موضوع انشا: یک دانه تا کاغذ خطی
یک دانه یک دانه بودم که از درخت کهن افتادم روز هاماه ها یک جا مانده بودم داشتم به خود می بالیدم واز غصه دغ می کردم درشبی مهتابی باد شدیدی می وزید برگ های درختان را جارو می کردم باد که عصبانی شده من را از زمین به هوا برد ودور خود می چرخاندباد که بسیار من را از زمین بلند کرد حس میکردم که بالای درختان سر به فلک کشیده هستم اندکی بعد من را در رودکوچکی انداخت آب رود بسیار سردبود بعد از چندین روز آب را در گوشه ای خود قرارداد من که بسیار خسته شده بودم خوابم برد وقتی بیدار شدم یک برگ سبزی در من باتنه بسیار کوچک که اندازه نخ بود در من رویده بود. چندین سال گذشته بود که من به درخت تنومند تبدیل شده بودم که موجودات کوچکی امدن که با دستگاه تیغ دار من را از زهوا به زمین انداختن آن ها بادستگاه های عجیب من رااز زمین بروی یک کامیون انداختن درخت های بریده شده بسیار بودند مارا از کامیون به جای بوردن که مثل همان صدای بریده شدن درختان بود. کمی بعد صداها بسیار بلند شده بود صدای درختانی که آه ناله میکردن من ربه روی دستگاه قرار گرفتم که من را پودر میکرد من تقریبا بی هوش شده بودم وقتی چشم هایم را باز کرم به کاغذ خط خطی تبدیل شده بودم
نویسنده: قائم جمعه زاده - کلاس نهم