انشایی با کلمات متضاد متجانس با موضوع کودکی من
زندگی میگذره دیر یا زود زشت و زیبا با شادی و ناراحتی و فقط و فقط خاطرات تلخ و شیرینی هستش که برامون باقی میمونه .کودکی همه ما پر از خاطرات رنگارنگه که باعث میشه بخندیم یا گریه کنیم البته مطمئنم که خنده بیشتر از گریه کارسازتره چون کسی خاطرات بد رو به یاد نمیاره.گاهی دلت از سن و سالی که داری می گیره و دوست داری که به دوران کودکیت برگردی و روی دستان مامانت بخوابی نه اینکه تنها وبدون قصه بلکه با گریه و بدور از غصه خوابت ببره .یاد بچگیام میوفتم که شبی نمیشد بدون قصه های مامانم بخوابم مامانم شروع میکرد به قصه البته اولش لالایی میگفت بعدش یه قصه که هر شب متقاوت تر از شب قبلش بود.هنوزم وقتی یادش میوفتم توی گوشم تکرار میشه ؛ لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه
لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی[enshay.blog.ir]
لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو
لالالالا گلی دارم ببین چه بلبلی دارم
لالالالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش
لالالالاگلم لالا بخواب ای بلبلم لالا
بخواب ای دختر زیبا بخواب شیرین من لالا.
با این لالایی به خواب میرفتم چقدر دلم برای بچگیام تنگ شده کاش که برگرده .چقدر دلم برای تمام شادی های کودکانه بازی های پرهیجانانه تنگ شده ای کاش میتونستم این دنیارو مثل دنیای کودکیم زیبا و ساده جلوه بدم و زندگی آرومی داشته باشم ولی حیف که نمیتونم...[enshay.blog.ir]
شاید خودمم روزی مادر بشم یا اینکه نه ولی خب کاری میکنم که زندگیش چه توی کودکی بلکه توی نوجوانیشم شیرین و زیبا باشه و فقط امیدوارم که رویا نباشه.