موضوع انشا: رقص برگ های پاییزی
مقدمه:
پاییز را دوست دارم ، پاییز زمستانی است که تب کرده، تابستانی است که لرز کرده یادم باشد وقتی که پاییز رسید له نکنم برگهایی را که روزی هزاران بار نفس پاک را به من عطا کردند.
بدنه:
پاییز از راه رسید .... پاییزی با همه ی ابرهای تیره اش که کشیده می شود،روی آبی آسمان در بیشتر روزها .
پاییز پر از باران هایی است که یادت می آورند هزاران خاطره ی خوب را . اما من نمیدانم ،چرا این فصل بی نظیر دلم را با خودش نمی برد.
نمیدانم چرا هیچ وقت انتظارش را نمی کشم ،چرا آمدنش دلم را تیره می کند چرا این فصل پر از بی رنگی ها است .
نمی دانم چرا دوست ندارم بدون چتر،
زیر باران راه بروم.... نمی دانم... نمیدانم
چرا خش خش برگ ها زیباترین موسیقی این روز های من نمیشود.
آری پاییز می آید خورشید رویش را از من برمی گرداند گرمایش دیگر،نوازشگر صورتم نیست .
چشم هایم سبزی برگ های درختان را هر روز بهانه میگرد. آغوشم درختان خفته را نمی خواهد .
پاییز انگار می آید تا بسراید دلتنگی را ...
نتیجه:
پاییز زیباست اما دلتنگ است اما من پاییز را دوست دارم با تمام دلتنگی هایش.
موضوع انشا: رقص برگ های پاییزی
رقص برگهای پاییزی
صدای باد امد در این فصل زیبا
صدای برگ درخت افتاده از شاخه ها
صدای پای زیباش
هنگام رقص برگها
ای خدای الهی
هزار بار تمنا
حدودا ساعت ۵:۳۰عصر بود با صدای ملودی زیبا و ارامش بخش از خواب برخاستم به پنجره ی چوبی اتاقم نگاه کردم پتوی دستبافت مادرم را از رویم برداشتم و برخاستم از پله ها پایین آمدم در را باز کردم باورش برایم دشوار بود،شایدهم خواب بودم،شاید هم خواب بیدار بودم نمی دانم؛راستش را بخواهی برگها دور هم جمع بودند دستهای هم را گرفته بودند وباصدای ارامش بخش ویولون و گیتار می رقصیدن،آهنگ می خواندند و باهم یکنواخت می گفتند:
پاییز رنگ عشق است
پاییز مهربانی است
پاییز بوی مهر است
بوی خوش جوانی است