موضوع انشا: سفر به فضا
خیلی ذوق زده بودم از طرفی هم می ترسیدم که نتونم از پسش بر بیام ،
بعد از اینکه از اتاق مدیر بیرون اومدم بلا فاصله وسایلا مو جمع کردم رفتم همون جای همیشگی جایی که هروقت دلم می خواست با یکی حرف بزنم میرفتم سوار ماشینم شدمو خودمو رسوندم به مزار مادرم و شروع کردم به دردل کردن که بلاخره به رویایی که از بچگی داشتم رسیدم بالاخره اون پسری شدم که تو دوست داشتی همیشه برای اینکه به اینجا برسم دعا میکردی حاضر بودی از هر چیزی که داری بگذری که من چیزی که می خوامو بدست بیارم. [enshay.blog.ir]
برای سفر به فضا من انتخاب شدم ، اولش خودمم نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم باید چیکار کنم خوشحال باشم یا ناراحت از اینکه تو بابا نیستین که بهم افتخار کنین...
یادم افتاد که نیم ساعت مرخصیم تموم شده باید بر میگشتم شرکت، اشکامو پاک کردمو به سمت شرکت راه افتادم ،
پنج روز تا به واقعیت تبدیل شدن رویای بچه گی ام فاصله داشتمو این پنج روز با هیجان و استرس زیاد گذشت ،
خوشحال بودم که میخواستم برای یه مدت کوتاه هم که شده از اینجا ادماشو مشکلاتم دور بشم ،
بلاخره روزی که قرار بود سفرم رو به فضا شروع کنم اومد
حس عجیبی داشتم ... [enshay.blog.ir]
با کمک بقیه همکار ها لباس مخصوص پوشیدم از استرس زیاد کف دستم خیس عرق شده بود و نوک انگشت هایم یخ زده بود ، قلبم تند تند میزد انگار ک می خواست از جایش در بیاید
دو نفر دیگر ک بار اولشان نبود به فضا می امدن هم همراهم بودند ،من از آنها ذوق زده تر و مضطرب تر بودم
بلاخره سفینه حرکت کرد حس خوبی بود از اینکه داشتم از دنیایی که توش بدون وجود پدرو مادرم بزرگ شدم و دنیایی که هر جااییش که میرم احساس غریبگی میکنم دور می شدم ...[enshay.blog.ir]
یاد بچه گی هایم افتادم روز هایی که تنها فکرو ذکر م سفر به فضا بود ،روزایی که تمام دیوار های اتاقم پربود از نقاشی ادم فضایی و هر چیز مربوط به فضا ...