موضوع انشا: کاکتوس
به هر جارا که می نگرم آفتاب است و بیابان و گرمایی طاقت فرسا گرمایی که دل سنگ را آب می کند.گرمایی که تا عمق وجودم رسوخ کرده و جانم را می بلعد.
من کاکتوسی تنهاو خسته،در بیابانی خشک و بی آب و علف هستم.
تنهاییم مانند دریایی بی کران ،بزرگ وباعظمت و عمیق است.
هرروز زیر تازیانه های گرم و بی رحم خورشید جان میدهم.
هرروز گریه های سوزناکم،تن رنجور و خسته ام را می شوید و مرا خسته تر از دیروز میکند.
قلبم در درازنای زندگی سخت و مشقت بارم تکه تکه شده و هیچ کس مرا بخاطر خارهای زشتم دوست ندارد.
روزگاری عشق یک غنچه ی قرمز و زیبا دلم را پرپر کرد اما آن غنچه عشق آتشین و جانسوز مرا نپذیرفت .اکنون من مانده ام بادلی خسته ولی به لطافت شکوفه های بهاری.
به جاودانگی خداوند قسم که دلی مهربان و لبریز از عشق دارم که میتوانم به همه ی مخلوقات جاودان عشق بورزم.
هیچکس مهربانی،و گرمای عشقم را باور ندارد و هرروز با نامهربانی خراشی به دل آزرده ام می افزاید و مرا اندوهگین تر از قبل میکند.
آری من کاکتوسی تنها،رنجور،با قلبی خسته هستم.
جملات بسیار زیبا بودن
اما یه چیز مبهمی این وسط بود
که من نمیتونستم در نوشته غرق بشم