مهارت های نوشتاری هفتم
صفحه ی 23:
پشت کوه های بلند قامت وسربه فلک کشیده شده یک روستای کوچک وجود دارد پراز مردمان مهربان وزحمتکش دران روستای زیبا یک خانواده ی پنج نفره وجود دارد ان خانواده دارای یک مزرعه هستندانها هرروز به کمک هم به مزرعه خود رسیدگی می کنند انها دارای یک خانه ی نیمه سنگی ونیمه گچی هستند که خودشان باعشق ومحبت ان خانه را ساخته اند ودرکنار خانه ی خود یک درخت بید وچندین گل لاله کاشته اند انها دارای سه گوسفند ویک گاو وسه مرغ وخروس هستند پسران این خانواده که نامهایشان یوسف ویونس است هرروز گاو وگوسفندشان را به چرا می برند ودخترشان مینا به مادرش درکارهای خانه کمک می کندوهمچنین درکنار کارهای خانه درس میخواند وبه پدرش در مزرعه کمک می کند پس ماهم می توانیم با امکانات ساده وکم زندگی ارام وخوبی داشته باشیم.
صفحه 36:
روزی از روزهای فصل بهار با تعداد زیادی از دوستان به تماشای صحرا ودشت های سرسبز ووسیع بیرون رفتیم درجایی سرسبز وخرم وپر از درخت وگل و سبزه زیر اندازمان را انداختیم وروی ان سفره را پهن کردیم از دور یک سگ که پوست تنش به رنگ سفید وسیاه است را دیدیم که کم کم داشت به سمت ما می امد یکی از دوستان که نامش احمد بود تکه سنگی را برداشت ومانند کسی که تکه نانی برای یک سگ پرت کند ان را پیش سگ پرتاب کرد سگ کمی مکث کرد وبعد ان تکه سنگ را بویید وبعد از کمی مکث کردن چند پارس کرد وبعد ان محل را ترک کرد احمد به همراه دوستانش هرچقدر ان را صدا زدند سگ انگار نه انگار ان را صدا می زنند به راهش ادامه میداد یکی از اطرافیان که انجا نشسته بود گفت فهمیدید ان سگ در ذهن خود چه گفت وبرای چه اینجا را ترک کرد ؟؟مجتبی گفت بله ان سگ خیال کرده است که ما از گرسنگی وفقر سنگ بر سر سفریمان می گذاریم ودر ذهن خود گفته است که هیچ انتظاری نمی شود از اینها داشت.
صفحه 42:
موضوع: خانه
مقدمه: دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…
متن انشا: اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..
عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…
خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….
خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.
نتیجه گیری: خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم.
صفحه ی 63
موضوع: کفش
شازده کوچولومانند روز های قبل کفش جدیدی پوشیده بود. به شازده کوچولو گفتم:ایا می خواهی کفشت را در شکم مار (بوآ) نقاشی کنم؟
شازده کوچولو گفت:آخر می دانی دلم نمایید کفش های زیبای ستاره ایم را در شکم مار (بوآ)ببینم.
لبخنده رضایتی زدم گفتم:پرندگان کوهی این کفش ها را از کحای سیارات آورده اند؟
شازده کوچولو به اسمان پرستاره نگاه کردو گفت :از جاهای زیبا.
حال که دقت کردم کفش سیاه پاشنه مخفی داشت دوندون های طلایی یا مایل به سفید رویش بود. انگار اسمان شب را یک نقاش ماهر روی ان نقاشی کرده است.
برگه ومداد طراحیم را برداشتم وشروع به کشیدن کفش های ستاره ای در شکم مار (بوآ).
چشم های شازده کوچولو بسته شد .
دست های کوچک اش را روی کفش هایش گذاشت. روباه لبخند زد و گفت معلوم است شازده کوچولو به کفش هایش اهلی شده است.
خنده ای از ته دل کردم و گفتم:من هم ازاین کفش ها می خواهم.
《اهلی شدندر کتاب شازده کوچولو به معنای :علاقمند شدن》
نویسنده:فاطمه زهرا حاجیلو