دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
رباعی در سوگ استاد،
درحنجره اش راز صدا را دیدم
تأثیر دعای "ربّنا" را دیدم
باور کن با لحن"مرکّب خوانی" ش
صد بار تمام ماجرا را دیدم
محمّد شریفی
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
فرزند ایران!
از دیروز که چنین سوگی سخت نیز بر ما رفت و استاد رخت خاکی ازین جهان بربست، فرزند همایون اش کلیدواژههایی از سِحر معمای محمدرضا شجریان بودن برما افشا کرد.
از دیروز که حافظه جمعی امنیت ما آشفته گشته است و همه باسلایق و ذائقه های موسیقایی نه همسان از شجریان می گویند و می شنوند دریافتم که هنر او تنها موسیقی نبوده است بلکه هنرش کاراکتر امنیست که آبروی هنر و حلقه تسلسل پیوند در گسست های ناامنی وطن بوده است.
از دیروز در یافتم که هنر فقط به سبک هنری بستگی ندارد به قدرت باور و همراهی هنرمند است که آن را در نوستالژی و خاطرات مشترک مردم ماندگار می کند.
از دیروز به تمام میراث هایت به مردمت به پیروان بی شمار ت که اگر حتی هنرت را نشنیدند اما هنرمند بودنت را دوست می دارند می نگرم.
به مردمی که تو را شنیده اند فارغ از آن که در چه دستگاهی می خوانی و در کدام نمی خوانی ...
از دیروز آن روز تاریک تاریخ مان به همایونت می نگرم.
دیشب که می گفت: دلم می خواهد پدر را در باغ خودم --بغل دست خودم- بکارم و چقدر دلم می خواست بگویم آقای شجریان ما هم تک تک مان هر کداممان دلمان می خواهد استاد را بغل دست خودمان بکاریم و درخت شویم اش جنوبی و شمالیش چه فرق میکند که بار داده است که جوی کنده است، که باران است و ما
ریشه های تو را دریافته ایم
از دیروز به پیام همایون می نگرم، به صریح ترین میراث بی ادعایت، که نوشت :
"خاک پای مردم ایران پر کشید"
از دیروز این خاک سرمه سای چشمان من است
و به امروز مینگرم که همایون در بهشت زهرا گفت: رسالتی داشتهای و خوشا آنان که دریافتهاند ...
و خوشا آنان که در می یابند که صدایت، غرورت به وطن و دست گرمت در پریشانی جمعی قوم ما چون خاطره امنیتی ارام باقی خواهد ماند.
از دیروز به تمام میراث هایت ، مردمت
وطنت ات ،
شعر فارسی
صدایت
فرزند خلف استوارت که به ما امانت داده ای
می نگرم
و هرگز و هرگز با تو بدرود نمیکنم:
" محمدرضا شجریان فرزند ایران"
دکتر نوشین طالب زاده
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
برای اسطوره آواز
سحرگاهی که گاه بیداری بود
و آغاز چشم بستن ؛
دل کندن از خورشید
پایانِ امید محال شد ...
آن گاه که ،
سرنوشت و روزگار
تو را آهنگ رفتن
و ما را سوگ نشستن
سفارش نمود
جز همدردی غریبانه
دورادور
وبا درد شریک شدن ؛
تسکین دیگری
از مریدانت بر نمی آید ...
که لحظه ی دلتنگی را
ورق بزند
وخسته ازاشک های شبانه
دل را آب و جارو بکند
ترانه های پر از تو
برای تکّه های به جا مانده
از مرغ سحر تا طریق عشق
زاده ی حماسه ای شد
که سخت و آسان باید
این دوست داشتن را
جا گذاشت و رفت ...
اما دلی که سرشار از
شراره ی عشق باشد
و حکمت زندگی
و داستان بی گزیر
مرگ را بداند...
در غمخواری و غمناکی
با اشک و اندوه
به امید ِ روئیدن ِ
گل واژه های آواز
از بهار حنجره ها
رُستن آغاز خواهد نمود
و دل را تسکین خواهد داد
و این رنج ؛
داستان همه ی ماست...
تو رفتی واژه ها پژمرده گشتند
ترانه های دل ، افسرده گشتند
تو گفتی شاعران هرگز نمیرند
قلمها بعد تو ، دل مرده گشتند
نوا_نوشت
حمیده_اسدی ، دبیر نگارش استان اصفهان
( نوا ) ۹۹/۷/۱۷
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود!
حال خوشی نداریم.
پدری را از دست دادیم تمام خاطرات کودکی یک به یک جلوی چشمانمان دلبری می کنند.
از لحضه های شیرین ربنای افطار تا دود عود و دلشدگان.
حتی تکرار آواز محزونش بر سر خاک استاد بنان.
در زمان جنگ تصنیف از خون جوانانش تسلی بخش دل های داغدیده بود.
با مرغ سحر اوج می گرفتیم.
نوروز با نوای زکوی یار می آیدش سال مان نو می شد.
با آوای بم تکه تکه های ارگ را با او باز خوانی کردیم.
