موضوع انشا: شب رویایی
از هر طرف باغ صدای قدم های نسیم می آمد. درختان با نوازش آرام نسیم به خواب میرفتند و گل بوته ها به باد شب بخیر میگفتند.
ماه در آسمان با تمام وجود نور افشانی میکرد و به همه ی موجودات پیام شب بخیر را میداد....
صدای جیر جیرک ها از هر طرف به گوش میخورد.
گاهی هم صدای چک چک آب از جوی کنار باغ میآمد و همین فضای شب را رویایی تر میکرد
به هر طرف قدم بر میداشتم و با هیجان به صحنه های زیبای باغ نگاه میکردم..
میدیدم که درختان شاخه های خویش را رو به آسمان بلند کرده بودند و انگار داشتند به خاطر شب آرام دیگری خدا را شکر میگفتند.
کم کم در حال دور شدن از آنجا بودم و برای آخرین بار سرم را برگرداندم ، دیدم گل، گلبرگ هایش را برای خداحافظی بامن تکان میداد و من هم با تکان دادن دست خویش به آنها پاسخ خداحافظیشان را دادم...
بنظرم نمیشه اسمش را انشا گذاشت چون خیلی متن کوتاهی بود 😶
اما خیلی از توصیف هایی که شده بود زیبا بود👍❤️
به هرحال ممنون 🙏🏻🌸