نگارش دوزازدهم درس سوم
قطعه ادبی
یک دریا تنهایی، دختر آبی سپیده زد.
این جایی که روی آن خفته ام اصلاً راحت نیست.تمام بدن از وسعت فراغ، فراموشی گرفته، دیگر درد را حس نمی کند؛
سردی را گرمی را مرگ را دچار بی حسی شده!
شاید روح از بدن ستانده اند و من بی خبر از چهار جهت، هرصبح راهی اش می کنم به شمال.باخود می گویم چرا جواب محبت هایم به غرب نمی آید؟ نگو زمانی چند است! روح محبت را به دریا بخشیده ام!
صدایم مانند صدایت به وسعت دریا آرام شده،موهایم مانند موهایت به سان موج ها رقصان شده،چشم هایم به سان چشم هایت به تمنای غروب اشک می ریزند؛ برایم همه رویاها محال شده اما رویای دیدن تو،آبی دلت، جان بخواهد،می سپارمش به باد که بیاورد و موهایت را نوازش کند.
لب باز می کنی و آوای دلت راز می شود،لب باز می کنم و دل همه نیاز می شود،می دانستم می خوانی اما نمی دانستم دریا،صدایت را هرشب،در قلب صدف های عمق دلش،کنار صخره های مرجانی آبی،حسرت میکند.حسرتی به بلندای ابدیت،به مظلومی سردی خاک،به غرق،در دریا شدن.
این امواج را کوتاه نکردم که تغییر شوند؛انسان در همان نطفه تغییر می کند و پس از آن،ادامه زندگی را به اثبات شخصیت خویش می گذراند.من اما هرآن در حال تغییر شخصیت خویش بودم تا تو شوم.اما نشد.این برش برای رسید به تو بود،نزدیک تر از فاصله،اما چه کنم که سرنوشت ما در همان تاریکی،روشن شد.
تو در شمال ترین جنگل و من در غربی ترین کوه!هرچه هست،دریا نیست!آسمان،آبی نیست!پنجره،شفاف نیست!وپشت این پنجره،دختری می خواهد به تمام درد هایش،لبخندی اشک به گونه گوید،می خواهد بگوید که نقاشی کشیدن،خجالت کشیدن ندارد!آبی بودن،قلب قرمز نمی خواهد!رویا می خواهد،آسمان می خواهد،پرواز می خواهد!تابه برزخ زندگی کند!خودکار را از روی کاغد برمی دارم،اینجا جهنم است و من درست در نیمه اردیبهشت عاشقت شدم.
نویسنده: فاطمه رجب زاده
دبیر: خانم همتی
فرازنگان۲، ناحیه ۲ ارومیه
به توپ فوتبال برادرم که از فرط خستگی چهره اش گل انداخته بود وآن را در گوشه ی حیات پرت کرده بود می نگریستم آیا ما انسان ها با هم مثل توپ فوتبال رفتار میکنیم؟هروقت از هم دلزده میشویم و یکدیگر را در بحبوحه خرت و پرت های زندگیمان پرت میکنیم و تازه اش را می آوریم؟بله انسان ها هم از هم دلزده میشوند وبه هم نارو میزنند و بی خبر میروند ..شاید رویاهای مان مانند توپ فوتبال باشد ،گاهی در زمین والیبال !!مسیر هارا اشتباه طی می کنیم و خواهان رسیدن به بهترین ها هستیم حقا که کمال گرا هستیم !همیشه سعی داریم سرویس های مان را با توپ فوتبال از فراز تور شامخ(بلند،کشیده) عبور دهیم یا آبشار های رقیبان خشن روز گار را دفاع کنیم ؛مبادا رویاهای مان را اشتباه در خانه ی همسایه بندازیم آن وقت است که مرد بی رحم روزگار آن را شرحه شرحه تقدیم مان میکند و ما میمانیم و رویای متلاشی شده،گاهی هم رو یا های مان راه درست را میروند و آنقدر تند و تیز و بدون آنکه سر پر بزنیم میدویم و از همه جلومیزنیم تا اینکه رویا های مان در آفساید قرار میگیرد وهمه چیز به فنا میرود،گاهی این رویا به حقیقت می پیوندد و توپ مان قشنگ وسط دروازه ی فوتبال جا خوش میکند حالا وقت آن است که بی مهابا دفاع کنیم و اجازه ندهیم روزگار گل باران مان کند ،توپ میتواند خاطره، راز یا عشق باشد که دوست داریم آن را با بهترین ها که سزاوار این اعتماد هستند سهیم باشیم و خیال مان راحت است که امانت دار خوبی هستند و یقینا آن هارا گم یا کم باد نمیکنند، حالا که بیشتر می اندیشم میبینم توپ میتواند مانند فرصت های کمیاب زندگی باشد ،فرصتی که میتوانیم با دقت و تلاش به موفقیت برسانیم یا آن را چیپ بزنیم و همه چیز را به فنا بدهیم و دیگر همه چیز تمام شده است خدا سوت پایان زندگی را می دمد.