با بوی بارانش گریستیم .
چه خوشحال بودیم که همایونش هم پای پدر نغمه سر داده است.
آری!
سرو تناور آواز ایران در تند باد حوادث ریشه در خاک داشت.
نوایش از مرزها گذشت.
هماره دعا می کردیم:
یا رب نوایش گرم!
دمش گرمتر باد!
خاموش شد.
اما صدایش در همیشه تاریخ جاودان است .
سفرت به خیر استاد!
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
در جوار یار آرام بخواب
سمیه مجیدی
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
خسروا!
ما بی تو خسته ایم ...
ما چه خوشبخت بودیم در زمان تو زاده شدیم و با تو بالیدیم ، تو همراز عاشقی هایمان شدی و همراه راز و نیازهایمان
عطش عصرگاهی رمضان های تابستانی مان ابتدا با تو فرو می نشست و کام جانمان با تو سیراب می شد . هر گاه که بهانه آسمان را می گرفتیم و دلمان برای "آنجا" تنگ می شد تو راه می گشودی ، صدای تو ما را بر بال ملائک می نشاند، در پیچ و تاب فیروزه ای اسلیمی ایرانی می چرخاند سپس به آن سوی گنبد مینا می برد، پروازی نوشین و گوارا
با تو به رقص درآمدیم ، عارف شدیم ، چرخ زدیم .
غزل های حافظ و سعدی را می خواندیم ، حفظ کردیم حتی تفسیر و تحلیل می کردیم اما با تو حضورشان را ، اصل و حقیقت و احساس و شعورشان را می فهمیدیم ، و آنگاه که بر دل و جانمان می نشست زیر لب هم گام با تو زمزمه شان می کردیم.
و امروز ما بی تو خسته ایم ...
✍️فاطمه مرتضوی
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
باران ! ببار
فراوان بباااار
آسمان تمام ابرهایت را بیار
تمام باران هایت را ببااار
اینجا
کشوری دارد می سوزد
در دل من
شهری ست که آتش گرفته
اندوه شده رشته کوه
ایستاده بر شانه های ما
اصلا آسمان
باران را بی خیال
رعد و برقت را بیار
تگرگ باید ببارد
داد بزن
بگذار
صدای غرش رعد به گوش زمین برسد
بگو که تو هم دلتنگی
این بار
کار باران نیست
شستن اندوه از دل های ما
سیل باید بیاید
طوفان بشود
شاید بتواند
غم نبودنت را از دل های ما بکند و ببرد
لطیفه صمدوند
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
دیشب... ، امشب
دیشب چه بزمی بوده در افلاک!
ای ساکنان خاک!
دیشب نواخوان سکوت و شب
با صد کرشمه تا کنار کوی رندان رفت
مهمان حافظ شد
تا اوج سعدی، شور مولانا
تا آذرستان باباطاهر...
آزاد از بند «مبارز» شد
دیشب چه بزمی بوده آن بالا
از دور میدیدم:
گلبانگ زیبای سیاوَش را
رقص جلال الدین میان بحر آتش را
دستار سعدی گوشهای ، رقصان میان بزم،
چرخ شگفت انگیز عطار و سنایی را
آواز قو، در آخرین دیدار اهل خاک
لبخند معنادار جانسوزی به چهره
پرواز تا آنسوی افلاک
امشب دوباره باز بَزمابَزم
فردوسیِ پاک آن بزرگْاستاد
آن نادر دوران
شد میزبان این مهین انسان
جام پیاپی با «امیدِ» ناامیدان میزند امشب.
پر کن پیاله!
امشب تمام شاعران، خنیاگران جمعاند
غوغای آواز و نشاط و رقص و پاکوبی
-ما همچنان در لایههای غم فرو رفته-
بگذر ز ناله
راه رهایی جستوجو کن
سوی مدارِ مهر، رو کن!
محسن_سامع
نویسنده، نقاد و مدرس ادبیات استان اصفهان
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
خسرو خوبان
حالا "به یک لا پیرهن،خوابیده" ای ،ای جان جان
ای کاش " بوی نسترن" از خواب بیدارت کند.
کو آن توان و تاب که غمت را یارا باشد؟
اندوه تو نه آن است که دل و جانمان را تاب تحمل بگذارد.
به که پناه باید برد و از که باید شنید واژگانی که آراممان ببخشند؟
چه خوب گفت آن که گفت "ملتی که نام آورانش را از دست بدهد ،قامتش کوتاه تر می شود" و ما این سال ها قامتمان چه اندازه کوتاه تر شده است!
با تو، در همه بزنگاه های هنر و فرهنگمان ، دلگرم بودیم و قرص و قایم ،چشم در چشم حوادث می دوختیم و می دانستیم قامت تناورت ، دماوندی است که تبار دیوان را بسنده است.
با تو در خلوت خواندیم و خندیدیم و پای کوبیدیم و دست افشاندیم که در نفس آواز تو ،رهایی بود و هوای خوب خواندن.
