موضوع انشا: کفش
قدم هایم سریع و سریع تر می شد . چشم هایم را به آن دوخته بودم.
وارد مغازه شدم . فروشنده خوش آمد گفت . چه کفش زیبایی !! در درون ویترین خودنمایی می کرد.
با خط های صورتی ! نه نه فسفوری هم بود.
از فروشنده درخواست کردم کفش را برای من بیاورد . اما گقت : قبلا فروخته شده.
با ناراحتی چشم به آنها دوختم غصه خوردم .
کسی ناگاه صدایم کرد او گفت :« خواهان تو از من جلوه گری است نه تومغرور خواهی شد . من از آن کسانی هستم که فقط کفش را برای پوشش پا می خواهند نه جلوه گری .»
گفتم:«تو زیبا هستی من نیز کفش می خواهم .
گفت : جایش چه می دهی .
گفتم : غرور خویش را .
فاطمه عرب پور
موضوع انشا: کفش
همه ما کابوس هایی داریم ،که به نظرمان شاید هر لحظه اتفاق بیفتد.یکی از کابوس های من دزدیده شدن کفش هایم است.
اوایل سال من برای مدرسه و شروع سال جدید همه چیز خریدم،از کفش گرفته تا...
من طبق معمول هفته ای 2 بار کلاس زبان داشتم .ورودی کلاس زبان ما یک حیاط کوچک وجود دارد ،که اکثر اوقات در آن باز است.
در آن کلاس زبان،هیچکدام از دانش آموزان آن تا به حال نه کفش هایشان دزدیده شده بود و نه گم شده بود.خلاصه من هم مانند بقیه بی تفاوت کفش هایم را در حیاط جامی گذاشتم.
حدود ساعت 6 بعد از ظهر بود ،کلاس به اتمام رسید.من و دوستانم من و دوستانم به حیاط آنجا رفتیم،و خواستیم کفش هایمان را بپوشیم ،همه دوستانم کفش هایشان پوشیدند.کفش های من غیب شده بودند،زمین انگار کفش هایم را بلعیده بود.
اوایل،خیال کردم که،یکی از دوستانم می خواهد من را اذیت کند،اما فهمیدم که کار آنها نبود است ،و کسی دیگر ،کفش هایم را دزدیده است.
خیلی ناراحت شدم اما همان جا آن کس که ،کفش هایم را دزدیده بود را حلال کردم،حتما خیلی نیازمند بوده است ...
موضوع انشا : کفش
بند کفشت راببند راه طولانی در پیش است
صدای کفشش داخل سالن کوچک و حقیر خانه پیچید ،
مادر گفت :چه شده است مرد؟ بازهم که غمبرک زده ای؟!¡!
پدر در پاسخ تنها آهی کشید.
مادر باز هم عصبانیتش را از این همه نگرانی پدر ، بر روی
دامن ساده اما زیبایش ، خالی کرد و مشتش رابیشتر
فشرد و رو به پدر با ظاهری آرام تکرار کرد : خداوند
روزی رسان است .
پدر باز هم با همان لحن گرفته ی صدایش زیر لب تکرار کرد:
دم عید است بچه ها لباس می خواهند ، و پشت سر هم
آهی از ته وجودش کشید که من هم همراه با آن آه ،
از ته وجود سوختم .
نگاه نگران پدر همیشه بالای سرم بوده و سرم را نوازش
کرده است ، از همان دورانی که یاد گرفته بودم بند
کفش های کوچکم را خودم ببندم و پدر برای اینکه
بتوانم روی پاهایم بایستم ، دستم را عاشقانه در دستانش
می فشرد .
به ساعت دیواری قدیمی خانه نگاه کردم ، هنوز هم دیر
نشده بود ، هنوز هم ، می شد با همان کفش ها ، با همان ،
لباس ها ، این روز هارا سر کرد ، مگر سال جدیدو سال قدیم ،
تنها یک ثانیه با یکدیگر تفاوت ندارند؟
موضوع انشا: انشا در مورد کفش
پرنده هاباری دیگربه سوی خانه هایشان کوچ کردندومرابه خیال هایم بردندکم کموبدون صدابه دیار کفش فروشی رفتم،انجایک جفت کفش باخط های زردوبنفش درون ویترین خودنمایی می کرد.به درون مغازه رفتمازفروشنده خواستم که ان ها رابرایم بیاورد.اماگفت:قبلافروخته شده اند.بانارحتی به انهاچشم دوختم وغصه خوردم.ناگهان صدایی ازدورفضاپیچید.وگفت:مرامی خواهی که من را بپوشی ودر خیابان ها جولان دهی.وبه خود مغرورشوی،امانمی دانی که من برای کسانی هستم.که فقط کفش می خواهند.ونخواهند جولان دهند من برای ساده هاهستم،گفتم:اما تو بسیارزیبای.ونیز من کفش می خواهم.تو هستی که معین میکنی که مال چه کسی باشی.گفت:به جایش جه می دهی گفتم:غرورمرا... .
موضوع انشا: کفش
باران می بارد،زمین خیس از آب است،منتظر پدرم هستم،کودکی رامی بینم،چند گل در دست دارد،قیافه اش از سرما مچاله شده است،نگاهم به کفش هایش می افتد.خیس خیس است،قسمتی ازآن هم پاره شده است که باعث میشود آب به درون کفشش نفوذ کند.
نگاه دخترک گل فروش به سمتی کشیده شده است به آن سمت مینگرم،کودکی را میبینم درراه بازگشت از مدرسه است،تقریبا هم سن و سال هستند،نگاه دخترک گل فروش سمت کفش های او جذب شده است کفش های نو وزیبا.
باصدایی به خودم می آیم ،پدرم رسید،این فکرهارا از سرم دور میکنم تامثل موش آب کشیده نشوم ،فقط درآخریک چیزذهنم را درگیر میکند:
زنگی زیباست اما عادلانه نیست:)
موضوع انشا: کفش
شازده کوچولومانند روز های قبل کفش جدیدی پوشیده بود. به شازده کوچولو گفتم:ایا می خواهی کفشت را در شکم مار (بوآ) نقاشی کنم؟
شازده کوچولو گفت:آخر می دانی دلم نمایید کفش های زیبای ستاره ایم را در شکم مار (بوآ)ببینم.
لبخنده رضایتی زدم گفتم:پرندگان کوهی این کفش ها را از کحای سیارات آورده اند؟
شازده کوچولو به اسمان پرستاره نگاه کردو گفت :از جاهای زیبا.
حال که دقت کردم کفش سیاه پاشنه مخفی داشت دوندون های طلایی یا مایل به سفید رویش بود. انگار اسمان شب را یک نقاش ماهر روی ان نقاشی کرده است.
برگه ومداد طراحیم را برداشتم وشروع به کشیدن کفش های ستاره ای در شکم مار (بوآ).
چشم های شازده کوچولو بسته شد .
دست های کوچک اش را روی کفش هایش گذاشت. روباه لبخند زد و گفت معلوم است شازده کوچولو به کفش هایش اهلی شده است.
خنده ای از ته دل کردم و گفتم:من هم ازاین کفش ها می خواهم.
《اهلی شدندر کتاب شازده کوچولو به معنای :علاقمند شدن》
نویسنده:فاطمه زهرا حاجیلو