موضوع انشا: خورشید تابان
وهر وقت کبوتران قلبم دلتنگت می شوند و زندان سینه ام را تاب نمی آورند ،آنها را به پرواز در می آورم تا بر فراز آستانت بچر خند و خود را به عطر معطر فاطمی بیارایند.
تو همان حوریه انسیه هستی که ملائک وفرشتگان خادمان خانه ات بودند وگردوغبار خانه ات را سرمه چشمان خود میکردند، همان خانه ای که جبرئیل برای ورود به آن اجازه می گرفت.
آری ای بانو تو همانی ، همان نور چشم پیامبر که نور وجودت کوچه پس کوچه های مدینه را روشن کرد.
توزاده پیامبری همسر شیر خدا ، پاک ولایق که پیامبر سلام خدا رابه تومی رساند ، همان خدایی که برایت از بهشت میوه وغذای بهشتی هدیه می داد.
ودر حالی که کبوتران قلبم نا امید به سوی من برمی گردند،دلگیر از این که نتوانستند بر روی گنبد مقدس وطلاییت بنشینند و به گلدسته های زیبایت خیره شوند.
ای نوگل گلزار خدیجه چرا؟ چرا تو نیز همانند پدر وهمسرت وفرزندان معصومت حرم وبارگاهی نداری ، کاش میشد عکسی همانند حرم امامان از بارگاهت داشتیم.
اما بانوی من بدان من بیاد تمام اشک وآه های غریبت ، پهلوی کبودت، محسن ششماهت، هق هق های معصومانت ....می نویسم ، بدان قلبم پراز نفرت نسبت به دشمنانت است.
چشم هایم مشتاق دیدن گل نرگست است که بیاید و بدی خوش نرگس را در هوای گرفته دنیا پخش کند و انتقامت را از آن ظالمان بگیردو من بی صبرانه منتظر آن روز هستم.