موضوع: ای زندگی بیزارم ازت
روزگارمیخوام ازت شکایت کنم ازاینکه آنقدر بی رحمی ازاینکه رسم روزگارت شده آزاردادن آدم ها ازاینکه چرا کسی که عاشق میشه ی جوری بایدازعشقش دورباشه وحالامیخوام از جهان از جهانی ب این عظمت شکایت کنم بااینکه نامت مردانه است اما مرام و معرفت مردانه نداری گویی انگارمردانگی تو ازبین رفته است و حالا میخواهم از دنیا شکایت کنم بااینکه بزرگی و نامت زنانه است اما حیاوشرم زنانه نداری چرادرتومردمانی زندگی میکنند انقدردلشان سنگ است چرا باید دو عاشق راازهم جداکنندچراقول دادن یک بازی و سرگرمی شده است چرابازی دادن دل آدم ها و شکستن آن یک بازی احمقانه شده است چرا؟ جواب سوالم را بده دلم پراست از روزگار از اینکه آنقدر بی رحم و خشن است و از سنگ بودن دل جهان و از نداشتن حیا و شرم دنیا
زندگی هم یک بازی شده است جوانی که بخاطر عشقش خودکشی میکند تا کسی ک با تمام وجودش دوست دارد رابادیگری نبیند
دست های کسی پن توی دستای یه عاشق خالی است مگر یک عاشق چه میخواهد جز یک آغوش گرم و دستانی پرازمحبت مگرچیزدیگری بهتر از این دوست..دیگردنیاجای عاشق شدن نیست چون اگر عاشق شوی سخت است ک دست عشقت رادردست کسی ببینی یاب درختی تکیه کنند وازتوبگویندوبخندند تولستوی دراین روزگارعاشق شدن هم گناه شده است چون هرکسی لیاقت محبت و مهربانی را ندارد یالیاقت خوبی بیش ازحدرانداردیاب زبان خودمانی بگویم خوبی که ازحدبگذره طرف فکر میکنه چه خبریه اگر به کسی بگویی دوستت دارم از خودش درمی آید عاشق شدن ک دست خود آدم نیست اما تا آنجایی ک میتوانید از عشق و عاشقی دوری کنید چون اگر عاشق شوی کورمیشوی و چیزی مهم تراز کسی ک دوستش داری نیست کسانی رامیشناسم ک بخاطرعشقشان چکارهایی انجام داده اند تا برای همه ثابت شود ک دوست داشتنش واقعی است وقتی کسی ک عاشق میشود و دیگران می فهمند میخواهند ب هر قیمتی ک شده است آنهاراازهم جدا کنند چون بعضی ها چشم دیدن اینکه دونفر عاشقانه همدیگررادوست دارندراندارند جای کسی رانگیریم هرکسی دراین دنیا برای خودجایی دارد پس ب جایی ک هستیم یاباهرکی ک هستیم قانع باشیم وبرای خوشبختی خودتان هرگز و عاشق راازهم جدانکنیم خواهشمندم.
نویسنده: مهدیه فرشی