موضوع انشا: بانوی شکفته گونه ی من
به نام ایزد دانا وتوانا
ای بانوی شکفته گونه ی من،ای نور دیدگانم،ای مرغ عشقی که ضوء صورتش خورشید را فروکش می کند،ای شمیم گلبرگ های گل یاسمن،ای که نازش بلای دلم گشته است،ای که مدح درش بهترین کار دنیاست ، ای مهتاب شبهای تاریک من ،فقط تو کنارم باش مگر جز نفس کشیدن چیز دیگری می خواهم ؟
ای بانوی شکفته گونه ی من ،تو بارزترین بهانه ی زیستنی،تو ان نامی هستی که اوازه ی لسان خویش شده است،تو ان درخت طوبایی هستی که در من ریشه دوانده یا شاید خروس سحر خوانی هستی که مرا از کابوس می دراند.
ای بانوی شکفته گونه ی من، لهجه ی شیرینت، آن شمرده شمرده سخن گفتن هایت ،ان چشم های عسلی که متانت را بر هر احدی فروزان می کند و ان ابروان پر پشت و کشیده از من مجنون زمان ساخته است.
ای بانوی شکفته گونه ی من ، من حتی به شرابی که تو ان را سر می کشی حسادت می کنم،من حتی به مسیری که تو در ان پای مینهی حسادت می کنم ، من حتی به نسیمی که بر گیسوانت بوسه می زند حسادت می کنم .
ای بانوی شکفته گونه ی من ،با این که نقاش نیستم ولی لحظه های بی تو بودن را درد میکنم،لحظه هایی که پروانه می شوی ،شمع می شوم و میسوزم و اب میشوم.
ای دلبندم ای، سوگلی جانم، پیر شدن در دیارت ارزوی دلم است ،کل کل کردن های زن و شوهری ، گریه و شادی ، قهر و اشتی ،برد و باخت ، جشن و عزاداری باچند خاتون و کاکل پسر های قد و نیم قد چنان که خستگی های روزگار با صدا های بابا گفتن هایشان سوت و کور شود، آرزوی دلم است.
مهران میرزایی(دهم تجربی)
دبیر:استاد وحید یوسف پور
مدرسه نخبگان برتر (تبریز)