ماهی در حوض قالی ...
خانه ای داشت که برایش عین اقیانوس بود خانه ای از طرحها و نقشهای گوناگون از افتادن سایه ی ماه برروی آب لذت می بردو ماه را همدمی برای خودش انتخاب کرده بود
تمام زندگی اش در همان حوض قالی خلاصه میشد صبح تاشب تمام گوشه های حوض را پرسه میزد به امیدروزی که اورا به اقیانوس واقعیش برساند.
اما درد واقعی او گربه ای است که زندگی اورا تهدید میکرد،دلش به گنجشگهایی خوش بود که گاهی برسد حوض می نشستند و قطره ی آبی ازآن مینوشیدند.
تاروزی رسید که دلش برای ماه تپید....خود را خیلی آزاد احساس میکرد انگاربال درآورده بود تابه سوی ماه برود آنقدر پرسه میزد تاناگهان به خارج از حوض پرت شد.خودرا درروی سنگ سختی دید وآنقدر این سو آن سو پرید تا چهره ی ماه در چشمان غمگینش محوشد....
وقتی چشمانش را باز کرد خورا دراقیانوس عمیقی دید که دیگر تاآخر عمر تمامی نداشت...