موضوع انشا: ماهی درحوض خالی
درقدیمی خونمونو کوبیدم و منتظرروی پله اول نشستم، میدونستم پای خانجون دردمیکنه ونمیتونه این حیاط طولانی روبه راحتی سپری کنه اماچیکارکنم که هرروزیادم میرفت کلیدببرم!نگاموروی تبلیغ جدیدچسبونده شده روی درانداختم: تعمیرات ماشین....
نیشخندی زدم وباخودم گفتم: دلشون خوشه هااا!!ماشین کجابود!تواین محله که فقط آقارضاماشین داره که اونم پیکان قراضه ایه واس خودش!دوباره نگاموروی درسوق دادم که این دفعه رنگ زننده نارنجی رنگش وزنگ زدنش دلموزد.هرچقدبه آقاجون میگفتم بیادرخونه رورنگ کنیم گوش نمیکردکه نمیکرد!نمیدونم چقدگذشت وچقدفکروخیال کردم که صدای قدمای آروم وباطمانینه خانجون روشنیدم وبعدشم آغوش گرمش!!!سرموبوسیدوگفت:خسته نباشی مادر!بیاتو،بیاتوکه خیلی جلودرمنتظرگذاشتمت.
خسته بودم اماباهمین بوسه پرمهرش حالم جااومد.
به سمت خونه راه افتادومنم پشت سرش،
نگام به کف موزائیک های حیاط بودوسعی میکردم پام ازموزائیک هابیرون نزنه!ازبچگی این کارومیکردم حتی یادمه چن دفعه ای هم خانجون رواجبارکردم باهم مسابقه بزاریم!
بارسیدنمون به ایوون مقنعموازسرکندم وازهمون فاصله شوتش کردم هرچند خیلی مطمئن نبودم ازاین فاصله درست پرتاب شده باشه!بااین حال بی توجه بهش به سمت حوض فسقل فیروزه ای رنگ وسط حیاط که چن تاماهی قرمزم داشت دویدم وگوشه حوض نشستم،دستاموپرآب کردم و به صورتم پاشیدم.آب حوض خنک بودوهمین بهم لذت میداد.
نگام به ماهی های توی حوض افتاد
تعدادشون زیادبود امامن عاشق ماهی ی قرمزرنگ کوچیک خودم بودم.دورتادورحوض رو انداختم که بعله یافتمش!
طبق معمول گوشه حوض آروم وبی حرکت وایساده بود!نمیدونم چراحس میکردم خیلی تنهاس بااینکه دوروبرش شلوغ بوداماانگاریه ماهی تنهابودتوی یه حوض خالی !بعضی وقتابی هیچ حرفی چندین ساعت روبادیدنش وفکر کردن بهش میگذروندم....
نمیدونم چجوری این چن ساعت میگذشت امااینقدغرق خودم وخودش میشدم که وقتی به خودم میومدم ماه توآسمون بود!
اوایل فکرمیکردم مریضه وهرروزبایه حس بدکنارحوض میرفتم که مبادادیگه نباشه،
نفس نکشه وتنهام بزاره ولی بعدازیه مدت فهمیدم کلن اینجوریه به قول داداش کوچیکم منزوی وشایدم افسردس!!
بااینکه هیچ شباهتی بهش نداشتم اماخودمومثه اون تصورمیکردم:تنهاوآروم توی یه جامعه شلوغ که هیچکس مثه خودم نیست درکم کنه وباهاش حس راحتی کنم جزهمین ماهی تنهاتوی حوض خالی....!
باصدای خانجون که برای ناهارصدام میزدازفکربیرون اومدم وسریع شعرهمیشگی روبرای ماهی کوچیکم خوندم که برم ناهار.
توحوض خونه ی ما
ماهیای رنگارنگ
بالاوپایین میرن
باپولکای قشنگ...