موضوع انشا: بر سر دوراهی
حکایت زندگی این روزهای ما پر از خودخواهی و این که دیگر هیچ راه برگشتی نیست , شده است . گاهی تشبیهاتی که به ما نسبت داده می شود از جانب هر جسم یا چیزی باعث تلنگری عظیم در آینده ما می شود .
روزی خارکنی به قصد خارکنی به صحرا زد . آنقدر از دهکده دور شد که دیگر چشمانش کفاف دیدن دهکده را نداشت . از کار امروزش راضی نبود . چشمش به بوته ی خاری بزرگ خورد ! نزدیک خار شد ، خار از شدت گرما بی هوش بود ولی تا صدای پای خارکن را شنید بیدار شد و به سرعت ریشه هایش را از دل خاک در آورد و پا به فرار گذاشت ، تنش را به باد وزان سپرد و دور شد و خار کن هم به دنبال او دوان دوان می رفت !
نگاه خار به خار کن بود و این سبب شد تا با سر به داخل شکم کاکتوس برود ، به صورتی که انگار کارش اشتباه نبوده عذرخواست و به فغان های کاکتوس گوش کرد . کاکتوس انگاری دلش خیلی پر بود و می گفت :(( از زندگی ام خسته شده ام ; سالی است که حرف نزده ام , داشتم ریشه هایم را خشک می کردم تا بمیرم تا آنکه تو آمدی . آری آری ! تو فرشته نجات من هستی . )) خار میان سخنش آمد و گفت : خارکن دنبال من است , بیا فرار کنیم , من کمکت می کنم !
هر دوشان تشنه شدند به سراب رسیدند گفتند ما تشنه ایم ! سراب گفت :(( با اینکه می خواستم نه بگویم ولی من هم از گول زدن خسته شده ام , من کسی را سراغ دارم که هنوز آب دارد , من هم همراه می شوم !
به موش صحرایی و مارمولک رسیدند . هر دوی آن ها هم از جلوه ظاهری زشتشان خسته بودند , همراه شدند ! معلوم نبود به کجا می روند و چه می شود ولی هر چه بود عزمشان را حسابی جزم کرده بودند !
خارکن با دیدن اتحاد آنها دست از تلاش کشید و بازگشت .
گروه به جایی رسید که خاکش ترک ترک بود گویی به جسم خاک خنجر زده باشند ! نزدیک تر شدند , مرداب بود ! او را که خواب بود بیدار کردند اما انگاری قهر کرده بود . دسته جمعی عذرخواهی کردند و قول دادند دیگر با مرداب آن رفتار سابق را نکنند . از شما چه پنهان چندی پیش تهمت های زیاد و ناروایی به مرداب زده بودند ! در آن همه دریاى خوبى مرداب هم تصمیم گرفت اسمش را عوض کند و به نوعی ازین رو به آن رو شود . از وجود آن همه محبت آنجا خار هم گل در آورد .
از آن پس تمام گروه متحد و سر زنده دور 《زنداب》 جمع بودند و زندگی می کردند . احدی هم حق تعرض به آن ها را نداشت ! در سر هیچ کدام نقشه ی شومی نبود و زندگی صادقی داشتند !
ناگهان صدای تیشه ی خارکن به گوش ریشه های خار رسید ! بیدار شد و فهمید که بر سر دو راهی قرار دارد ; تلاش نکند و خودش را به دست خارکن دهد یا سبب زندگی بهتر خود و همگان شود !
می توان با یک تصمیم مهم زندگی را جور دیگری ادامه دارد . هیچ روزی دیر نیست ! در دو راهی های زندگی تان موفق باشید !
تمام زندگیَم پر شده است از راه ها
پرم از راه های سرد و گنگ و بی معنا
که می کشند مرا هر کدام به سمت خویش
به این دلیل و این دلیل و ان دلیل ها