نویسنده: مینا خوش نظر
نام دبیر :خانم نصری
دبیرستان:عفاف دشت عباس
غم اندوه تنهای
آتش به جانم کشید
منم زخم نمک پاش تو
منم درد بی درمان تو
منم مرغ کوچ کرده ی بی صدا
ز دامان و زلفه پریشان تو
من آن فریاد زبانه کشم
که هر دوده ای را فلک بسته ام
کجای دیارم ندای تو نیست
همان جا بست و زنجیر کنم
شبانگاه تاریک سحرگاه سرد
سواره نظامی چو مشتی به در
همان رود که رنگ دریا ندید
ولی رفت تا به ابر ها رسید
یه روزی زنجیر که پاره شد
ز پیله پروانه ای زاده شد
پروانه بود که ز مرگش گذشت
یه روزه بر سر خاک نشست
حضورش رنگ و بوی شعار
نبودش دلیل باد و بوران و تاج
همین شد ، پشتش نقش و نگار
جلو رو ولیکن پر از افتخار
پیکر شد وزنه رو مورچه ها
همی رفت به دور از غصه ها
نویسنده: محمد صالح زاده
کلاس دوازدهم
دبیرستان رایان کاشیها استانبول (آموزش از راه دور)
دبیر: سرکار خانم مریم آذری
سلام قربانِ جانم!
حالتان چطور است؟
لبخندتان هنوز هم پا برجاست؟
چال روی چانه ات هنوز برقرار است؟
چگونه سر می کنی با تنهایی...
هنوز هم قاب عکسم را داری!؟
من که هنوز هم دارمت...
روی سرتاسر دیوار های خانه کز کرده ای!
گاه گاه با عکس های بی جانت حرف می زنم، اما...
اما، بیخیال قربانِ جانم!
نامه ام به دستت که می رسد کمی فقط کمی مچاله است؛
کمی هم تَر...
اما، نگران نباش تا آنجا خشک می شوند؛
اشک های سردم را می گویم.
راستی اینجا هوا آفتابی است ولی نمی دانم چرا مدام احساس سرما می کنم.
گاهی دمای دستانم به منفی بی نهایت می رسد؛
آخر حتی این دستان هم بهانه ی گرمی دستان تو را می گیرند.
قربانِ جانم!
چند مدت پیش بود...
با بچه ها گل یا پوچ بازی می کردیم اما، نمی دانم چرا تمام پوچ ها در مشت های من پنهان می گشت.
بچه ها بی درنگ مشت هایم را پوچ اعلام می کردند اما، کمی برایم عجیب بود!
اینکه تنها مشت هایم خالی نبود بلکه قلبم هم کمی خالی گشته بود.
کمی احساس تنهایی می کرد،قلبم را می گویم.
دلش گل می خواست تا از این پوچی رها یابد؛
در عمق عمقش دنبال چیزی یا کسی می گشت ناگهان دلتنگی را یافت.
یادش از نگاهت که افتاد دلش گرفت؛ غم وسیعی در سرتاسر وجودش کمین گرفت و مثل دیوانه ها دنبال گلش می گشت.
قربانِ جانم باورت می شود؟
در اوج دیوانگی قلمش را یافت؛ مثل هر شب دفترش را باز کرد و برایت نامه نوشت.
در نامه اش از تمام دلتنگی هایش گفت؛
از خاطراتی که مدام در ذهنش مرور می شدند و از تمام روز مرگی هایش...!
اما، پستچی نمی دانست نامه را کجا بفرستد.
آخر از وقتی که رفته ای مقصد ها هم با خود برده ای.
فاصله ها را آنقدر زیاد کرده ای که دیگر این پا ها توان رفتن ندارند.
و این نامه ها بلاتکلیف در همین ورق ها مانده اند.
لااقل برگرد تا این ورق ها احساس تنهایی نکنند!
نویسنده: نجمه محسنی
روش تدریس نگارش دهم درس سوم
بخش 1
نوشته های عینی:
این درس به چگونگی نگارش نوشته های عینی (دیداری و حسی )با بهره گیری از حواس پنج گانه می پردازد.
دراین درس آموزش مراحل نوشته های عینی به شرح زیر آمده است:
اهداف درس سوم:
مراحل پرسش سازی
روش های گوناگونی برای پرسش سازی وجود دارد .یکی از این روش ها به شرح زیر است:
1- در مرحله اول می توان برای پرسش سازی از قیدهای پرسشی بهره گرفت سپس بر اساس آن ها پرسش سازی کرد.
مثال:
چه؟ چرا؟چگونه؟ آیا؟ کی؟ کجا ؟چه وقت؟ چیست؟
2- مرحله دوم:
شناسایی وجدا کردن پرسش های عینی از ذهنی
پرسش هایی که پاسخ شان بر اساس حواس پنج گانه صورت می گیرد، عینی و پرسش هایی که با ذهن وخیال پاسخ داده شود، ذهنی هستند.
3- مرحله سوم:
جدا سازی پرسش های عینی جذاب و مهم از سایر پرسش های عینی کم اهمیت است. در این صفحه پرسش های کمی مطرح شده، اما دانش آموزان می توانند پرسش های بیشتری مطرح کنند تا راحتتر عینی و ذهنی و سپس مهم ها را تفکیک کنند.
4- مرحله چهارم:
حرکت از کل به جز است .در این مرحله ابتدا پرسش های عینی که کلی هستند بر اساس ارتباط مفاهیم شان بهم سازماندهی و طبقه بندی می کنیم. و بعد ازآن پاسخ سازی وتولید متن شروع می شود .
بخش 2
موضوع: قالی
مرحله اول: پرسش سازی
مرحله دوم :
جداسازی پرسش های عینی و ذهنی:
بقیه پرسش ها ذهنی هستند.
مرحله سوم:
با پاسخ به این پرسش ها طرح اولیه متن شکل می گیرد.
سپس پاسخ ها را سازماندهی می کنیم.
نویسنده: حسین طریقت
روش تدریس نگارش دوزازدهم درس سوم
دانش آموزان گروه بندی مى کنیم. در هر گروه ۴ نفر عضو باشند. به هر نفر یک شماره اختصاص می دهیم.
حال یک موضوع انتخاب می کنیم.
مثلا «ماه»
گام اول: نوشتن انفرادی،۱۰ دقیقه
هر دانش آموز به شکل انفرادی یک بند در مورد ماه بنویسد. به هر دانش آموز آرایه ای اختصاص دهیم. شماره ۱ با استفاده از تشبیه، شماره ۲ با استفاده از تشخیص دانش آموز شماره ۳ با استفاده از کنایه و ضرب المثل، دانش آموز شماره ۴ با استفاده از آرایه تضاد، تناسب و پارادوکس.
گام دوم: ترکیب بندها و منسجم کردن متن، ۱۵ دقیقه
دانش آموزان بند نوشته خود را در گروه و برای دیگر اعضا می خوانند. یکی از اعضا گروه مسولیت مرتب کردن بندها را به عهده می گیرد. با کمک دیگر اعضا بندها را به هم متصل می کند و انسجام بین بنده ها را برقرار می کند تا متن شکل بگیرد.
گام سوم: خوانش در کلاس
هر گروه متن خود را در کلاس می خواند. گروه های دیگر آرایه های به کار رفته در متن تشخیص می دهند و در مورد آن ها نظر می دهند.
گام چهارم: تدریس ۱۵ دقیقه
دبیر تدریس درس را آغاز می کند.
تعریف قطعه ادبی تفاوت و تشابه آن با نثر ادبی (درس دوم) بهز گپ می کند. در ادامه چند قطعه ادبی از نویسندگان مطرح را بخواند.
قطعه ادبی قالب نوشتاری است که هدف نویسنده آن زیبایی آفرینی و تاثیر گذاشتن بر مخاطب است.
ویژگى های قطعه ادبی:
آرایه های ادبی نقش مهمی در نوشتن یک قطعه ادبی دارد.
کاربرد آرایه ها باید به جا و در خدمت متن باشد. آرایه های ادبی مانند چاشنی و نمکی است که به غذا اضافه می شود اگر مقدار آن کم و زیاد شود غذا خراب می شود. ردیف کردن آرایه ها پشت سرهم مخاطب دلزده می کند.
در قطعه ادبی جملات روزمره و خودمانی جایی ندارد.
نگوییم: او مرد.
آفتاب عمرش غروب کرد.
دارفانی را وداع گفت.
غزل خداحافظی را سر داد.
و....
گام انتخاب موضوع:
دبیر موضوع ها را دسته بندی می کند و بر روی تابلو می نویسد.
دسته طبیعت: ماه، ابر، رنگین کمان، باران، غروب،
دسته موضوع های ذهنی: مهربانی، عشق، حسادت، کینه، مرگ، لبخند، گریه و . . .
دسته اشیا:
چراغ خواب،. پنجره کلاس، تخته کلاس، نیمکت پارک، لباس فرم مدرسه، توپ فوتبال، دفتر انشا و . . .
پدیده های اجتماعی:
کنکور، امتحان نهایی، جنگ، تحریم، تورم، بیکاری، فضای مجازی و . . .
دسته مناسبت ها:
نوروز، عاشورا، اربعین، انتظارامام زمان، مبعث پیامبر، ماه رمضان، و. . .
دانش آموزان یک موضوع انتخاب کنند و در مورد آن متنی در حد یک صفحه بنویسند.
با احترام - حسین طریقت
نگارش دوازدهم درس دوم
موضوع: زمستان
صبح شده است از خواب بیدار می شوم،تمام زمین سفید پوش شده است از تخت بیرون میروم تا لب پنجره ی کوچک اتاقم،درختان که تا دیروز لباس نداشتند لباس سفید پوشیده اند و رودخانه ها یخ بسته اند ماهی ها زیر یخ مانده اند و نمی توانند سر از آب بیرون بیاورند چمنزارها و زمین های زراعت دیگر مثل قبل نیستند بلکه لایه ای از برف صورتشان را پوشانده است کوه هارا میبینم درآن دوردست ها آنهاهم برف گرفته اند و ابرهایی که آسمان شهرم را سفید رنگ کرده اند.لباس های گرم میپوشم دیدن جای پایم روی برف نقش بر می دارد،چه لذتی دارد صدای برف ها در زیر کفش هایم مانند صدای خش خش برگ های خشکیده است مانند پاییز مثل زمانی که زردی زمین جلوه گر خواب درختان برگ ریخته بود دانه های برف بلور مانند در نقطه ای جمع و شبیه آدم برفی شده اند خورشید طلوع گرمش را آغاز میکند از پشت ابر های کوچک و بزرگ می تابد تا آدم برفی هارا از خجالت حضورش آب کند.
نویسنده: مریم میردادی
دبیرستان امیر کبیر
نام دبیر: خانم اسکندری
مرا به زندان انداختند و نمی دانستم واقعا به چه جرمی ؟
یک اتاق و یک میز که روی آن دفتری گذاشته بودند آن را باز کردم .نوشته بود ،جرم خود را بنویسید: آن را باز کردم گفتم جرم من :دوست داشتن آدم ها زیرا همیشه مجرم من هستم ، همیشه منت گذاشتند، بی جا خندیدند، دلم را شکستند و جزء آه و سکوت هیچ چیز نگفتم ،و همین آدم ها مرا به زندان انداختند با وجود اینکه خودشان مجرم هستند . یک نفر را فرشته خیالم کردم و نوشتم برای گیسوانش برای لبخند هایش که فانوسی است در تاریکی شب هایم ،جرم من این بود که آفتابگردانی بودم که به نور نیاز داشتم ، درختی بودم که به لانه پرنده ای نیاز داشتم نه صدای خشن تبر، برگی بودم که به نوازش باد نیاز داشتم ،خاکی بودم که مدت ها بود قطره ای را به آغوش نکشیده بود . جرم من تنهایی بود، تنهایی با کاغذهایم که بعد به من می گویند بی احساس و این بی احساس، بودن تا حالا برایم مثل یک پارادوکس شده است مدام تکرار می شود ،جرم من از زمانی شروع شد که شاعر شدم نوشتم برای رهایی، با خیال شاعرانه ام ابر ها را خامه ی زده شده می دیم و به سر صورت خودم و آسمان می مالیدم با فرشته تنهایی ام به دشت یاس می رفتم او را به آغوش می گرفتم و خواهر بزرگتری می ساختم که چنین دوستی هرگز نداشتم ،لبخند اناری را بر روی شاخه های درخت پاییز می دزدیدم ،من شکوفه لبخند را بر روی لب هایی نشاندم،داشتم روی این زمین گرد راه می رفتم و باران ستاره روی گیسوانم می ریخت کِرم های شب تاب فانوس راهم بودند من زمانی مجرم شدم که داستانی نوشتم از یک آدم خیالی آدمی که هیچوقت وجود ندارد من تمام نداشته هایم را نوشتم و فراموش کردم بعضی از آن ها را در پنهانی ترین گوشه قلبم نگه داشتم و حالا با وجود اینکه دیگر دارد نور هایی که از خورشیدم گرفته ام به پایان می رسد و دستانم گلبرگ هایم را جمع می کنند با غم می نویسم برای کسی که دلیل نوشتنم بود کسی که نمی داند تا به او فکر نکنم کلمه ای بر سُر سُره افکارم سر نمی خورد کسی که ...
جرم من این بود که با دروغ ها ،با تهمت ها با حسادت ها ،با بی احساسی ها کنار آمدم و چیزی نگفتم جرم من این بود که همه لایق این بودند من درکشان کنم اما آدم ها هیچوقت خیال شاداب مرا درک نکردند گاهی آن را به سخره می گرفتند و می گفتند همه آن ها مزخرف است گاهی هم می گفتند زیباست و گاهی سکوت می کردن. نظرشان مجهول می ماند .مرا مسخره می کنند که مدت ها به مورچه ای ذل می زنم اما چشم دیدن آدم ها را ندارم زیرا هیچکس نمی داند که این آدم ها یک جسم تو خالی اند همان کسانی هستند که با آشنایی با آن ها فکر می کنی با یک نفر روبه رو هستی و بعد از مدتی دو تا می شوند نمی دانی کدام واقعی است کدام تو خالی همه ی آن ها البته اینطور نیستند اما تعداشان اندک است .مرا به زندان انداختند زیرا نتوانستند لبخند و قوی بودن و غرورم را از من بگیرند.ارزش اشیاء ها و موجودات زنده از آن جهت از انسان ها بیشتر است که کاغذ از غم دیرنه اش درخت شاداب سخن می گوید .باران از وداع با مادر پنبه ای اش .غنچه از تولدش می گوید و ستاره ای که فرزندش برای همیشه بی نور شده است و...
می خواهم مجرم مهربان واقعی این دنیا بمانم اما این پایان داستانم نیست .
اگر احیانا فرشته خیالم به عنوان وکیلم به ملاقاتی ام آمد به او بگویید
گلستان ساز زندان را
بر این ارواح زندانی
وقتی متوجه شدم دفتر پر شده بود و در پایان نوشته بود تو به جرم بی جرمی آزادی و من پایان آن نوشتم من همان اول هم آزاد بودم فقط بالم شکسته بود و حالا بال پرواز دارم و رویای اوج ..
نویسنده :رودابه زال
دبیرستان فاطمه زهرا وحدتیه
دبیر: خانم صغرا مزارعی
هوای دلپذیری است هوایی که در آن اشک آسمان بر گونه خاک نشسته است؛ چه زیبا هستند اشک هایی که گاهی برفی میشوند و تن زمین را همچون لباس عروسی سفید رنگ میپوشانند.
و من در کنج خانه نشسته ام و از پنجره کلبه چوبی خود صبح سرد و سفید برفی را تماشا میکنم و به این می اندیشم که این گریستن اسمان در صبح و لرزش و غوغایش برای چیست؟!به راستی شاید آسمان نیز دلتنگ کسی باشد، آری دلتنگ خورشید است که اینگونه زار زار میگرید.
این صبح سفیدپوش حکایت از زمستانی سرد و سوزناک را دارد، زمستانی که با امدنش ابر تیره و تار میشود و اشک انتظار از گونه هایش جاری میشود؛ آنقدر جاری میشود که اشک های شبنمی اش سفید و سخت میشوند آنگونه که گویی عروس طبیعت، این برف دل انگیز قدم زنان پا بر دل خاک نهاده است و تور زیبای خود را بر همه جا پهن کرده است. در این حال نسیمی آرام میوزد و تور برفی را نوازش میکند و سوز سرمای زمستانی را بر همه جا می افکند.
این سرمای سوزناک در دل طبیعت میرقصد و میچرخد تا ابهت فصل زیبا و سفید زمستان را به رخ بکشد.
و اما انسان ها حکایت عجیبی دارند!!سه فصل اول سال را منتظر زمستان و برف و باران اند و زمانی که زمستان از راه فرا میرسد، چترهایشان را به دست میگیرند تا از ان در امان باشند.
اما تو پنجره را باز کن تا این سرمای زیبا را بر دل احساس کنی؛ چرا که این عروس برفی هم روزی ما را ترک خواهد کرد و در برابر چشمان تو تکه تکه آب میشود تا تو بدانی همه چیز در این دنیا در حال گذر است.
نویسنده: عاطفه ظفری،
دبیر: خانم نصری،
هنرستان عفاف دشت عباس
از پشت پلک هایم دنیا را می دیدم ، نوری به گرمای چراغدان خانه پدربزرگم چشمانم را از خواب می گرفت . باران روی پلک های معشوق خود قدم می زد و صدای آن از کوچه شوق به گوشم می رسید .
روحم از شوق سرفه اش می گرفت وقلبم با تمام وجود از بلندای نگاه آسمان ،لانه گرم وباصفای لک لک را می نگرید.باهرتلاشی که بود ،چشمانم رااز خواب قرض گرفتم وبا در زدن های پیوسته باد به مهمانی طبیعت دعوت شدم .
از خانه که خارج شدم ، گویی از زندان مرکزی گریخته بودم .نور ،چشمانم را به لرزیدن دعوت می کرد ؛از همین جهت از رو در رو شدن با خورشید هراس داشتم .مخلوقات همه در تسبیح بودند ،هر کدام به گونه ای به خالق خویش ابراز علاقه می کردند .
گل سرخ قبله تمام مخلوقات شده بود ، باد اذان می گفت ،دشت سجاده و رودخانه باصدایی بلند که از قلبش بر می خواست ، تکبیره الاحرام می گفت .گل ها سر از گریبان خود گرفته و به آسمان می نگریستند ، گویی منتظر گریه ابرهای بهاری بودند ، ولی حیف که ابرها دلتنگ نبودند . هم آغوشی سنگ با رود چه زیبا بود .ماهی ها در رود دوشا دوش هم می رقصیدند و آواز قناری دل گل ها را می ربود . عبور زنبور های عسل برفراز دشت های پر از گل چه زیباست و چه خیال انگیز است ! پرواز برگ ها بر بام باد .
جلوتر که رفتم ، بلبلی خوش آوا را دیدم که به باطن و ضمیر من می گفت :
کجا می آیی ،مردک !مارابه حال خود رها کن تا معشوق خویش را آن چنان که شایسته است و سزاوار ، ستایش کنیم .
صدای نفس های دشت در سرم پیچیده بود . آن چنان تند نفس می کشید که گویی به دنبال ابر خیال خود لکه دویده بود .
هدف تمام این توصیفات این بود که نشان دهند ، تمام مخلوقات وجود خود را از خالق بی همتا می گیرند و همیشه در حال ستایش و نیایش خداوند هستند .سعدی شیرازی شاعر بزرگ ایرانی در دو بیت تمام این توصیفات را خلاصه کرده است :
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
نویسنده: امیر حسین کوشکی
دبیرستان آیت اله طالقانی معمولان
دبیر: کوروش شاکرمی
چگونه ساختار متن طراحی کنیم؟
همانطور که می دانیم در بحث نگارش رعایت ساختمان نوشته از اهمیت خاصی برخوردار است. ساختار متن در کتاب نگارش پایه هفتم و یازدهم آموزش داده می شود.
رعایت ساختار باعث می شود: نقشه ذهنی برای بچه ها تثبیت شود.
مقدمه:
پس از آنکه اهمیّت مقدمه نویسی با ذکر مثال را برای بچه ها بیان کردیم شیوه نوشتن یک مقدمه ساده و کوتاه رو اینگونه توضیح می دهیم:
بعد از اینکه موضوع را شاخه بندی کردن شاخه ها رو در مقدمه بدون هیچ توضیحی ذکر می کنند
اگر موضوع ما مدرسه باشد
بند های متن این گونه است:
مقدمه:
من در روستا درس می خوانم.
حیاط مدرسه من بزرگ و ساختمان اصلی آن بسیار کوچک است.معلمان بسیار مهربانی دارم. تعداد دانش اموزان این مدرسه کمتر از سی نفر هستند که با کمترین امکانات ورزشی، آموزشگاهی، بهداشتی و ... به کار تحصیل مشغول اند.
می بینید شاخه ها در مقدمه آورده شده است.
این کار هم نگرانی دانش آموز را نسبت به چگونه نوشتن کم می کند و هم باعث می شود که اهمیت مقدمه نویسی را بهتر درک کند.
خانم زارع - دبیر نگارش شیراز