موضوع انشا: صدای وزش شدید باد
سردش بود،خودش رابه درودیوار میکوبید...
گوشه های پالتوی بلندش را می شد حس کرد که چه وحشیانه به گوش درختان حیاط سیلی میکوبد و گوشواره های سرخ و زردشان را تکان میداد و می انداخت...[enshay.blog.ir]
دلهره نمناکی روی سینه باغ نشسته بود...
رد گام های بی اعتنا و بی تاب باد،درآخرین جمعه ی آذر...تب این زمستان ،نیامده ریشه های این عصر را لرزانده بود...
او نیز...هنوز سردش بود و خودش را به درو دیوار میکوبید...
نه من به خاطر می آورم که آن شب چه به سرزمین آمد و نه زمین،که چه به سرآسمان...
بی تابی بود یادلتنگی؟!!!!
نمیدانم...فقط صبح،می شد اشک چشم های ابر را روی شانه درختان سیلی خورده دید...
پشیمانی بود یا....؟!!!!
هرچه بود،نه خشونت این باد ماند و نه رد سیلی ها...
نه حتی گوشواره ای که روی زمین پرت شده باشد...
درآخر،ریشه هایی ماندند که تن به وزش شدید هیچ بادی ندادند...
نویسنده: نرگس ساداتی