موضوع انشا: هر لحظه از لحظه ای
هو هوی باد سخنی داشت پشت پنجره و برای گفتنش بی قراری میکرد. من بی اعتنا دانه دانه گیس های نم دارم را باز میکردم و برایشان لالایی میخواندم .
ناگه پنجره آغوش باز کرد و باد وحشیانه او را کنار زد و خواب ارام موهایم را درهم شکست .روسری ام را سر کردم تا امدم دم پنجره ،باد ارام گرفت .گوشا خبر باران را با خود داشت .
خود را در چهارچوب ابی رنگو و چوبی پنجره جا دادم .زانو هایم را بغل گرفتم و دشت تشنه دامانم را در اغوش باد رها کردم .
دریچه ای میان دو جهان تضاد .طرفس ذهنی مرده و خواب ،طرفی ذهنی زنده و بی قرار و طرفی من منتظر تا که اسمان قطره ای افرید و خاک را با بوسه ای زنده کرد ،قطره ای دیگر گل را بابوسه ای سیراب و قطره ای دیگر بوسه ای بر گونه ام .
لحظه ای بعد ،بوسه ها ارام و ارام ،تند و تند می نشستند بر پیکر خسته ده .
در هر لحضه روحم بی مهابا بو میکشید تا عمق وجود پیوستن اب و خاک را .بوی خاک در اتاقک تاریک روحم میپیچید و نفس ها بی نهایت میشد ،تا دیوانه وار مست شود ،هر لحظه از لحظه ای .....
نویسنده: گیتا باقری - پایه هشتم