موضوع انشا: کابوس پیانو

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

نت ها را رج به رج می بافت،وقتی انگشتان کشیده اش را روی کلید های پیانو میرقصاند و سرانجامِ آن،شال پشمی ای از جنس طناب دار بود...
باهر حرکتش طعم مرگ را هجی می‌کرد
قطرات باران دیوانه وار همراهی اش میکردند واین میان رعد و برق بود ک میدان رقص را خالی نمیگذاشت...
شب از نیمه گذشته بود و جز صدای مرگبار پیانو،طنین دیگری پخش نمیشد...و انعکاس بی رحمانه ی دیوار های ان قصر نفرین شده!
شاخه های بید ب مانند گیسوان ساحره ای پیر این سو و آن سو میدویدند و خبیثانه میخندیدند...
شب ترسناکی بود!
حتی سایه هاهم جرات بیرون آمدن از تاریکی را نداشتند...ناگهان صدای پیانو قطع شد....برای چند لحظه ای سکوتی مرگ بار اختیار را ب دست گرفت اما دیری نپایید ک باد درهای قصر را در هم کوبید و سکوت حاکم را درید...
چشمان ب خون نشسته اش را ب در دوخت،منتظر رهگذری ک شاید،اتفاقی،مسیرش را گم کند و وارد قصر شود..
پسر بچه ای را دید ک خنده کنان ب طرفش دوید و محو شد...خنده ای از روی مستانگی سر داد و طعم خون را زیر زبانش مزه مزه کرد...اینجا اخر تنهایی بود
وسط سالن خالی و سرد قصر ایستاد...موج منفی ساکن را ب وضوح با وجودش لمس کرد...آرام چرخید...چرخید...چرخید...سریعتر... سریعتر...سریعتر....انقدر ک حس می‌کرد اسمان و زمین ب دورش میچرخند...دست آخر ارام روی زمین افتاد...نفس نفس میزد...و با اخرین نفس هایش تنهایی را وداع میگفت...ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها نزدیک بهم میشدند...تیک تاک ساعت تمسخر آمیز ترین حالتش را رو میکرد...پیانو اش ب او میخندید...زمین و زمان مسخره اش میکردند...و اینجا بود ک لحظه ها متوقف شدند...بین زمین و اسمان بود ک صدای بوق ممتد ساعت کوکی اش از خواب بیدارش کرد...عرق سرد روی پیشانی اش نشسته بود...نگاهی ب پیانو اش انداخت...این دیگر چه خوابی بود؟!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir