موضوع انشا: رد پای پاییز
رد پای پاییز...
پاییز زیباست باتمام ابر های تیره اش که کشیده میشوند روی آبی آسمان...
پاییز پر از باران هایی است که یادت میاورند هزاران خاطره ای را که نباید بیاورند یا شاید هم میبارند که یادت بیاورند تمامشان را...
پاییز دل ها را باخودش میبرد..خش خش برگ های رنگارنگش زیباترین موسیقی این روزهای پر از بوی خاک باران خورده است...
پاییز انگار می آید تا بسراید دلتنگی را ،پاییز انگار می آید تا تمام شادمانی ها و آرزو های تابستان را باباران هایش بشوید و تحویل باد های پاییزیش دهد.پاییز انگار می آید تا...
پاییز که می آمد اما یک چیز مسلم بود.نوشتن انشایی در باره پاییز.و من همیشه مبهوت بودم چرا برای برخی دبیران من تعداد صفحات مهم تر است تا کلمات.پاییز خود انبوهی است از حرف ها،حس هاو...
پاییز که بر زبانت جاری میشود دل مخاطبت ضعف می رود برای حال و هوایش.اصلا بدون آنکه حرفی زده باشی او زیر باران های پاییزی خیس خواهد شدوغم غریبی بر دلش خواهد نشست،برگ های ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری که تو میتوانی صدای خش خش برگ هارا به وضوح بشنوی.
شاید نام پاییز را که بیاوری او دیگر هیچ ،هیچ چیز نشنود جزصدای نم نم باران که بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، برموهای شاعری که میخواهد زیر باران قدم بردارد...
نام پاییز را که بیاوری ناخود آگاه کیف های رنگارنگ مدرسه که بر دوش دانش آموزان سوار شده اند در مقابل دیدگانت صف میکشند.نام پاییز را که بیاوری چشم های مشتاق دانش آموزانی را تصور خواهی کرد که روز ها در انظار چنین روزی روز شماری کرده اند.
فصل پاییز فصلی دل انگیز که با آغازش درخت یادگیری جوانه میزند وعطر کتابهای جلد شده اش فضا را پر خواهد کرد...
آری!پاییز خود انبوهی است از واژه ها و من همیشه میترسیدم به او بربخورد که توصیفش میکنیم ،زیرا آنچه باید با پوستو گوشتو احساس خود حس کنیم دیگر گفتنی نخواهد بود.اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند ..
پاییز را باید نفس کشید..
پاییز را باید لمس کرد...
پاییز را....
پاییز اما وفادارترین فصل خداست ...
حافظه خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی میکند...
هی میبارد و هی میبارد و هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه های سرخ درختان شهر را میبوسد و چقدر دلتنگ میشوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه عشق است...
پاییز سرد نیست فقط جسارت زمستان را ندارد .
ذره ذره زرد میکند ...
اندک اندک جان میستاند...
و قطره قطره میگریاند..
پاییز سرد نیست فقط نامهربان است...