موضوع انشا: صدا

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

خدا،صدا را در وجود انسان نهاد.عروسک گِلی را نگریست.خنده ای کرد اما توام با نگرانی.فرشتگان گفتند:"صدای او با صدای دیگر مخلوقاتت گویی فرق دارد!"خدا حرفی نزد.انسان پرسید:"الها!گویا چشمانت از حال دل ناراحتت خبر میدهند.چه شده؟"
خدا،نگاهی به انسان کرد.گفت:"صدارا آفریدم تا همچون خون قلبت،بگردد و بگردد.تو قلب باشی و صدایت رنگین کننده ی تو.این رنگ را برای تو که زیباترینِ نقاشی های منی،آفریدم.ولی انسان!نگران پیوند تو این رنگ رنگینم."انسان پرسید:"چرا؟!نقاش هم مگر دلواپس پیوند بین نقاشی و رنگهایش میشود؟!"
خداخندید.گفت:"هر یک از رنگها را با حرفهایی آغشته کردم.جانت را با'نون'که با نان کمی آشنا باشد.خوابت را با 'واو'که در واژه باشد،ولی تو آن را نخوانی.صدایت را با 'صاد' آغشته کردم.بی نقطه و بی ریا.شاید حرف غریبی باشد،به امید آشنا.
صدا را هرطور میخواهی،بخوان و ببین.صدا باشد یا ندا و حتی صبا.فرقی ندارد.هراسم از این است که مبادا صدا را داد بخوانی.داد خشم،داد نفرت...حواست باشد.صدا در همسایگی من است.صدا و خدا.مراقبش باش."
انسان پرسید:"چگونه خسروِ زندگی من،طعم صاد را دوست تر دارد؟"خدا،نگاهی به او کرد و گفت:"شیرینِ نفسهای من،چیزی را دارد که از ارض تا عرش همه در آرزوی آنند.'اختیار'من میگویم برایت.اگر اطاعت کنی که احسنت بر شیر و شکر!
انسان!صدا را هر از گاهی مردن پروانه بخوان.گاهی هم سقوط رود و تجزیه ی نور.گاهی هم رکوع و سجده های دریا به سمت ماه برای اطاعت از خورشید.صدا را مقدس بخوان.چون نام پاکم.چون نام پاکت!"
انسان خندید.خدا هم.عروسک گلی خدا گفت:"به صاد قسم و به نام پادشاهی ات،به نفسهایت و همسایگی نامت،صدا را نه در قلبم و نه در خیالم،در چشمانم محافظت میکنم و روانه ی زبانم که اول تورا ببیند،بعد خلق تورا.اگر تو اینگونه میخواهی،پس من صد هزار اینگونه را خواهانم."

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir