موضوع انشا: باران نمی بارد
از خیابان های خشک و بی عبور تهران که می گذرم همه چیز برایم خسته کننده به نظر می رسد.
قدم،قدم،قدم، راه را آرام آرام و با سکوت طی میکنم اصلا دیگر حوصله ی هیچ چیز را ندارم.
هوا بی روح تر از همیشه بود،خشک و سردو خشن....
همچنان راه میرفتم قدم به قدم هوا سردتر می شد؛بخار هوا از دهانم گرم تر بیرون می آمد.
دیگر درخت های تنومند آنجا برایم اهمیتی نداشت،دیگر قدم زدن در آن خیابان رنگارنگ اهمیتی نداشت .
یک عصر زمستانی که فقط سرمایش سوزناک بود اما،اما زمستان مگر بدون برف و باران هم می شود . درست است که در چند سال اخیر هیچ برف دلنشینی در تهران به زمین و دل ننشسته است ولی باران هم دیگر نمی بارد.
این خیلی غم انگیز ....
هیچ کس درگیر این موضوع بزرگ و مهم نبود چرا که آنها مشغول به کارهای واجبشان بودند و هیچ کسی توجهی به این مشکل بزرگ نمی کرد .
کارهای این دنیا مارا از همه چیز بازداشته است ،همه چیز!
باران نیست ، باران نمی بارد و این یک حقیقت تلخ است! یک حقیقت محض که خواهی یا نخواهی باید پذیرفتش!
شاید اگر الان مثلا:چند سال قبل بود با نباریدن باران مردم به فکر چاره اندیشی بیفتند ،چقدر ما تغییر کرده ایم .
درست است که کاری از دستان ما بر نمی آید اما ما وسیله ایم
بهترین راه این است که به اقامه نماز بایستیم و از خداوند طلب بارش باران کنیم .
این کمبود بارش ها حاصل چیست ؟ یعنی خداوند ما را مشمول لطف و رحمت الهی خود نمی کند....
نه این افکار غلط است .
صبر خدا بسیار است و لطفش فراتر از دریاست ....
از خدا بخواهیم خدایا سرزمینم را سیراب ساز. آمین
فاطمه نظامی - پایه هشتم