موضوع انشا: جام زرین
خش خشی آشنا سکوت پر هیاهوی قلبم را در هم می شکند و نوید از فرا رسیدن فصلی میدهد،ک برگ ها هنگام وداع با دامان پر مهر مادرشان تابستان را تداعی میکند.
دیو زرد رنگ پاییزی با سربازانش ب سوی فصل تابستان لشکر کشی کرده و نسیم های ملایم را ب گردباد های هراس انگیز مبدل میکند.
نغمه چکاوک ها در بام آسمان مژده از آمدن قاصدک های پاییزی را میدهد.
گیسو های طلایی رنگ خورشید اینبار با نوازش کمتری دست بر برگ های طلایی رنگ درختانی میزند،ک از شادابی خود خداحافظی کرده اند
برگ های پاییزی با یکدیگر نوایی میسرودند گویی میگفتند:«خیزید و خز آرید ک هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است»
وان هنگام ک برگ ها با حس طلایی رنگ در می آمیختند و غرور سر تا پایشان را فرا گرفته بود ،تنها بادی ضعیف یاد آور آن شد ک فرجام غرور زیر پا له شدن است ن پادشاهی و تاج سر بودن
ایوان مصلی پاییزی دیگر برای برگ ها ترانه های شور و شوق را نمیسرود بلکه صدای ناله های غمبار آنها را در زیر پای عابران ب تکرار می آراست
دیگر هنگام شمارش جوجه ها فرا رسیده بود ، جوجه هایی ک واپسین لحظات خود را با پاییز سپری میکنند جوجه هایی ک خود هم لباس های زرد پاییزی بر تن کرده اند.
درختان خود را برای خواب طولانی زمستان آماده میکردند.
پاییز نفس هایش ب شمارش افتاده و دروازه های خود را ب روی فصل های سال بست و راهی سفر دور و درازی میشود و معرکه را برای زمستان تهی میکند.
گویند قالی از صد رنگ بودن زیر پاست پس سعی کنیم در زندگی خود را اسیر باتلاق های غرور و تکبر نکنیم و همیشه یک رنگ باشیم زیرا ک غرور و تکبر برگ های وجود انسان را از عرش ب فرش میکشد ک پایان آن زیر پای عابران له شدن است.