقی پاک به چشمانت خیره شدمونگاهت را به جان خریدم؛ترنم باران روی شانه هایمان چه تصویری از عاشقانه هایمان کشیده بود..اگر بزنی زیر قولت من هم میزنم زیر همه چیز!از گریه گرفته تا زندگی ام !اگر بروی من دیگر آن دخترک شوخ و خندان قدیمی نمیشوم به شیطنت هایم پایان نده..چه بچگانه بزرگانه عاشق همیم..آرام زیر گوشت آن دوکلمه ی خاص را زمزمه میکنم همانیکه شبها بغضی میشدند در گلویم و دیوانه ام میکردند!عشق من عطرنیست که دوروزه بپرد ..در تلاطم زندگی چه سختی هایی که نکشیدم،خدایا؟!؟ من صبورم امّا آه این بُغض گِران صَبر چه میداند چیست؟! این روزها عجیب تاریکی اتاق قلبم را فشار می دهد..آری !من همان دخترکی هستم که روح ضعیفم را به بازی گرفتندکه قلبم راشکستند ! اما من که کوتاه نیامدم تکه هایش رابا خون چسباندم وکنارهم گذاشتم!نمیدانم چرا این جورچین احساسم به هیچ روشی حل نمی شود! هربار آن ها را کنار هم می گذارم چیز دیگری درست میشود..چیزی که دیگر یا برای تو جایی ندارد یا همه اش مال خودت است! اشک هایم تنها همدمم در این شبهای دلتنگی است، براستی که اشک های فرهاد شیرین بود ! قسم میخورم بعد "تو" گیتار هم آغوشم بود و باران دستی برای پاک کردن اشک هایم.سخت است..سخت است درک کردن دختری که غمهایش را خودش می داند وبس،که همه حسرت می خورند بخاطر شاد بودنش،به خاطر لبخند هایش و فقط خودش می داندکه چقدر تنهاست،که چقدرمی ترسداز باختن از یخ زدن احساس و قلبش ..از زندگی! از من نرنج نه مغرورم نه بی احساس فقط خسته ام از اعتماد های بیجا! دم از بازی حکم میزنی!دل میزنی! پس به زبان " قمار" برایت میگویم ؛ قمار زندگی را به کسی باختم که تک"دل"را با "خشت" برید، باخت زیبایی بود ؛ یادگرفتم به" دل" دل نبندم، یاد گرفتم از روی دل حکم نکنم! سرفه هایم صدای شیشه خرده میدهند انگارچیزی دردرونم شکسته است..آن قدر بغض هایم رافرو دادمو خندیدم که خدا هم باورش شد چیزی نیست! خدایا بعضی ها چه راحت قول می دهند چه راحت فراموشش میکنند، آنکه رفت به حرمت آنچه با خودبردحق برگشت نداردرفتنت مردانه نبودلااقل مردباشوبرنگرد!خدایاوقتی میگویم خدایاشکرت خودت خنده ات نمیگیرد؟هرکه حال دلم راپرسیدگفتم روبراهم اماهیچکس نفهمیدروبه کدام راه.
نوشته: راضیه موسوی - کلاس نهم