موضوع: اگر شما را به کارخانه چوب بری می بردند از شما چه می ساختند؟
اگر آن روز بهاری بود جعبه موسیقی ای می شدم که سالیان سال ؛در کنج اتاق دخترکی ، گاهی در خلوت و شب های تنهایی اش ، درعمق صدای آرامبخش من به دنبال پژواک عواطف خود بود...
اگر آن روز در اواسط گرمای مرداد بود؛ پرچین باغ زردآلو می شدم ...
و آنقدر کوتاه که پسربچه شش ساله همسایه به راحتی وارد باغ شود و با یک بغل پر از زردآلو به جمع دوستانش در خانه جنگلی شان برود و صدای خنده اش گوش آسمان را کر کند ؛ مگر باغبان چقدر خسارت میدید؟
اگر آن روز دوم آبان بود ؛ شاید سقف شیروانی ای میشدم برای خانه تازه عروسی در گیلان ...
و شب و روز دعا میکردم که رنگی شبیه فیروزه به جانم بپاشند که هنگام باران برای شمعدانی های سرخ روی ایوان ؛دلبری کنم ...
اما آن روز اواخر بهمن ماه بود و برف و سرما عبارتی بود که باعث شد آن کارخانه از من هیزمی بسازد تمام عیار ؛
خوب بسوزم و آتش را پروبال دهم ...
آن قدر خوب که همان دخترک به جای شنیدن موسیقی و لانه کردن آرامش در جانش ، عکس هایی قدیمی را بسوزاند و اشک بریزد.
نوشته: زهرا مجیدی - پایه یازدهم انسانی