انشا با موضوع نامه ای به خدا
نامه ای به خدا
خدایا سپاست می گویم زیرا داستانی درتقدیرم نوشتی که از من قهرمانی واقعی ساخت و اکنون به خاطر توست که زنده ام قلم به دست گرفته و برایت نامه ای عاشقانه می نویسم خدایا سپاسگزارم که از سرنوشت خواستی ازخواب های پریشانم حقیقتی زیبا برایم تعبیر کند تا سیمای نورانی تورا با چشم دل مشاهده کنم بدون آرامش تو دنیایی رابه یادمی آورم که روزهای سردوبی روحش همچون فیلمی ترسناک از مقابل چشمانم می گذشتند و لحظه به لحظه اتفاقات زندگیم صحنه های آشفته همان فیلمی که دیده بودم راروایت میکردومن همواره ازاین رویای ترسناکی که تمام شبانه روزجلوی چشمانم رژه میرفت ماتم برده بودآنقدرکه هرچه کلمه هاراجابه جامیکنم بازحال آن دورانم راتوصیف نمیکنندروزهای سردی که بدون آرامش توسپری میشدجهنمی ترین روزهایم رابه تصویرمیکشیدکه خودرادراعماق تنگنایی بی عبورمی یافتم که ازشرهیچ موجودی درامان نبودم وروحم یکسره درتسخیرموجوداتی بودکه لحظه ای به من رحم نمیکردنددردلم پرشده بودازفریادهایی که هیچ کس نمی شنید در حالی که آتش درونم را روز به روز شعله ورتر می کرد که مرا از درون می سوزاند به یاد دارم روزهایی که تیرگی و آلودگی تمام قلبم را گرفته بود که آیه ای از آیات تو بر قلبم راه نمیافت و من همچون قطره آبی که از معشوقش آسمان جدا شده باشد دراین دنیای ناشناخته سراب تو را می دیدم بدون تو روزهایی را دیدم که تمام غم و کابوس های دنیا بر قلبم سنگینی می کردند و شب هایی که با خواب های ترسناک و آشفته صبح می کردم آنگاه که زندگیم را غرق درکابوس می دیدم و دیدار تو برایم آرزوی دست نیافتنی شده بود در واپسین روزهای زندگیم زانوی غم درآغوش گرفته و با نگاهی مات و مبهوت پشت درهای بسته کزکرده بودم و تو از نا امیدی ام امید ساختی تو مرا به آن [کتابت] رساندی که تلاوتش روحم را پاکیزه و آراسته به سوی تو پرمی داد آن لحظه مبارک چه زیبا بود که روحم با هر کلمه ای که ب رمن تلاوت می شد به سوی تو اوج می گرفت و تو مشتاقانه درهای رحمتت را به رویم می گشودی از آن روز به بعد ذکر تو آرامم می کرد اما ترس از کابوس های گذشته ام با تمام خاطرات درد آور و به یادماندنی اش همچون زخمی درقلبم باقی ماند به هرجایی که پا می گذاشتم کابوس های گذشته را در ذهنم تداعی می کرد شاید چون هنوز از خواب غفلت بیدار نشده بودم و چشمانم به روی زیبایی های تو باز نشده بود اما تو مرا تا آخرین لحظه به حال خودم رها نکردی به یاددارم آنگاه که رویای زیبای پاییز را به آغوش زمین باز گرداندی وارد مدرسه ای شدم که بوی پاییزش مژده آمدن همان رویایی را می دادکه قلبم از فرط هیجان برایش می تپید می تپید اما این بار برای رویایی که کابوس نبود بلکه مقدمه ای بر پیدا شدن همان زندگی زیبا و رویایی بود که چشم به راهش بودم همان کسی که دنیا را به چشمم زیبا می کرد و با ورودش به قلبم کوچکترین کابوسی در درونم سنگینی نمی کرد و افکار ناتمامش که پیوسته درذهنم نقش می بست آن خواب های آشفته و پریشانم را محو می کرد و قطعا این خواب و رویا نبود بلکه زیباترین عالمی بود که چشمانم را به روی آن گشودی عالمی که درآن به همه چیز عشق می ورزیدم هرچیزی که نشانه هایی ازتو را در زمین و آسمان زندگیم به تصویر می کشید و روحم را به دیار تو وسعت می داد ماه، ستارگان،مهتاب...نمی دانم من همه چیز را دوست می داشتم اما بالاخره روزی رسید که سرنوشت برای همیشه به این روزهایم پایان داد و من با چشم خود دیدم قطعا هیچ کس جز تو نمی تواند آرامش را در قلبم حفظ کند و این زندگی عاشقانه تنها واسطه ای بود که برای مدت کوتاهی خودم را شاد و سرزنده ببینم و تا تمام دردهایم را فراموش کنم تا بتوانم دوباره زندگی بدون ترس و کابوسم را داشته باشم او برایم با بقیه فرق داشت او دوست دوران تاریک زندگیم بود که تو در مسیرم قرار دادی همان کسی که مرا عاشق تو و دنیایت کرد و با آرامش بی نظیرش چشمانم را از کابوس و سیاهی به روی زیبایی های تو گشود در حالیکه خودش هرگز این موضوع را نمی دانست و من نمی دانم اگرنقشش را در زندگیم بداند برایش مهم است یانه ...
نوشته: بهار
موضوع انشا: نامه ای به خداوند
به نام خدایی که به جای کعبه باید در دل هایمان دنبالش باشیم.
خدایا میخوام چند کلمه ایی با هم حرف بزنیم
به هر حال با هم رفیق هستیم دیگه مگه نه؟
خدا جون امیدوارم ناراحت نشی که میخوام از بنده هات بد بگم...
خدیا مردم این دنیا رو دوست ندارم... دلم رو شکوندن
خدایا مردم این دنیارو دوست ندارم... اشکم رو در آوردن
خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم... همیشه قضاوت میکنن
خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم...اونا هم منو دوست ندارن
خدایا ای معبودم اگر تمام دنیا بر علیه من باشد... اگر هیچ دوستی نداشته باشم... اگر تمامی مردم این دنیا بد باشن اما...اما اگر تو با من نه نه من با تو باشم قدرتمند ترین انسان روی زمین هستم
خدایا خوشحالم که به حرفام گوش دادی... و امید وارم هیچ وقت از حرف های من ناراحت نشی
خدایا دوستت دارم بینهایت با صداقت تا قیامت
موضوع انشا: نامه ای به خداوند
خداوندگارم قلم به دسـت گرفتم ولحظه ایی اندیشیدم نتوانستم برای بهترین دوستم چه بنویسم جز ((شرمسارم))
پرودگارم شرمسارم که نتوانستم بنده ایی باشم که شما دوست بدارید.
من جز مشتی خاک چیز دیگری نیستم تومرا آفریدی ودردل من محبت علی (ع) وخاندان اوراکاشتی .
خدایا گوش کن به التماس های من شرمسارم
خداونداگرفتار آن دردم که تودرمان آنی
ثنایم که توسزای آنی.......
خدایا شکرت که مرااز تمام وابستگی ها می رهانی وترس از دست دادن تورا از من دورکردی وچنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسـته ...