موضوع انشا: چقدرمی پسندم سکوت شب را ...
آرامش شب،لحظه لحظه دروجودم حس می شود.آری!خاطرات خلاف عقربه هامی چرخند.به ساعت که نگاه میکنم حدود۳نصفه شب است.طبق عادت کنار پنجره میروم و سوسوی چند چراغ مهربانی را تماشا می کنم،ستاره هارا،آسمان را،سایه کشتزارهایی در دوردست ها،همه راباچشم جان می نگرم.سایه ی خمیده ی درختان درزیر نور ماه مرا محو تماشا می کند. [enshay.blog.ir]
صدای هیجان انگیز چند سگ وبالاخره بانگ آسمانی چند خروس مرابه خودآورده اند.احساس می کنم چون کودکی هستم که هنوز معمای آبی رودخانه ها از دور برایم حل نشده است.این ها آرامش اند...!درشب دغدغه های شهر حس نمی شود،این تاریکی به آن روشنی روز می آرزد!سوسه های ستاره ها که دور ماه جمع شده اند زیباتر فستیوال شب است،رقص ستاره ها در من شوقی ایجاد می کند که می خواهم به هوابپرم بگیرمشان.امادرجای خود نشسته وتنهاتماشا می کنم.آدمی دستش که به آسمان برسد،آن جا را مانند زمین چرکین خواهد کرد،پس چه بهتر که فقط تماشاکند.من کودک کوچکی راکه تنها حسش به شب ترس است،نمیفهمم؛چراکه با آرامش شب عجین شده ام.هجوم سایه ها وجودم رامی بلعداما روشنی ماه را به کوله می گذارم و در لحظه لحظه ی شب، آن را به دوش می کشم.[enshay.blog.ir]
حتی شب های بارانی زیبایند ،بوی خدامی دهد.خوب که گوش دهی،صدای پای باران در سکوت شب تجسمی دلنشین از ذکرخداست.از نگاه من،همین ها عاشقانه هایی شب اند که دلم را سرگرم تماشایش می کند.شاید عده ای شب و سکوتش راخوشایند ندانند،شاید چهره ی خورشید را به ماه ترجیح می دهند،شاید با سکوت شب کنار نمی آیند،شاید هم از تاریکی وحشت دارند و هزاران شاید دیگر که هیچ گاه در ذهن من جای نگرفت.!امیدوارم روزی ماه ستاره ها را به مهمانی خورشید بیاورم و بزم نورانی اش را تقدیم خدا کنم؛چه رویای زیبایی!