موضوع انشا: سیارات خیالی
میدانید من کیستم؟
کسی هستم که زنده ماندن دنیایتان به آن بستگی دارد.
من واپایش کننده ی سیارات و آسمان هستم و این وظیفه را خداوند در اختیار من گذاشته است. خانه ی من درست وسط فضا بنا شده است. جایی که زندگی سنگ ها در آن جریان دارد. خانه ام از کریستال ساخته شده اما وقتی، شهاب سنگ ها به سراغم می آیند آن کریستال نمی شکند. وقتی از آنجا بیرون می آیم تا وظیفه ام را انجام دهم، ستاره ها مسیرشان را تغییر میدهند، و از درِ خانه ی من تا همه ی سیارات یک مسیره مار پیچ میسازند و صف به صف روبروی من می ایستند. وقتی پاهایم ستاره هارا لمس میکنند، گرمای آنها در بدنم، و محبتشان در قلبم ساکن میشوند. قدم زنان درحالی که ستاره هارا چشمک زن میکنم، به ماه میرسم. من باید خودم را به مرکز سطح آن قمر برسانم. سخت است از ماه بالا رفتن. زیرا پر از چاله چوله های عظیم است. برای اینکه راهم سریع تر شود به نور میگویم که به کمکم بیاید. و فورا مرا در خود محو میکند و به محل مورد نظر میرساند.
وقتی به ماه میرسم عصایم را بر زمین میکوبم، با این کار به او انرژی چرخش میدهم تا بر دور زمین بچرخد و به او اختار میدم به دور خورشید نچرخد! این قانون است.
سپس به سیارات دیگر میروم، عطارد, زهره, زمین ,مریخ, مشتری, زحل, اورانوس, نپتون, پلوتون و سیارک....
بیشتر از همه شکل زحل را دوست دارم. و از زمین هراس دارم. زیرا وقتی به کعبه میروم(چون آنجا درست مرکز سطح زمین است)اول خدارا عبادت میکنم. سپس وقتی میخواهم به آن انرژی چرخش دهم.. موجودات آنجا که گویا نامشان انسان است، با وسیله ای بنام موبایل و با نور هایی که از آن خارج میشود، از من فیلم و عکس میگیرند و مرا آزار می دهند. اما آنجا خوبی هایی نیز دارد مثل مردمی که شیفته و عاشق خداوندند و دومی خاکی که وقتی به آن آب میخورد بوی دلنشینی میدهد..
از آنجا که خارج میشوم خودم را به خورشید میرسانم، چون آنجا خیلی داغ است مجبورم حباب حفاظتی خود را فعال کنم.
وقتی که نور خورشید را تقویت کردم، سپس از آنجا تکه ای برمیدارم و برای شام به خانه میبرم چون همیشه گرم است و مزه اش ترش .
غذایم خورشید و لباس هایم از ابر است. ابر های بارانی را بیشتر دوست دارم زیرا همیشه مرا میشویند و پاک نگه میدارند. به خانه که میروم از شدت خستگی توانی برایم نمانده است، چشمانم را می بندم و استراحت میکنم.
این زندگی من است اما فقط در خواب های شبانه ام.