با تو در خلوتمان گریستیم که تو بغض فروخفته برادران و خواهرانمان بودی که هیچ گاه نتوانسته بودند ،آسوده،دل ببازند و از آفتاب و آب و آینه و آواز،بی نصیب بودند.
با تو پر گرفتیم و کبوترانمان را در آسمان عشق پرواز دادیم و به بام های بلند "آوا و نوا "پریدیم و جان های شیفته امان را سپیده دمان آزادی و آزادگی پیوند زدیم.
با تو از "گلموج های هیولای"تاریخ گذشتیم و پس پشت گذاشتیم بزنگاه های دهشت و وحشت دشخوار قرن را.
با تو از نا امیدی ها گسستیم و بر بام بلند خانه پدری امان "سپیده "را به تماشا نشستیم و دیدیم که " خورشیدی خجسته دمید" تا از رنگ و نیرنگمان برهاند.
خواندی و شنیدیم که "صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست "و عندلیبمان شدی تا بر "شاخه این صبح دلاویز، بنشینی و از عشق سرودی " بسرایی و فرایادمان آوردی که " شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار شهریاران را چه حال افتاد یاران را چه شد؟"
دیدی که "خانه ات /خانه ام آتش گرفته ،آتشی جانسوز" و فریاد خفته ما بودی که از "بیداد" خسته بودیم "قاصد روزان ابری " این خاک خسته و تشنه شدی و نمی خواستی باور کنیم که "قاصدک"ها "گرد بام و در من/ما،بی ثمر می گردند".
دیدی که "برادرانمان غرق در خون بودند و کاکلشان خون" و خواندی و مویه کردیم و بر "پیکر فرهاد"هامان نالیدیم و نوای تو بود که آراممان می کرد.
"صدای تو را دوست دارم" که "صدای تو خوب است" و سده ها درد و داغ و بغض و بهت و بی قراری در هر "دانگ" صدای تو جان گرفته است و بالیده است.
این خاک در گوشه گوشه اش ،صدایت را و نامت را و نواهایت را با خویش و در خویش ، دلباخته و دلسوخته ، نرم نرم و از بن جان ، زمزمه و مز مزه خواهد کرد و تو را چونان "چشمه نوش" خواهد شنید .
تو به راستی "فرزند ایرانی"، ایرانی به گستره زبان و فرهنگ دیرپا و دیرسالش که از "بلخ بامیان "به " قونیه "پیوند خورده است و در " خجند ،دوشنبه و تاشکند و سمرقند و باکو و بغداد ، حجاز ، خراسان ،شیراز ، اصفهان ، ری ،دیلمان ،تبریز و خاور و باختر " رگ دوانده ،ریشه زده ، بالیده است و بالا گرفته است.
تو فرزند راستین و نژاده این فرهنگ پرآهنگی که بر خویش باید ببالد و سر به گردون بساید .
تو نه "خاک پای مردم ایران " که افسر پرشکوه و مانای هنر این مردمی که هرگاه دلشان رنجید و طاقتشان تاق شد ، در تو و به تو پناه آورند و در صدا و حنجره تو آرام بگیرند.
آری همان گونه که شهنامه سرای سترگ ،"بسی رنج برد در سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی" تو نیز رنج ها بردی تا تن خسته و جان بی توش و توان موسیقی کهن و نژاده فارسی را از بی راهه ها و ابتذال و انتحال رها کنی و به شوکت و شکوه و پایداری و استواری برسانی.
"به هر الفی ،الف قدی برآید" و شجریان، الف قد آواز نژاده ایران بود که شناسنامه ایران و هنر ایران با نام او شناساست.
به حق ، ادبیات گرانمایه و گرانپایه فارسی، وامدار ذوق و سلیقه و هنر آفرینی " محمدرضا شجریان " خواهد بود و فرزندان این خاک مینوسرشت " مرغ سحر"شان را در آیینه یادهاشان زنده نگاه خواهند داشت.
غلامحسین فارسی
دبیر ادبیات اصفهان
هجدهم مهرماه نود و نه
_______________________________
دلنوشته در مورد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان
سروها چمانند و باد مشک بیز و صبا عنبرافشان!
«حضور خلوت انس است» و شاعران ونوازندگان پارسی همه جمعاند.
گویی همه میدانند خبری در راه است!
گویی قاصدکی هان خبری آورده!
گویی آصف دوران بشارتی داده!
خواجه شیراز، بوی یار میشنود. میخواهد با شمهای از نفحات نفساش مشام خود معطر کند.
آخر، روزگاری است که چهره مقصود ندیده و خبری از دلبر عیار نشنیده!
کام جانش تلخ است و صدایی از نوای ملکوتی یار میخواهد.
چشم به راه میدوزد. رهروی عاشق و خسته میبیند.
ندا میدهد: زهی خجسته که یار باز میآید!
دلشدگان پارسی سرا برمیخیزند.
خواجه شیراز به بانگ بلند میگوید:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است به این قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعاند
و ان یکاد بخوانبد و در فراز کنید
معصومه محتشمی
دبیر ادبیات برازجان