موضوع انشا: سرنوشت تلخ
صدای گریه ی کودکی می آید خورشید زیبایی نور خود را بر سراسر گیتی می گستراند.
شادی و شعف امروز در دل کشاورز پرسه می زند زیرا دانه هایی از جنس رویش و طراوت با دستان پر مهرش راهی دیار نورند .
خورشید گندم زار را در آغوش می گیرد وگیسوانشان را نوازش می کند و آنها را مادرانه می پروراند .
گندم زار پس از سال های سال با ثمره ی خود از دست رنج کشاورز زحمت کش تشکر می کنند و بالاخره روز موعود فرا می رسد روزی که قرار است با ملکه گندم زار وداع کنند و دستان خود را از دست گرم خورشید جدا کنند ؛ درختان با چشم های اشک آلود آنها را بدرقه می کردند چرا که برای آنها سخت بود وداع با خاطرات خوشه های طلایی ؛ کشاورز دست به کار شد و آنها را با خود برد.[enshay.blog.ir]
با رفتن گندم ها آرامش گندم زار به هم می خورد چرا که خورشید دیگر آغوش آنها را تجربه نخواهد کرد .
شاید با رفتن گندم ها گندمی در گندم زار وجود نداشته باشد اما مهر گرم آن در نان داغ پاورجاست .
نانی که با وجود گرم خورشید و دستان پرمهر کشاورز به سرنوشت تلخی دچار می شوند ؛ آری این ما هستیم که سر نوشت گرم و داغ نان ها را سرد می کنیم و آنها را راهی ویرانه ها می کنیم .
نسیم حیدرزاده - پایه نهم