موضوع انشا: مسافر آغوش زمین
قطره کوچک ناراحت بود. تا لحظاتی دیگر از مادرش جدا می شد. نمی توانست زندگی را بدون او تصوّر کند.
تا لحظاتی دیگر باید آسمان را به مقصد آغوش پرمهر زمین ترک می کرد. به این می اندیشید که چرا سایه سیاه سرنوشت هیچگاه او را رها نمی کند. تحمّل دیدن چشم خیس مادرش ابر را نداشت. دست های سرد و غمگین مادر را فشرد. چشمانش را بست و پرید. پرید و دیگرهیچ وقت مادرش را ندید. دیگر هیچ وقت مادرش را ندید و صدای خیس و بارانی اش را نشنید. هیچ وقت نشنید.
قطره در راه بود. سفر طولانیای در پیش داشت اما بیش از آنکه از فراز و فرودهای مسیر پر پیچ و خم زندگیش بترسد، از آقای رعد وبرق می ترسید.
رعد و برق با هیچ قطره ای خوب نبود. اصلاً اعصاب نداشت. قطره، هم از خود رعد و برق می ترسید و هم از فریادهای وحشتناکش؛ اما درست در لحظه ای که داشت به آقای رعد و برق خشمگین نزدیک می شد، فرشته نجاتش، اسطوره زندگیش، خانم باد او را از آنجا دور کرد و دو نفری به سایبان سپید ابر پناه بردند.
قطره، هم نفس با باد پیش می رفت. آن دو در امتداد رنگین کمان حرکت کردند. گیسوان طلایی خورشید را بوییدند و حریر نغز آفتاب را بر اندام خود حس کردند.
آری، قطره حق داشت که خانم باد را اسطوره زندگی خود معرّفی نموده بود. او با همه این گونه مهربان بود. به همه قطرات کوچک کمک می کرد تا دوری از مادر را تحمل کنند و خود را با زندگی جدید وفق دهند.
خانم باد قطره را روی خاک های خیس باران خورده پیاده کرد. قطره داشت از آرامش صبح لطیف شالیزار لذّت می برد که ناگهان متوجّه نگاه خیس پنجره شد که به او زل زده بود.
خوشش نیامد و گفت:«چه شده؟قطره ندیده ای؟؟!!!!»
پنجره خندید و اندکی سکوت کرد. سپس گفت:«ازنگاهت زلالی و پاکی می بارد. اگر دلت می خواهد پیش من بیا. من هم تنها هستم.»
قطره پذیرفت. پیش پنجره رفت و داخل خانه را تماشا کرد. زنی را دید که برای فرزند کوچکش لالایی می خواند. غرق غزل های غم انگیز او شد و یاد مادرش افتاد. یاد لالایی های مادرش. به راستی که لالایی خانم ابر برای قطره عاشقانه ترین شعر روزگار بود.
قطره به این فکر افتاد که سفر او آن قدرها هم بد و غم انگیز نبوده است. او در این سفر صدای پای آب را شنید، به زمزمه باد گوش سپرد، تاب نرم رقص ماهی را در برکه به تماشا نشست، با نخستین قطره های نرم باران همراه و با جوانه های کوچک پرشور هم نوا شد و به راستی که طعم خوش زندگی را تجربه کرد.