موضوع انشا: مروارید های درخشان
امروز هوا غمناک است و من هم دلم گرفته نمی دانم چرا؟ابرهای سفید پنبه ای امروز به رنگ خاکستری شده اند آسمان هم مانند من دلگیر است و بغضی درون گلوی خود حبس کرده است.
آسمان کم کم به رنگ سیاهی درمی آیند بالاخره اشک های زیبای آسمان سرازیر می شوند؛همه ی این زیبایی ها و اتفاق ها در یک کلمه ختم می شود
باران !
صدای زیبای باران مرا به وجد می آورد باران مرا به یاد اشک هایم می اندازد که بر روی گونه هایم سر می خورند و گونه هایم را نوازش می کنند.
باران همانند مروارید های زیبایی به زمین می آیند و گل های تشنه را در آغوش می گیرند و به آنها نشاط و سرحالی را منتقل میکنند.
باران برای من یادآور بوی کاهگل خانه ی مادربزرگ است؛باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و این بوی خاک آدم را مدهوش وافسونگر
می کند.
امروز روز زیبایی است و من به بیرون می روم تا از طبیعت زیبا لذت ببرم وقتی زیر نم نم باران قدم برمی دارم آرامش سرتاسر وجودم را فرا می گیرد و به روحم نشاط و شادی می بخشد.
آفتاب از پشت ابر های ناراحت و غمگین بیرون می آید و با نور گرم و شادی بخش خود همه جارا روشن می کند و قاصدک ها همراه نسیم به استقبال رنگین کمان می روند و من امروز با این همه زیبایی واقعا شیفته
طبیعت شده ام .